شنبه 3 آذر 1403

«تاملاتی در باب انقلاب و شبه انقلاب ارتجاعی»

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
«تاملاتی در باب انقلاب و شبه انقلاب ارتجاعی»

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، هر خیزشی الزاما کنش انقلابی محسوب نمی‌شود و به انقلاب و تحولات بنیادین منجر نخواهد شد. گاهی اراده‌ای برای ارتجاع در حالیکه جامه‌ی مدرنیته بر تن کرده و فریاد آزادی‌خواهی‌اش گوش جهان را کَر کرده به شکل یک خیزش و در ساحت عمل انقلابی نمایان می‌شود که در واقع میل به بندگی در رکاب ارباب جدیدی وجودش را تسخیر کرده است. این کنش مانند انفجاری‌ست که هر چه از...

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، هر خیزشی الزاما کنش انقلابی محسوب نمی‌شود و به انقلاب و تحولات بنیادین منجر نخواهد شد. گاهی اراده‌ای برای ارتجاع در حالیکه جامه‌ی مدرنیته بر تن کرده و فریاد آزادی‌خواهی‌اش گوش جهان را کَر کرده به شکل یک خیزش و در ساحت عمل انقلابی نمایان می‌شود که در واقع میل به بندگی در رکاب ارباب جدیدی وجودش را تسخیر کرده است. این کنش مانند انفجاری‌ست که هر چه از نقطه‌ی وقوع‌اش دور‌تر بایستید به‌قدری‌که موج انفجار عقلتان را زائل نکند تمام چیزی که منهدم شده و باقی مانده را می‌بینید. یعنی تضادها، تناقض‌ها و از همه مهم‌تر حضور میانمایه‌ها، کاسب‌ها و هدر رفتگی انقلابی که ارتجاعی‌ست را تماشا خواهید کرد. فقدان پرسپکتیو روشن و عقلانیت در بلوای یک ماهه‌ی اخیر کشور ثمره‌ای جز باز شدن پای کاسب‌ها و جریان اپوزیسیون خارج نشین در معرکه نداشت. همان‌ها که اتفاقا مدافع وضع موجودند و به هیچ عنوان در واقع نه خواستار براندازی‌اند و نه اصلاح نظام، چرا که آن‌ها از شکاف‌های موجود در بستر اجتماعی کشور تغذیه می‌کنند و از طریق وقوع بحران و اخذ پروژه‌های چند میلیون دلاری روزگار می‌گذرانند؛ همان‌ها که بودن جمهوری اسلامی و مبارزه با آن هویت و شغل‌شان را شکل می‌بخشد.

