اندر آن دیر که مولا غم محرومان داشت...
دیوان محاسبات کشور در پی نامه منتقدانه رئیس هیئت مدیره سازمان مردم نهاد دیده بان شفافیت و عدالت،(اینجا) پاسخی دادند (اینجا) که بیش از آنکه پاسخ به پرسش یک موسسه مردم نهاد باشد، موید آشفتگی پاسخ دهندگان از آن چشمهای بیدار و قلمهای هوشیار است...
دریغ که فاصله شعار تا عمل در برخی مسئولان تا بدانجا طولانی است که به جای مکاشفت حقیقت، سعی بر خاموشی شمع خرد و تابندگی افهام داشته و بر سیاق سفسطه رگ گردن به خشم بیرون زده، در تیه انکار بر مطلع تابان حقیقت قلم می کشند...
ای کاش دیوان محاسبات به تاسی از مولای متقیان، پیش از شتاب به پاسخ تند به یک پرسش عدالت جویانه، اندک زمانی مداقه ای به محاسبات نفس خویش می نمود. شاید حداقل در شرایطی که زخم فقر تا حدی به استخوان رسیده که دو نوجوان کولبر برای یک لقمه نان جان خویش را از دست میدهند، از اقشار نیازمند و بی بضاعت برای توجیه قانون گریزی ها بهره نمی گرفت..
جای تاسف است در این آب و خاک که عطر شهادت مردان راستینش تا بیکرانها و خاطره راست قامتان تاریخش، جهانی را به تکریم می کشاند، برخی بر آنند پیشانی به تهجد بیارایند و زبان به انکار قصورهایشان بگردانند و در مسیر تلبسوا الحق بالباطل همه نشانی ها را منکر و زبان به گلایه از چشمهای بیدار دیده بان شفافیت و عدالت بگشایند. ای کاش دیوان محترم قبل از پاسخ گزش گونه با همان ایمانی که ذره المثقال دارد، تاملی بر عبور از صراط روز معاد می نمود، تا مدیون نیازمندان تهی سفره و دستهای خالی پینه بسته نباشد. دردناک تر از این گلایه تلخ، خرسندی کسانی است که اینگونه هدایا را می پذیرند. کجاست مدرسی که حاضر نشد روی سربرگ طلاکوب تیمورتاش دو سیه بنگارد و کاغذ پاره جلد سیگار را اختیار می نمود تا مبادا خدمت به خلق با تضییع حق همراه گردد و خوان نعیمش، وجد لئیم گردد و اینگونه بود که هدیه تیمورتاش را وقعی نمی نهاد.
جای بسی تاسف که دیوان محاسبات اینگونه انتقاداتی را جهت گیری سیاسی تلقی می نماید. مگر جز این است که امام رحمه اله علیه مبنای جمهوریت نظام اسلامی را نظارت مردمی و بیداری انقلابی دلسوزان نظام میدانست و استقرار عدالت علوی را متکی به حضور چشمهای باز، قلمهای شجاع و نقدهای عادلانه تلقی میفرمود؟
ای کاش چنین سخاوتهایی اگر حقیقتا وجود میداشت از مجاری مناسبی محقق می گردید، شاید دیگر کودک پا برهنه ای، زخم آرزوهایش را در کفش ارزان قیمتی پنهان می نمود... شاید دخترکی به جای تمنا برای فروش یک بسته آدامس، مشق بابا آب داد می نوشت... شاید غرور نوجوانی به جای شکسته شدن زیر نگاه سنگین مرفهان بی درد، بر بلندای قله های موفقیت می درخشید... شاید پدر و مادری به جای داغ دو نوجوان جویای نان، نام آوری فرزندانشان را جشن می گرفتند...
ای کاش دیوان محاسبات به جای برتافتن از یک نقد مشفقانه، سری به سوله های جنوب تهران می زد تا ببیند در این حداقل جغرافیای کوچک از سرزمین پهناور ایران، دهها دخترک معصوم به جای بوسه پدر پشت دستهایشان داغ سوز سرمای زمستان است... و می دید رنج پشت لبخند نهان هزاران طفل بی گناهی که بهره آنها از بیت المال لباس مندرسی است که از دور ریزها، سهم شان شده است و دنیای شیرین شان کوتاه لحظه ای است که در رویاهای پیش از خواب، با قلم آرزو ترسیم می کنند. شاید دیگر به جای گلایه از چنین نقدهایی، از شرم نگاه مردم بی بضاعت، دل به خار محنت مردم می خلید و سکوت می گزید.