امید گلشهر
وقتی که مارادونا در 1986 با گل معروفش (دست خدا) انگلیسیهای استعمارگر را به زمین زد و آن را انتقام حمله بریتانیا به جزیره فالکلند و اشغال آن نامید؛ فوتبال برای بسیاری از پسربچههای نشسته پای تلویزیونهای سیاه و سفید دنیای آن روز شد راه روشن انتقام از زندگی و از هر چیزی که نباید باشد و هست یا هست و نباید باشد. این شاید شروع داستان رونق زمین خاکیهای حاشیه شهرها، شروع داستان رونق پارهآجرهایی که تیردروازه نامیده میشدند و شروع داستان رونق دزدیدن گچهای پای تخته برای خطکشی زمین فوتبال باشد. حالا چند نسل طلایی و نقرهای از فوتبالیستها در خاطره مردم زمین شکل گرفته و جا خوش کردهاند که همگی از زمینهای خاکی کارشان را شروع کردهاند و بارها و بارها و سالها و سالها شدهاند قهرمان حبس کردن نفس در سینه میلیونها هموطن یا طرفداراشان در هرجایی از این سیاره گرد خاکی. حالا اگرچه مدارس فوتبال در جای جای زمین شکل گرفتهاند و اتفاقا فوتبالیستهای خوبی را هم تربیت کردهاند؛ اما هنوز قهرمان خاطرات مردم جهان همانهایی هستند که از زمینهای خاکی شروع کرده بودند و ورای شوتهای سنگین، دریبلهای برق آسا و سر و صورت سپر کردنهای سلحشورانهشان در برابر توپ حریف فریادهای انتقامجویانه از زندگی نمایان بود. حسین موسوی از جنس فوتبالیستهای زمین خاکی است؛ خودش میگوید عاشق فوتبال بوده اما چون راهی برای ورود به فوتبال ایران به عنوان یک مهاجر افغان نداشته فوتسال را برگزیده و در تست استعدادیابی تیم ملی نوجوانان افغانستان پس از چندین و چند مرحله تست و آزمون نهایتا به این تیم راه پیدا کرده و با آنها راهی مسابقات آسیایی تاشکند شده و با مدال نایب قهرمانی و لوحهای تقدیر رئیس جمهور، رئیس اجرایی دولت افغانستان و دیگران برگشته به گلشهر مشهد. حسین پس از درخشش در این مسابقات مورد توجه چند تیم لیگهای خارجی قرار گرفته اما از بین آنها پیشنهاد تیم لبنانی را قبول کرده تا راهی لیگ لبنان شود و از چند ماه دیگر فضای جدید و نویی را در عالم فوتسال تجربه کند. حسین هنوز هم به زمینهای خاکی رفت و آمد دارد و کم سن و سالهایش را به تلاش برای درخشیدن، تلاش برای بزرگ شدن و تلاش برای رسیدن به جاهایی که استحقاقش را دارند تشویق میکند. همراهی دوستانه من با حسین خاطرات فوتبالیستهای نوستالژیک قدیمی را برایم زنده میکرد؛ زمان در گلشهر و در کنار حسین جور دیگری میگذشت انگار کسی با چاقوی جراحی خط زمان را بریده بود و ما را به بخشی از تاریخ برگردانده بود که فوتبالیستها در فوتبال به دنبال چیزهایی خیلی بزرگتر از شکست یا پیروزی بودند؛ فوتبالیستهایی که در فوتبال ماجراجویی میکردند تا حقشان از زندگی را بگیرند؛ حق خودشان و ملتشان را؛ درست مثل مارادونا در 1986.