امروز با سعدی: بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
امروز با سعدی و غزلی ناب از او: بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی نظر کنند که در کوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ماخولیا* دماغ بسوخت هنوز جهل مصور که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست
* معنی به نقل از لغت نامه دهخدا:
(معرب، اِ) بمعنی مالیخولیاست که خلل و کوفت دماغی و سودا و خیال خام باشد. گویند یونانی است و بعضی گویند عبری است واللََه اعلم. (برهان). مأخوذ از یونانی بمعنی مالیخولیا و خلل و کوفت دماغی و سودا و خیال خام. (ناظم الاطباء).
مخفف مالنخولیا لغت یونانی است بمعنی مرضی که در دماغ بهم می رسد و ترجمه این خلط سیاه بود چون مرض مذکور سوداوی است لهذا باین نام خواندند از عالم تسمیه الشی ء باسم مادثه و مالیخولیا چنانکه مشهور شده غلط است. و در حدود الامراض نوشته که لفظ یونانی است و بعد لام اول نون است (یعنی مالنخولیا) و قیل یای تحتانی (یعنی مالیخولیا) و آن نوعی از جنون است که در فکر بهمرسد مگر صاحبش ایذا بکسی نمی رساند. (غیاث).
وسواس سوداوی. ماخول. مالنخونیا. ملانخلیا. مالیخولیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ماخولیای کفر تبه کرد مغز تو جستم علاج تو به سر تیغ هندوی. سوزنی. از تنور گرم سر ماخولیای مهتری حاسدان جاه او را خامسوز آید فطیر. سوزنی. هست دلش در مرض از سر سرسام جهل این همه ماخولیاست صورت بحران او. خاقانی. گفتم این ماخولیا بود و محال هیچ گردد مستحیلی وصف حال. مولوی. از مایه بیچارگی قطمیر مردم می شود ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را. سعدی. به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصور که کیمیائی هست. سعدی. انصاف از این...
تماشاخانه