برای روز پرستار؛ فیلم عاشقانه لیلا حاتمی و پارسا پیروزفر
لیلا حاتمی که پیش از این فیلم با فیلم «لیلا» ساخته داریوش مهرجویی اولین حضور جدی خود را در سینما تجربه کرده بود، این بار هم در نقش زنی ظاهر میشود که زندگی با او چندان مهربان تا نکرده است.
وقتی پای عشق و عاشقی در میان باشد، ممکن است دو جوان عاشق از تمام شدن جنگ دلگیر شوند چراکه میدانند با این اتفاق، رشته پیوند میان آنان از هم گیسخته میشود.
فرهاد و شیدا دو جوان عاشق فیلم «شیدا» چنین حال و روزی داشتند.
به گزارش ایسنا، فیلم «شیدا» ساخته کمال تبریزی یکی از آثاری است که یکی از دو شخصیت محوری آن یک زن پرستار است و ما به بهانه روز پرستار از این فیلم یادی می کنیم.
کمال تبریزی که در دورهای آثار متنوعی در کارنامه کاری خود به ثبت رسانده است، در ادامه پرداختن به آثاری با موضوع جنگ، با ساخت فیلم «شیدا» تلاش کرده در دل یک فیلم عاشقانه، نگاهی به جنگ داشته باشد. هرچند در آن مقطع به او نقد شد که داستان عاشقانه این فیلم میتوانست در دل هر حادثهای رخ بدهد. با این همه شیدا جزو معدود آثار جنگی است که فضایی کاملا عاشقانه دارد و از آن به عنوان فیلمی لطیف یاد میشود.
«شیدا» داستان دختر و پسر جوانی به نام شیدا و فرهاد است. فرهاد پسر خانوادهای مرفه، در دوران جنگ به خدمت سربازی میرود. هرچند پدر او با نفوذی که دارد، میکوشد تنها پسر خود را از جبهه جنگ دور نگه دارد، پسر جوان که شاید به دنبال اثبات مردانگی خویش است، اتفاقا تلاش میکند تا به جبهه راه یابد و به عنوان نامهرسان مشغول به فعالیت میشود. مجروح شدن او از چند ناحیه از جمله چشم، کار او را به بستری شدن در بیمارستانی صحرایی میکشاند و اینجاست که پای شیدا به میان میآید. چشمان فرهاد کاملا بسته است و او که از چند ناحیه آسیب دیده، درد زیادی را تحمل میکند تا اینکه یکی از دوستان فرهاد که شاهد درد کشیدن اوست، به پرستاری به نام شیدا سفارش میکند برای تسکین درد این مجروح برایش قرآن بخواند و همین موضوع، سبب ایجاد رابطهای عاطفی میان این دو میشود.
در اینجا مرد جوان بدون دیدن دختر و تنها با شنیدن صدای او دل میبازد و... با همان چشمان بسته با نگارش نامهای از او درخواست ازدواج میکند اما با پایان یافتن جنگ، رشته ارتباط میان این دو گسسته میشود تا جایی که خبر پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ، چونان ضربهای مهلک فرهاد را در هم میکوبد. او خواهان ادامه جنگ است تا بار دیگر شیدا را بیابد. گویی جنگ برای این دو جوان عاشق، تنها راهی است برای با هم بودن و حال اینکه بعد از یکسری اتفاقات، این دو، بار دیگر سر راه یکدیگر قرار میگیرند و این بار عشق شیدا، فرهاد را از چنگال مرگ میرهاند و به آغوش زندگی بازمیگرداند.
«شیدا» محصول سال 1377 است، اوایل دوره اصلاحات که ساخت فیلمهای عاشقانه در سینمای ما تاحدودی رواج پیدا کرده بود.
فیلمنامه این فیلم را رضا مقصودی نوشته و آن گونه که خودش در گفتگویی مطبوعاتی عنوان کرده ظاهرا در آغاز قرار بوده محمد علی نجفی که پیشتر فیلمی چون «پرستار شب» را در کارنامه هنری خود به ثبت رسانده بود، این فیلم را بسازد ولی گویا حوزه هنری که در ساخت فیلم مشارکت داشته، خوش ندارد این اتفاق رخ بدهد. هرچند مقصودی تمایل داشته فیلمنامهاش را زندهیاد سیفالله داد بسازد ولی در نهایت قرعه فال به نام کمال تبریزی میافتد. فیلمسازی که پیشتر هم فیلمهایی جنگی ساخته بود و قبل از شیدا، فیلم «لیلی با من است» را با فیلمنامه مقصودی ساخته بود. حالا «شیدا» فرصتی دیگر برای تبریزی بود تا این بار از عشقی بگوید که در دل جنگ جوانه میزند و اتفاقا پایان جنگ، خطری جدی برای آن است.
فیلم البته قرار نیست تاکید خاصی بر پرستار بودن زن بگذارد و زندگی شیدا را از این زوایه مورد بررسی قرار بدهد آنچه در این میان اهمیت دارد، این است که او به واسطه این شغل با فرهاد آشنا میشود.
لیلا حاتمی که پیش از این فیلم با فیلم «لیلا» ساخته داریوش مهرجویی اولین حضور جدی خود را در سینما تجربه کرده بود، این بار هم در نقش زنی ظاهر میشود که زندگی با او چندان مهربان تا نکرده است.
او البته همان مقطع در گفتگویی، تفاوت میان این دو کارکتر را تشریح کرده و گفته بود: «انفعال لیلا و شیدا از یک جنس نیست. انفعال لیلا از جنس حرص درآور است و به قول روزنامهها در مظلوم نماییاش است. خیلی وقتها زنها چیزی را که دوست دارند به شوهرشان بگویند مستقیم نمیگویند و انتظار دارند او بفهمد و میخواهند آنقدر جلو برود تا او خجالت بکشد. ولی مساله شیدا کاملا متفاوت است. عشقی که بین دو تا آدم به وجود میآید اصلا مادی نیست. کسی خواستگاری میکند و بعد غیبش میزند. اینجا انفعالش از جنس انفعال لیلا نیست. لیلا میخواست حرص آن آدم را دربیاورد تا او را پشیمان کند. ولی شیدا اولا فاقد بدجنسیهای زنانه و مادی لیلا است و ثانیا همه چیز را به خدا واگذار کرده... لیلا مظلوم بود و شیدا معصوم.»
یکی از دیالوگهای عاشقانه این فیلم چنین است:
آن هنگام که عطر بهار نارنج در آن کلام مقدس پیچید،
من تو را با چشمهای بسته ام دیدم.
خوبیهای تو را، لطف تو را!
بهار نارنج را به نسیم بسپار
و اگر خواستهام را خواستی
کتاب را به نشانه عهدی میان ما با خود ببر و گرنه بماند...
تماشاخانه