(به یاد بیاورید پاسخ رضا پهلوی در خصوص شغلش که گفت: مبارز سیاسی هستم) همان‌ها که خود بخش اعظمی از پروسه‌ی مبتذل‌سازی هر نوع جنبش اعتراضی‌ای هستند تا اعتراض را به بن‌بست بکشانند. به همین دلیل است که با جنبشی مواجهیم که وجهه ایجابی ندارد و تمام رویکردش سلبی‌ست که در سایه‌ی آنارشیسم زیست می‌کند. محرومیت این خیزش از وجهه‌ی ایجابی و ارائه چشم‌انداز قابل ادراک، از بحران عقلانیت در خاستگاه این جنبش پرده بر‌می‌دارد. بحران عقلانیتی که سردمداران این جنبش عامدانه بر آن صحه می‌گذارند تا هر چه هست سلبی باشد و "نه" گفتن به‌عنوان غایت آن مطرح شود. طبیعتا چنین رویکردی اساسی‌ترین رکن هر انقلابی که "اراده جمعی" است را به وجود نمی‌آورد و بر تشدید شکاف‌های اجتماعی دامن می‌زند. خصوصا جامعه ایرانی که شبه‌مدرنیته رضاخانی هم نتوانست نسبتش با مذهب را کمرنگ کند و در مقابل "نه" گفتن رضاخان به مذهب و حجاب، سرسختانه ایستادگی کرد و به تبع اکنون هم با رویکرد سلبی معترضین و آنارشیسم موجود در قبال دین و مذهب سخت و محکم برخورد می‌کند و به جمع معترضین ملحق نمی‌شود. منظور ما از أراده‌ی جمعی به معنی اجتماعات پراکنده در سطح شهر‌های کشور نیست بلکه همان مفهومی‌ست که میشل فوکو را در جریان انقلاب اسلامی سال 57 به شدت تحت تاثیر قرار داد. مقایسه‌ی انقلاب اسلامی 57 با این روز‌ها عینکی ریز‌بین و دقیق به هر انسان خرمندی می‌دهد تا از آغاز این خیزش انتهایش را بخواند. سال‌های متمادی پیش از انقلاب اجماع تمام طیف‌های فکری و مذهبی بر سرنگونی رژیم پهلوی حادث شده بود که هر کدام ادله‌ی خود را بر الزام سرنگونی داشتند، اما در این میان اشتراکات زیادی بین جناح‌های مخالف رژیم وجود داشت که نهایتا منجر به خلق أراده‌ی جمعی و سپس سرنگونی شد. نکته‌ی حائز اهمیت در وجهه‌ی ایجابی گفتمان مخالفین رژیم پهلوی بود. از یک سو مارکسیست‌ها نسخه‌ای ایجابی برای حکومت آینده پیچیده بودند که پشتوانه و بنیان فکری قدرتمندی داشت و از سوی دیگر شیعیان ایرانی به رهبری امام خمینی در شعار"استقلال آزادی جمهوری اسلامی" جنبه‌ی ایجابی کنش انقلابی‌شان را خلاصه کرده بودند و بعد از سال‌ها مبارزه در صورتیکه حتی یک رسانه‌ی جمعی در اختیار نداشتند و دولتی مثل دولت سعودی هم در کار نبود که دلار بپاشد تا حمایت جهانیان را جلب کنند موفق به یکی از بزرگترین انقلاب‌های تاریخ شدند و دست به تغییر و تحول فرماسیون‌ها زدند. اما آیا آنچه در یک ماهه اخیر گذشت شباهتی با انقلاب 57 دارد؟ پاسخ روشن است. خیر!

