باید تاب بیاوریم این غائله را همه با هم
همه باید پاشنههایمان را بکشیم تا در کنار هم این ویروس بیرحم را از زندگی بیرون برانیم؛ باید هوای دلهایمان را داشته باشیم تا در دوران پساکرونا دوست داشتنمان دوباره در این مهد، گل کند و مثل چینی بندزنها به رنجهایمان بند مهر بزنیم. باید تاب بیاوریم این غائله را همه باهم.
دلم این روزها حال خوش استمراری میخواهد، از آنها که بیاید و گوشه قلبم بنشیند و هیچ وقت نرود. جانم با خاطرهها سفر میکند. دهه شصت، روزهای غریبانه جنگ و ایثار به محاق می رود و تنم خسته از خار روزگار بحران زده امروز برای تک تک فرزندان این خاک می لرزد.
نمیدانم؛ گویا تقدیر مرا با بحران سرشتهاند: همه جا بودهام. جنگ و خاک و اعتراضهای فقرا در ظلمات چاه نابرابریها.
آمدن به کمک دانشجویان در حادثه کوی دانشگاه. پیگیری قتلهای زنجیره ای که در پنهان امنیت و عقیده غلط جان میستاندند. با این امید که دیگر تکرار نشود. همین سالها ایستادن در کنار آتش بر آسمانخراش پلاسکو و سخت جان دادن شریفترینها در اعماق زمین؛ زمستان یورت تا رفتن بالای سر کشتی سوخته وغرق شده سانچی و گفتگو با خانواده های داغدارشان.
غم جانکاه برای آبانیها تا سیاه پوشیدن با عزاداران سرنشینان هواپیمای موشک خورده... سخت تر اینکه هم بدانی وهم نتوانی بگویی وهم از عمق جان غصه دار باشی. و امروز هم فرو رفتن در زندگی پرهراس ویروس زده.
در قرق مشغلهها، در بحران جدایی ویروس بیعاطفه، بمب یک عاشقانه را میبینم و بغضم در گلوی بیهم شدن این روزها عجیب میترکد. چه در گیر و دار سالهای جنگ، در اوج بمباران و صفها و چه در دلشورههای تمام نشدنی این روزها، همیشه دلم صلح می خواست و آرامش و خندههایی که به آسمان پرتاب شوند.
سالها بود که احساس میکردم نگاهها در قحطی عاطفه روز به روز سرد و بیروح میشوند و امروز کرونا بدتر از توپ و تانکها و بمبهای آدمکش دوری میآفریند، دستهای عاطفه را به اسارت میگیرد، حجم تلخ فاصله را سنگینتر میکند و مغول وار آتش به ته مانده احساسات و عاشقانههای بازمانده میزند.
در این حال و هوای روزهای اسفندی تنها نشسته و دل گرفتهام؛ هنوز که هنوز است از پس سالهای حادثه عاشقانه آرام می خوانم و رنج را به یاد دلدار به مهر رج میزنم. دلهره غامض باهم نبودن ها همیشه بر دلم چنگ میزند.
از روزهایی که خشاب پشت خشاب خالی بر آسمان کردستانات می بارید و قناصه پشت قناصه چشم شهلا میکرد برای پاییدن وطن تا خشکیدن دسته گل های «نرگس و محمدیام (محمدجواد)» تنهایم گذاشتند. و این روزها با کرونای بیرحم ودستان جدا شدهای که گرمایی از هم نمیگیرند. سفرههای هفت سین تنهایی، نوروز بی دید و بازدید و از همه بیرحمانهتر این ویروس ضدآغوش بیبوسه، بی عاطفه و جداییافکن.
آن قدر تلخی و جدایی ابدی دیدهام که سوگواری را از یاد بردهام. امروز فقط دلم میخواهد که تمام توانمان را در توشهای، مرهم نان کنیم و به زخم این وطن بزنیم که چه بیاتفاق شده روزها و شبهایش از پرسهها، خندهها و آواز کودکان به شادی.
امروز فقط دلم میخواهد بسراییم و با جان صدای نیمایی که سرود «آی آدمها...» بگوییم ای آدمها که امروز نه شاد و نه خندانید، باید تاب بیاوریم این غائله را همه باهم؛ باید هوای دلهایمان را داشته باشیم تا در دوران پساکرونا دوست داشتنمان دوباره در این مهد گل کند و مثل چینی بندزنها به رنجهایمان بند مهر بزنیم. هم باید اینروزهابا بیقراری دلمان کنار بیایم، صبوری کرده و به آواز مرثیه سرایی کنیم: این پس کوچهها را تا درنای رفته - امید - به سال نو بر مابیاید و نو شود احوالمان به آرزو به رحمانیت ایزد.
به یاد حمید مصدق «من اگر ما نشوم تنهایم، تو اگر ما نشوی خویشتنی» ما همه باید پاشنههایمان را بکشبم تا در کنار هم این ویروس بیرحم را از زندگی بیرون برانیم؛ امیدوار به آینده. آینده ای پر از عشق وامید و آغوش عزیزان و طعم شیرین زندگی. از پا نمی نشینیم تا ما دوباره همه با هم بخندیم. زندگی جاری است. آمین یا رب العالمین.
دستیار ارتباطات اجتماعی رییس جمهوری و سخنگوی دولت / فعال اجتماعی و استاد دانشگاه
ربیعی در ابتدای یادداشت خود توضیح داده است که «این یادداشت دیر منتشر میشود چون در زمان نوشتن آن به دلیل خستگی ناشی از کار کرونا، حال روحی تلخی داشتم و احساس کردم این یادداشت، مناسبتی با شب سال نو ندارد.»
*س_برچسبها_س*