تأملی بر نامه عاشقانه و آتشین حاج قاسم سلیمانی
فراررسیدن سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی بهانهی خوبی است برای تأمل بر نامه عاشقانه شهید سلیمانی به دخترش و آشناشدن بیشتر به بُعد لطافت و ظرافت روحی شهیدالقدس.
نامه عاشقانه و آتشین شهید سلیمانی به دخترش بسیار تأملبرانگیز و خواندنی است.
1. آتشی که در نامهای پدر به دخترش است نوعی بیاختیاری در مهار قلم را نشان میدهد. پدر مینویسد «نمیدانم چرا این حرفها را برایت مینویسم». این «نمیدانم» یعنی فاعلیت نویسنده از بین رفته و تصمیم قبلی وجود ندارد و حیرت و الهام جایش را گرفته است. البته در ادامه سخن از تنهایی و غربت است ولی بازهم آن «نمیدانم» به قوت خود باقی است و کلمات مثل آب از زیرزمین به بیرون میجوشند...
2. انتظار شهید برای مرگ سالها طول کشید و شگفت اینجاست که چند ملاقات هم رخداده که حتی زمان و مکان این ملاقاتها هم ثبتشدهاند. شاید بخشی از اشکهای ریزان او در تمام این سالها از این آغوشهای ناتمام بوده... تا اینکه این صحنه در واقعیت هم در بغداد رخ داد و این معنایی گویا است از اینکه میگویند آنچه تصور میکنی روزی به واقعیت میپیوندد.
3. ترسیم منظره مرگ خونین بیشتر میل به فنا را ترسیم میکند. علت علاقه بعضی از شهدا به مرگ خونین چیست؟ برخی غربگرایان این روحیه را خشونتطلبی میدانند؛ اما شاید آنها مشتاق فنا بودند و پیکر خود را هم مانعی در این مشتاقی میدیدند و بعضی از آنها در دعاهای خود میخواستند مفقودالاثر یا بدون جنازه باشند. تصور شهید عزیز هم از مرگ دلخواهش در حدی بود که «دود میکند و میسوزاند».
4. نمیدانم اگر اشعار امام خمینی و دستنوشتههای امثال شهید سلیمانی نبود چقدر توجیه عرفانی و معنوی کلمات رندانه شاعرانی چون حافظ آسان بود؟ چطور بدون آنکه به تحمیل معنا بر کلمات متهم شویم، ثابت میکردیم که کسی از بوسه و آغوش و عروس و زفاف بگوید و منظورش تلقی اروتیک نباشد؟! اکنون برخی از حافظپژوهان معاصر نمیتوانند حافظ را قرآنی تفسیر کنند و بلکه او را کفرگوی یکلاقبا یا اهل نظربازی میدانند! حافظ از ما قرنها دور است اما ما که روحالله و قاسم را دیدهایم و حضورش را لمس کردهایم راحتتر میتوانیم بفهمیم چطور میشود کسی آن کلمات رندانه را به نحو غیرمادی به کار ببرد! آنهم در نامهای که یک پدر به دخترش مینویسد.
آیا ما هم حق نداریم آنقدر در بیان حافظ و قاسم شباهت ببینیم و آنچنان تحت تأثیر قرار بگیریم که حتی مانند عبدالکریم سروش در شعر حافظ دست ببریم و باهم وزن دانستن آن دو بگوییم:
حافظ (قاسم) از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصلِ تواش نیست بهجز باد به دست
بخشهایی از این نامه در رسانهها منتشر شد:
«فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو مینویسم، چون میدانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمیدانم چرا این حرفها را برایت مینویسم، اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم باکسی عقده دلباز کنم.
آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. درراه عشق جان دادن خیلی زیباست...
خدایا! 30 سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق درافتادهام. زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم...»
