اصولگرایی رادیکال ایرانی و عادت ناخن جویدن / نیش در روزگار نوش!
به بهانه جویان میتوان گفت قبلا قابل درکتر بودید چرا که هم عطش قدرت اجرایی در کنار امکانات دیگر را داشتید و هم روزنامهها موج میساختند اما حالا که همه چیز دست خودتان است و مردم را از رسانههای داخلی به سوی تلویزیونهای بیرونی سوق دادهاید چرا ترک عادت نمیکنید؟
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - با این که دکههای مطبوعات هر روز خالی و خالیتر و انتشار روزنامههای کاغذی نامقرون به صرفهتر میشود اما هنوز روزنامهنگاران حرفهای و سرمایهگذاران علاقهمند این چراغ را روشن نگاه داشتهاند و کافی است این دسته از مطبوعات و مجلات را به لحاظ کیفی با نشریات برخوردار از انواع رانتها و بودجهها مقایسه کنید تا ببینید چگونه میخواهند بنیه اندک فکری و ذوقی را با بزک و دوزک و اتکا به فرم و استفاده از تصاویر یا مضامین ممنوع برای دیگران جبران کنند اما باز عقباند.
تا اینجا باز قابل تحمل است اما شگفتا که اصولگرایی رادیکالی ایرانی دست از سر رسانههای مستقل برنمیدارد و هر از گاهی گیر میدهد که چرا تیترتان فلان بود و عکستان بهمان و مدام خواستار برخوردند و نیم دانم چه علاقه ویژه یا به این کلمه «برخورد» دارند. مرحوم سید جواد طباطبایی می گفت از برخی مدعیان استادی ابتدا باید آزمون املا گرفت و بعد سخن شان را شنید و مطلب شان را خواند. از بعضی هم باید خواست بدون کلمه «برخورد» چهار خط بنویسید ببینیم حرف حساب تان چیست! شاید به این خاطر باشد که ترک عادت موجب مرض است و از همین نردبان بالا آمدهاند و حالا که به صخره سخت واقعیتها یرخورد کردهاند و دیدهاند استمرار شعارهای توهمی مواهب و مناصب را از آنان میگیرد دوباره سراغ رسانههای مستقل رفتهاند و اگر بتوانند در تلویزیون برنامههای مهوعی چون چراغ و هویت را باز میسازند و لابد دنبال سوژه میگردند. این در حالی است که به لطف سعید مرتضوی بسیاری از نشریات و مطبوعات مستقل را قبل تر از پا انداختند و سرنوشت اور ا هم دیدهند و اکنون برخی از بنگاه های بزرگ رسانهای را هم در اختیار دارند اما باز هم چشم دیدن روزنامه خوشفرمی مثل «هممیهن» یا مجلات استاندارد را ندارند و مضحک این که از بازگرداندن مرجعیت رسانه ای به داخل هم دم میزنند. یک دلیل این است که به این شیوه عادت کرده اند و رفتارشان در یک برنامه تلویزیونی مثل وقتی است که در شلمچه ده نمکی می نوشتند با این تفاوت که ده نمکی دوربین به دست شد و فیلم می ساز و و اینها دوست دارند مقابل دوربین تلویزیون بنشینند و همان حرف های صد من یک غاز را تکرار کنند چون هم رنج نوشتن ندارد و حرف زدن مثل نوشتن بنیه علمی را لو نمی دهد و مهم تر این که دستمزد ها قابل قیاس نیست. طنز پرداز مشهوری که در مطبوعات و بعد یکی دو سایت می نوشت و خیلی هم شیرین می نوشت سر از تلویزیون درآورد و اگرچه دستی به سر و روی زندگی خود کشید و از نان تلخ رسانه های مستقل و حق التحریرهای نازل رست اما دیگر آنی نبود که بود. شگفتا که تلویزیون صاحبان قلم خصوصا روزنامه نگارانی را به پول و شهرت می رساند اما آن ذوق می خشکد زیرا اندک اندک جز به تأیید رییس گروه برنامه فکر نمی کنند و تنها شبحی از آنچه بودند باقی می ماند. این نوشته اما به خاطر آن است که به سایتی که دنبال بهانه جویی از یک روزنامه تر و تمیز است که چرا فلان تیتر را در کنار عکس مقامات ارشد گذاشتهاید در حالی که جمله خودشان بوده و استفاده از عکس خبری هنر است نه عکس آرشیوی آن هم از روی گوگل گفته شود اگر قبلا بهانه می گرفتید قابل درک تر بود چرا که هم دولت و قدرت اجرایی در اختیار اغتدال گرایان یا اصلاح طلبان بود و هم روزنامه ها موج می ساختند اما حالا که همه چیز دست خودتان است و مردم را از رسانه های داخلی به سوی ایران اینترنشنال سوق داده اید دیگر چرا؟ هیچ دلیل دیگری به ذهن متبادر نمیشود جز این که آدمی برخی عادات زشت خود را نمیتواند ترک کند و گرنه میتوانند پز بدهند که ما به منتقدینمان مجال دادهایم اما همین را هم تحمل نمیکنند. چرا؟ چون عادت کردهاند و بیشتر ریشه روانشناختی دارد تا سیاسی و ممکن است در گذشته ریشه داسته باشد. یه یاد می آورم در آغاز به کار روزنامهای جوانی را به گروهی فرستادم که از دو سه دختر خانم شاداب و زیبا تشکیل میشد که البته موقر و کاربلد بودند. آقا پسر ناآشنا با روزنامهنگاری اما گفت من از دخترها و زنها خوشم نمیآید. مرا به گروه دیگری بفرستید و بلافاصله گفتم پس معلوم است محبت مادر نچشیدهای! درِ اتاق را بست و آرام روی صندلی نشست و گفت: بله، مادرم مرا در کودکی ترک کرد و رفت و هر سال در روز مادر نمیدانم به دیدار او بروم یا نه. اتفاقا روز مادر در پیش بود و گفتم امسال برو. انسان پدر و مادر خود را که نمیتواند عوض کند. رفت و با آن گروه هم کار کرد و حالا نمیدانم کجاست. از نشستی در سالها پیش با یک مدیر تازه به دوران رسیده، گانه خاطرهای که در ذهن باقی مانده این است که هسته گیلاس و آلبالوی ظرف میوه را به جای آن که به دستِ نزدیک به دهان و سپس به بشقاب منتقل کند مستقیماً از دهان به درون بشقاب میانداخت یا با خودکار گوش خود را پاک میکرد و هر از گاهی در حضور خانمها میایستاد و شلوار خود را تا بالای ناف بالا میکشید! هر قدر هم که رسانههای بزرگ حکومتی و بودجهخوار را در اخیتار داشته باشند اما عادت طعنه به رسانههای مستقل را نمیتوانند ترک کنند. مثل عادت جویدن ناخن. کاش اما سراغ همین سنخ عاداتی بروند که به دیگران آسیب نمیرساند. ناخن خود را بجوی یا گوش خود را با خودکار پاک کنی یا هسته گیلاس و آلبالو را از نیممتری درون بشقاب بیندازی هر قدر هم حالبهزن باشد اما قابل تحملتر و موجهتر است تا این که یادت برود حالا دیگر دلیلی برای چنگ انداختن به این و آن صاحب منصب دیروز نیست چون به رؤیاهایت رسیدهای ولو به بهای دست نایافتنی کردن رؤیاهای کثیری از جوانان ایرانی بوده باشد. تماشاخانه