در حال حاضر پدیده‌ای مشابه با انقلاب رنگی به چشم می‌خورد که نگارنده البته نامش را انقلاب آیکونیک می‌گذارد. از لحظه‌ی آغاز ماجرا این خیزش تبدیل به خیزشی آیکونیک و محتوا محور شد و حرفی از فرماسیون در آن مطرح نبوده و نیست. به همین دلیل است که وقتی از مفاهیمی مثل "زن" و "آزادی" در قالب محتوا سخن به میان می‌آید از یک‌سو فقدان فرماسیون و از سوی دیگر خلاء وجهه ایجابی در‌گفتمان معترض، این مفاهیم را بدل به قطب مخالف همان مفاهیم و تهی از معنا می‌کند و به جای دیالوگ و خلق معنا در قالب فرماسیون‌ها روی به شمایل‌سازی و خلق ایماژ می‌آورد. برای مثال مشخص نیست که " آزادی" در برابر چه چیز و چه کسی؟ یا زن در چه فرم و شکلی و در چه جایگاهی؟ فقدان فرم، از محتوا پارودی می‌سازد. شعار در مدح رضا‌شاه و آزادی در کنار هم گواهی بر خلق پارودی و هجو است. از سوی دیگر مدح پهلوی دوم در کنار واژه‌ی "زن" در صورتیکه کارنامه پهلوی دوم چه در زندگی شخصی و چه در مصاحبه‌ها نسبت به زنان مجددا خلق پارودی می‌کند و ارتجاعی‌ست. علاوه بر این مسائل به کاربرد واژه و مفهوم مردم در جریان ارتجاعی و شبه انقلابی توجه کنید که با توهم اکثریت مخالف استفاده می‌شود و به شکل رادیکالی چشم را بر روی مردم جناح مخالف می‌بندند و در بهترین حالت آن‌ها را اقلیت می‌دانند و با اصرار زیاد سعی در القای مفهوم وابستگی منافع این قشر با حاکمیت دارند و بدون هیچ گفت‌وگویی نسبت به این قشر هتاکی می‌کنند. این مورد هم در نوع خود پارادوکس جالبی از مفهوم آزادی را عیان کرده و بر محتوا محوری و ارتجاعی بودن این خیزش صحه می‌گذارد. پس در اینجا علاوه بر بحران عقلانیت با فقدان گفتمان هم روبرو هستیم. گفتمانی که در چند مفهوم خلاصه شده (البته به جز ترانه‌ای که چند روز آیکون بود و عمق فاجعه را در ابتذال و سطحی نگری نمایش داد) که به چیزی بیرون از خود و در پارادایمی مشخص ارجاع نمی‌دهد و این امر از رسانه‌ها و آیکون‌سازی‌هایی نشات می‌گیرد که نقش رانه را در این خیزش ایفا می‌کنند که خودشان هم محتوا زده‌اند. توجه داشته باشید که شعار "زن، زندگی، آزادی" توسط گروهک‌هایی تبدیل به خواست معترضین شد که سابقه‌ی تاریخی و طولانی در سرکوب، ترور و سلب آزادی‌های فردی در ابتدایی‌ترین حالت ممکن داشتند (جنایت گروه‌های تجزیه طلب و مجاهدین را به یاد بیاورید و کنترل شدید نیرو‌های مجاهدین توسط سردمدارانشان). کافی‌ست عملکرد رسانه‌ها را در رابطه با بحران‌های مشابه و یا حتی وخیم‌تر خارج از ایران مشاهده کنید تا محتوا زدگی و تهی‌مایگی ذکر شده را به‌خوبی دریابید. این محتوا زدگی و تمرکز بر مفاهیم به شکل آیکونیک شاید به درد کشور‌های غربی و لیبرال‌مسلک بخورد و تاثیر انکار نشدنی در جذب توده‌ها داشته باشد، اما در سرزمینی شبیه ایران هر کنشی را ارتجاعی و واپس‌گرا می‌سازد.

ناخودآگاه جمعی هر ملتی برگرفته از روند تاریخی - تمدنی جغرافیا و زیست‌بومش است. اگر پس از اتقلاب 57 أراده‌ی جمعی بر ساختار جمهوری‌اسلامی اجماع می‌کند و دست هر گروهی را در حاکمیت خالی می‌گذارد برگرفته از چهارده قرن زیست شیعی - اسلامی است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان تشیع را "روح تاریخی" جامعه‌ی ایرانی قلمداد کرد که در ساحت جمهوری‌اسلامی در کالبد کشور حلول کرده و دارای چارچوب و گفتمانی روشن است که داوری‌اش از طریق امر درون‌متنی میسر می‌شود. سرنگونی این چنین انقلابی محال ممکن است با آیکون‌سازی‌ها و تاکید بر محتوایی که در قالب فرماسیون‌ها نباشد رخ دهد و بتواند أراده‌ی جمعی را برای براندازی محقق کند. تمام سران غربی هم بر این موضوع اشراف دارند و به‌خوبی می‌دانند هیچ تفکر آلترناتیوی بر علیه جمهوری‌اسلامی شیعی در حال حاضر نه وجود دارد و نه می‌تواند در اوضاع کنونی کشور قد علم کند و این شانتاژ‌ها و صادرات محتوا به ایران تنها در جهت خلق بحران و درگیر‌سازی نظام در داخل کشور و امتیاز‌گیری از ایران است.

نویسنده: سعید قاسمی