شنبه 3 آذر 1403

تباهی یک شومن بی‌استعداد

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
تباهی یک شومن بی‌استعداد

رضا پهلوی، فرزند آخرین پادشاه ایران، به معنی واقعی کلمه، چیزی بیشتر از یک «شاهزاده نازپرورده و بی‌استعداد» نیست که هنری جز برگزاری اجتماع و ائتلاف با مشتی ورشکسته سیاسی نظیر خود، ندارد.

به گزارش مشرق، مهم‌ترین خصیصه‌ای که اپوزیسیون سیاسی آن هم در قامت یک «برانداز آشتی‌ناپذیر» باید واجدش باشد، هوشمندی و آگاهی درباره پیچیدگی‌های کنشگری مخالفت‌جویانه است. به بیان بهتر، اپوزیسیون سیاسی باید ابعاد مختلف جذابیت و جذبیت از کاریزما و فرهی گرفته تا سواد رسانه و هوشمندی و آگاهی تاریخی را یک‌جا در خود داشته باشد تا امیدوار بماند بتواند به غایت مطلوب خویش دست یابد. در غیر این صورت، آن نیرو، دیگر لایق لفظ اپوزیسیون نیست و در بهترین حالت، باید به او «شومن» یا «ابزار دست گروه‌های ذی‌نفع» را اطلاق کرد. با این مقدمه باید تصریح داشت که رضا پهلوی، فرزند آخرین پادشاه ایران، به معنی واقعی کلمه، چیزی بیشتر از یک «شاهزاده نازپرورده و بی‌استعداد» نیست که هنری جز برگزاری اجتماع و ائتلاف با مشتی ورشکسته سیاسی نظیر خود، ندارد.

اوج بی‌استعدادی و بی‌خبری رضا پهلوی از پیچیدگی‌های عالم سیاست، در سفر اخیر او به اراضی اشغالی بروز یافت. چاکران نظام پادشاهی کوشیدند سفر او را نوعی اتحاد بزرگ میان اپوزیسیون برانداز و رژیم اسرائیل بر سر ساقط‌کردن نظام جمهوری اسلامی ایران جا بیندازند و چنین تصویر و تصور کنند که فرد سفرکرده نیرویی تعیین‌کننده در معادلات آینده ایران است. ذوق‌مرگی پادشاهی‌خواهان از سفر رضا به اراضی اشغالی، انتهای بیگانگی ایشان با فرهنگ سنتی مردم ایران و مردم غرب آسیا در قبال مسأله صهیونیسم و مطالبه تاریخی ملت‌های آزادی‌خواه در مبارزه با رژیم جعلی اسرائیل را نشان دارد. رژیم اسرائیل بعد از 78 سال که از حیات ننگین و استعماری‌اش می‌گذرد، هنوز نتوانسته هیچ واحد سیاسی در منطقه که واجد ملت بودگی در معنای تاریخی‌اش است را برای روابط دیپلماتیک رسمی مجاب سازد و پس از دهه‌ها تلاش، صرفا این امارات و بحرین بوده‌اند که به این خواسته، تن داده‌اند که البته نام‌بردگان، هر دو فاقد ملت (در معنای تاریخی و تمدنی) هستند.

رضا پهلوی که خود را «ایرانی اصیل» و ادامه‌دهنده تمدن دو هزاروپانصد ساله پارسی می‌پندارد، با سفرش به اراضی اشغالی نشان داد که نه تنها ایرانی نیست بلکه تقلای او برای بازگشت به قدرت، صرفا تلاشی در جهت اطفای شهوات پادشاهی‌خواهی‌اش است و ابدا در کنشگری او، نشانی از درک بزرگی و بزرگواری تمدنی دیده نمی‌شود. با مشاهده دیدارهای پر آب‌وتاب او با مقامات رژیم اسرائیل و حضور در آیین‌ها و مناسک صهیونیستی، اولین سوالی که باید در ذهن هر ایرانی وطن‌دوست ایجاد شود، این است که چه نسبتی میان «تمامیت ارضی ایران بزرگ» با اندیشه‌ها و ایده‌های تجزیه‌طلبانه رژیم اسرائیل در قبال ایران وجود دارد. آیا می‌توان مدعی مجد و عظمت «ایران تمدنی» بود اما در مقابل، با کسانی دست دوستی داد که طرح «خاورمیانه بزرگ»، جزء بلافصل اندیشه حکمرانی آنهاست؟ از طرف دیگر، سفر رضا به اراضی اشغالی، گویای این امر کتمان‌ناپذیر است که او نیز همچون پدرش، محمدرضا و مادرش فرح، ایران را صرفا در آئینه فرهنگ غربی می‌بینند و وطن برای آنها، یک امر تخیلی و بی‌ربط با مهم‌ترین مفصل سازنده آن، یعنی اسلام و مسلمانی است. یکی از اصول مهم اسلامی که نقشی پررنگ در شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعیِ حداقل 150 ساله اخیر در ایران داشته، قاعده «نفی سبیل» است که حکمرانی کفار بر مسلمانان را غیر جایز و حتی حرام می‌داند.

این قاعده نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان اسلام، خاصه آنها که بُعد تمدنی و ملت بودگی سترگ و بزرگ دارند، همواره جاری و ساری بوده و کماکان نیز چنین است. از قضا همین قاعده آزادی‌طلبانه و در نوع خود راهبردی است که جلوی اهداف توسعه‌طلبانه و امپریالیستی رژیم اسرائیل طی بیش از هفت دهه گذشته را گرفته است. حال باید از رضا، چاکران و ناصران او پرسید که ایرانی بودن آن‌ها آیا از سنخ و جنس همان ایرانیتی است که پدرش پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، سعی در القای آن داشت و به همین مناسبت، تمام ظرفیت فرهنگی و تمدنی ایران را به پای توهم «به سوی تمدن بزرگ» به یغما کشاند؟ اگر چنین است، باید گفت که سفر پهلوی به اراضی اشغالی، شلیک قطعی به قلب ادعای ایران‌دوستی او است. پسر محمدرضا نشان داد که نه تنها ایرانی نیست بلکه به شکلی کاملا ترحم‌انگیز، یک شومن کم‌هوش و بیگانه با مقتضیات فرهنگی ایران و منطقه مسلمان‌نشین غرب آسیا است.

ای‌کاش رضا از حداقل خرد پدرش، در دوران پهلوی برخوردار بود و روابط پنهانی‌اش با محافل صهیونیستی را این‌طور عیان، جار نمی‌زد. روابط ایران و اسرائیل در دوران حاکمیت پهلوی‌ها، با وجود همه‌جانبه بودن خاصه در بخش‌های امنیتی و اطلاعاتی، به دلیل حساسیت ملت ایران، هیچ‌وقت شکل رسمی و بیرونی به خود نگرفت و همواره زیرزمینی ماند. رضا اما با علنی کردن روابط‌اش با صهیونیست‌ها کوشید برای خود، نزد ایرانیان وجاهت سیاسی بخرد لیکن بیگانگی با مختصات فرهنگی جامعه ایرانی، رضا و چاکرانش را در رساندن به این مقصد و مقصود، ناکام گذاشت. رضا روزبه‌روز به مرگ سیاسی نزدیک‌تر می‌شود. سفر به اراضی اشغالی، گامی بلند و تعیین‌کننده در جهت هدم سیاسی او بود. پسر محمدرضا اپوزیسیون نیست، او صرفا یک شومن بی‌استعداد است.

منبع: روزنامه صبح نو