متن پیاده شده فیلم گزارش فاطمه سلیمانی از این یادداشت که بعد از دیدار رهبر انقلاب منتشر شد:
«خداوند، ای عزیز من، سالهاست از کاروانی بهجاماندهام و پیوسته کسانی را بهسوی آن روانه میکنم اما خود جاماندهام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم پیوسته یاد آنها نام آنها نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم با اشک و آه یاد شدند.
عروس حجله من کجایی؟ مشتاق دیدارتم
آه وقتی بوسه انفجار تو تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند، آه چقدر این منظره زیباست چقدر این لحظه را دوست دارم.
درراه عشق جان دادن چه زیباست خدایا سی سال برای این لحظه مبارزه کردهام، با همه رقبای عشق درافتادم، دهها زخم برداشتم، این نوعروس حق من است و من او را میجویم و در انتظار او بس واسطهها را فرستادم او روزی در فتح بستان مرا دید اما نپسندید رفت روز دیگر در سیزدهم سال 61 باز مرا دید یکلحظه در آغوشم گرفت بوسه گرم او را هنوز بر لبم حس میکنم اما باز رفت و روزهای دیگر بازآمد و رفت نمیدانم اگر مرا نپسندید ولی چرا با لبخند پر از محبتش مرا لرزاند و به دنبال خود کشاند آه دلبرم، محبوبم، عشقم، گمشدهام، بیا، بیا وقت زفاف است عروس زیبای پنهانشده من بیا، بیا دیگر طاقت و تحملم تمامشده است در غمت به خدا هرروز میگریم بیا.»
در پایان در همین راستا جا دارد کتاب و مستندی هم مورداشاره قرار بگیرد. کتاب «عزیز زیبای من» برگرفته از یکی از مؤثرترین مستندها درباره حاج قاسم سلیمانی است و البته نسبت به آن مطالب بیشتری دارد.
این اثر روایت مستندی از هفتادودو ساعت پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی و برگرفته از خاطرات اعضای خانواده، چند تن از فرماندهان جبههی مقاومت و رفقای قدیمی ایشان است. این کتاب علاوه بر نگرانیها و دغدغههای اطرافیان سردار در روزهای میانی دیماه 1398، به شرح روحیات و منش حاج قاسم پیش از شهادت نیز میپردازد. منبع اصلی این کتاب، مستند «پرواز 1:20» به کارگردانی مهدی نقویان هست و نکات تکمیلی از طریق مصاحبههای بیشتر جمعآوری و به متن کتاب اضافهشده است. در انتهای کتاب تصاویر مرتبط با متن خاطرات، شامل عکسهای خانوادگی، تصویری از دستنوشتهی شهید و نامهی ایشان به همسرشان آمده است.
خاطرات کتاب و مستند، روایتی ظریف و دلنشین از آخرین روزهای مردی است که باوجود عشق آتشین به خانواده میخواهد از آنها قطع تعلق کند.
در مقدمه کتاب فاطمه سلیمانی به یاد نوشته حاج قاسم درباره شوق به شهادت، خطاب به پدرش چنین نوشته است:
«عزیز زیبای من، روزها و شبهای زیادی است که از آن نیمهشب وصال تو به معشوقت میگذرد. شما به معشوق زیبایت رسیدی، ولی ما را در میانه آتشی که هیزم عشق شعلههایش هرروز بیشتر و سوزان تر میشود، تنها گذاشتی. مگر نه آنکه عاشق و معشوق با نرسیدن جاودانه میشوند که اگر وصالی باشد، از یاد میرود، ولی وصال شما مرزهای قصههای عاشقانه را جابهجا کرد و البته یک تاریخ را! هر زمان از معشوقت برایمان حرف زدی، دلمان لرزید و ترس این عشق، با تمامی لحظات زندگیمان عجین شد، ولی هیچگاه دل و روحمان باورش نکرد. نمیدانی چقدر به معشوقت حسودیمان میشود...! به لحظهای که نوعروس زیبایت، تو را با تمام وجود در آغوش کشید و ما را در حسرت فقط یکلحظه گرمی آغوشت گذاشت. این نوعروس حق شما بود عزیز ما!»