دوشنبه 17 آذر 1404

اهل تهران بود، اما «ده شلمرود» را به همه معرفی کرد

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
اهل تهران بود، اما «ده شلمرود» را به همه معرفی کرد

منوچهر احترامی بیش از پنجاه عنوان کتاب برای کودکان نوشت مثل «حسنی نگو یه دسته گل»، اما او یکی از چهره‌های برجسته طنز ایران بود که با آثار فکاهی و طنز خود تأثیر بسیاری در این حوزه گذاشت.

منوچهر احترامی بیش از پنجاه عنوان کتاب برای کودکان نوشت مثل «حسنی نگو یه دسته گل»، اما او یکی از چهره‌های برجسته طنز ایران بود که با آثار فکاهی و طنز خود تأثیر بسیاری در این حوزه گذاشت.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: کتاب‌هایی مثل «دزده و مرغ فلفلی» «حسنی نگو یه دسته گل» و «حسنی ما یه بره داشت» و «خروس نگو یه ساعت» و «موش دم بریده» و «خرس و کوزه عسل» و... همه سروده مردی است که بیش از همه چیز طنزپرداز است، منوچهر احترامی.

احترامی متولد تهران است و در سال 1320 شمسی به دنیا آمده است. آنطور که خودش گفته در مدارس مروی، دارالفنون و دانشکده حقوق تهران تحصیل کرده و کارمند دولت در مرکز آمار ایران بوده است. از دوران کودکی به ادبیات علاقه‌مند بوده و از هشت‌سالگی با سعدی آشنا شده و او را دوست داشته؛ همچنین به نظامی، به دلیل بازیگوشی‌هایش در قافیه‌پردازی، علاقه‌مند بوده است.

احترامی و طنز، احترامی و کودکان

احترامی 17 ساله بود که مطلب طنزش را برای مجله توفیق فرستاد و همین شد که طنزنویسی را از سال 1337 با توفیق آغاز کرد؛ او یکی از چهره‌های برجسته طنز ایران بود که با آثار فکاهی و طنز خود تأثیر بسیاری در این حوزه گذاشت. هرچند ابتدا در رشته ریاضی تحصیل کرد، اما به دلیل علاقه به ادبیات، به رشته ادبی تغییر مسیر داد و بعدها در کنار فعالیت‌های مطبوعاتی، در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در مرکز آمار ایران مشغول به کار شد.

پس از توقیف مجله «توفیق»، فعالیت خود را در رادیو ادامه داد و نویسنده بخش‌های طنز برنامه‌هایی مانند «صبح جمعه با رادیو» شد. او همچنین از سال 1369 به همکاری با مجله «گل‌آقا» پرداخت و تا پایان عمر به این نشریه وفادار ماند. بیشتر نوشته‌هایش بدون امضا بوده و گاهی با نام‌های مستعار مانند «م - پسرخاله» و «الف - اینکاره» منتشر شده‌اند. می‌شود گفت یکی از مهارت‌های او سرودن شعرهای عامیانه با وزن‌های کوتاه است. به همین خاطر هم کتاب‌های حسنی و شعرهای کودکانه‌اش محبوب چندین نسل هستند. او فرزندی نداشت، اما به قول خودش گاهی بنا به درخواست بزرگترها برای کودکان شعر می‌سرود که مورد پسند آنها قرار می‌گرفت، چرا که کودکان سلیم‌النفس‌تر از بزرگترها هستند. او دوست داشت شعر را همچون نثر و نثر را همچون شعر بنویسد. روی جلد کتاب‌های کودکش اما اسمی از شاعر دیده نمی‌شد، فقط یکی از تخلص‌های او را نوشته بودند: پورنگ.

او معتقد بود که طنز در ایران سابقه طولانی ندارد و طنز مطبوعاتی از سال 1317 شکل گرفت. وی باور داشت که بسیاری از طنزنویسان ایرانی به دلیل کم‌توجهی جامعه به آثارشان، به نوشتن آثار جدی روی آوردند. او در طول عمرش مطالب زیادی نوشت، و مجموعه‌ای از آثارش را در کتاب «جامع الحکایات» منتشر کرد و چاپ بخشی از داستان‌های طنزش را در مجموعه «بچه‌ها، من هم بازی» تدارک دید. او در دوران حیاتش بیش از پنجاه عنوان کتاب برای کودکان نوشته و منتشر کرد که «حسنی نگو یه دسته گل»، «خروس نگو یه ساعت»، «خرس وکوزه عسل» و «دزده و مرغ فلفلی» از آن جمله‌اند.

این شعر از او در مجله توفیق هفتگی سال 37 شماره 44 (اسفندماه 1337) منتشر شده، که الحق و الانصاف با وضعیت امروز زیاد تفاوت ندارد:

مدت یک ماه صبح و ظهر و شام انتظارت را کشیدم ای حقوق

با امید وصل روی ماه تو قرض روی قرض چیدم ای حقوق

آنقدر باد هوا خوردم به هجر تا که بر وصلت رسیدم ای حقوق

با دلی آکنده از شوق و شعف سوی بقالی دویدم ای حقوق

یک دوسیری قند و چای و خرت و پرت بهر اطفالم خریدم ای حقوق

لیک تا در کوچه‌مان وارد شدم عین آلو واخیسیدم ای حقوق

چونکه صاحبخانه و قصاب را دور خود چون حلقه دیدم ای حقوق

با خیال حفظ تو از آن وسط ناگهان بیرون پریدم ای حقوق

لیک موجر خود تو را از من ربود پیرهن برتن دریدم ای حقوق!

از شراب وصل تو ناگشته سیر زهر هجرانت چشیدم ای حقوق

بر تو دل بستم ولی از بخت بد از تو هم چیزی ندیدم ای حقوق...

در شعری دیگر که در دهم مهرماه 1337 در مجله توفیق منتشر شده، اینطور می‌گوید:

تک تک ساعت چه گوید؟ گوشدار گویدت بیدار باش ای هوشیار

صبح تا شب در صف واحد بایست تا رود از دست تو صبر و قرار

توی کاخ عدلیه بیخود بگرد تاشوی بیگانه از یار و دیار

از جفا و ظلم صاحب خانه ات هی بزن بیهوده فریاد و هوار

هی نگو آخر اضافاتم چه شد؟ جان من آخر کمی طاقت بیار

خیز و از بقال جنس نسیه بر تا برآرد روزگارت را دمار

این عجب نبوَد که هستی روز و شب در پی یک لقمه نان، نالان و زار

هر که کارش بیش، مزدش کمتر است خوب چه باید کرد در این روزگار؟

زور گوئی کن که گردی محترم حرف حق دیگر نمی آید به کار!

هر که قلبش صاف شد، بیچاره شد چوب قلبت را بخور، دم بر نیار!

سرانجام پیرمرد سیبیلوی خوش خلق با چشم‌های درخشانی که میخندید، پس از چهل و پنج سال نوشتن در 22 بهمن 1378 به خاطر عارضه‌ی قلبی درگذشت. کسی که گل‌آقا می‌گفت «به نثر او رشک می‌برم» و ابوالفضل زرویی نصرآباد طنزش را از بهترین و ماندگارترین نوشته‌ها می‌دانست در قطعه هنرمندان بهشت زهرا آرام گرفت.

اهل تهران بود، اما «ده شلمرود» را به همه معرفی کرد 2