برقعی، حدیث آفرینش را به شعر تبدیل کرده است
این قصه زیبا را برقعی به جای احادیث مختلف میآورد. خلق بهشت یا همان پاردایس که مفهومی از آرامش و قرار و محل بازگشت انسان است؛ در لحظهای که او نیایشش وقفهای میافتد؛ خلق میشود.
این قصه زیبا را برقعی به جای احادیث مختلف میآورد. خلق بهشت یا همان پاردایس که مفهومی از آرامش و قرار و محل بازگشت انسان است؛ در لحظهای که او نیایشش وقفهای میافتد؛ خلق میشود.
خبرگزاری مهر، یادداشت مهمان - علی صارمیان، پژوهشگر رسانه: شرحی مختصر بربئاتریس حضرت زهرا (س) و پاردایسی که حمیدرضا برقعی به شعر آورده است.
کاش مدحها به هنر و تاریخ و عشق میپیوست و مداحان به جای اشکآوری، در این شعر سید حمیدرضا برقعی توقف میکردند. شعری در سلوک و بر وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن که گوشهگوشهاش عشق و تاریخ است. میگوید:
زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمیتر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمیتر زنی از نیت پیدایِش دنیا قدیمیتر
در اینجا سید حمید به معرفی آن فردی که میخواهد درباره او حرف بزند، میپردازد. او خاک و خورشید و دریا که در ذهن بشر؛ مادر زمین محسوب میشوند را به همراه زنان تاریخ میآورد و ردیفی زیبا به نام قدیمیتر میآورد. معرفی پرمفهوم. در ادامه میآورد:
که قبل از قصه قالوا بلی این زن بلی گفتهست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
قالو بلی اشاره به قصه آفرینش و مصاف فرشته و آدم در آغاز خلقت دارد و به ولایت علی؛ این زن شهادت میدهد. اغراقی زیبا و در نهایت ایجاز. بعد میگوید:
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد
این قصه زیبا را برقعی به جای احادیث مختلف میآورد. راز ریحانهبودن ارزش زن که بهشت در حالت و احساس او زیر پایش قرار میگیرد و اصلاً بهشت زاییده مهر و عاطفه زنی است که از ملک و فرشته برتر است و از افتادن یک دانه از دستش؛ خلق بهشت یا همان پاردایس که مفهومی از آرامش و قرار و محل بازگشت انسان است؛ در لحظهای که او نیایشش وقفهای میافتد؛ خلق میشود. بعد از از آن شاعر به بعد انسانی و زمینی این فرشته که دانه نیایشش؛ بهشت میسازد، میپردازد. فرودی زیبا بر خاک:
زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را میستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش
جهان این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش
برقعی به زیبایی انسان را بئاتریس یا فرشته راهنمایی معرفی میکند که لیل و نهار و جهان و خورشید و باران از وی ذات خویش را میگیرند. در نظر شاعر؛ این انسان که عالم کبیر است؛ یک دانه از شمارشگر نیایشش؛ بهشت یا پاردایس را میسازد و چون به خاک میخواهد پا بگذارد؛ خلقتها معنا مییابند. در واقع این خلقت برای انسانی است که فرشته بر او سجده کرده است و در هبوط از پارادایس؛ هرجا میرود؛ بئاتریس باعث معنا بخشیدن میدهد. بئاتریس و بت که شکل انحرافیافته احساس دینی است (احتمالاً بئاتریس از بت ریشه میگیرد و در شعر به فرد زیبا و فرشته خصال، بت میگویند که در شعر حافظ بسیار است) در ابتدا، تجسمبخشیدن به احساس نزدیکی به حقیقت مطلق است.
حقیقت مطلق؛ در هر مذهبی نامی دارد. از یهوه تا الله تا حضرت حق در صوفیه یا پیرمرد در نگاه انیشتین تا در فلسفه هگل تا عقاب سفید در شطحیات. بت؛ نشانه حق است که بعدها خود به جای حقیقت مینشیند و محدودیتی حقارتآلود و خاکی به حقیقت میدهد که انسان محدود در زندگی مادی کوتهی است که گاهی میتواند از خدای تجسم یافتهاش برای تصاحب در جنگ و پیروزی و غلبه و ازدیاد نعمت و شراب و خرما؛ در جلوی این مجسمه زانو بزند. شرک در واقع نشاندن مخلوق به جای خالق است و زنی که در این شعر است، در حال ستایش حضرت حق است به فهمی که فرشته نیز توان و ظرفیت روح او در درک و ستایش حقیقت را ندارد، آنچنان که زن همه خداست و پارهای از روح حقیقت که به درک آن تواناست و لذا هرجا میرود؛ آیهای از حق میشود بیآنکه شرک را به جای اشارهاش به حقیقت اصلی بنشاند؛ اوج بندگی همین است که من مخلوق ام و بیخالق نیستم.
در ادامه شعر:
ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش
ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش
اشاره به لوح محفوظ یک نگاه شیعی است که اعتقاد دارد؛ زهرا (س) شان نزول و تفسیر مصحف را با خود داشت که به فهم لایههای پنهان قرآن منجر میشد. در فرصتی دیگر به ادامه شرح خواهم پرداخت ولی ادامه شعر سید حمید رضا برقعی را عجالتاً میآورم.
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایه خود برد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصله دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست