تیتر یک معنادار سایت رهبر انقلاب: خط خوارج امروز هم هست
ابنملجم یکی از خوارج است و چند ویژگی دارد: اولاً بظاهر مسلمان است، آن هم مسلمان بسیار متعبدی که قرآن را هم از بَر و بخوبی میخوانَد و خیلی هم در اسلامِ خود متعصب و پایبند است...
به گزارش مشرق، این وب سایت در بخشی از بازخوانی سخنرانی شب قدر سال 58 رهبر انقلاب آورده است:
امشب شب بیستویکم ماه رمضان است؛ مردم ما عادت کردهاند به اینکه امشب را شب مصیبتی بزرگ بدانند و همین طور هم هست، زیرا امشب شب یک فاجعهی تاریخی برای امت اسلامی است؛ ما در زمان خود، عمق این فاجعه را درک میکنیم. ما نمیخواهیم مصیبت شهادت امیرالمؤمنین را به قصد سوختن دل و ریختن اشک مطرح کنیم؛ این برای ما چندان مطلوب نیست، لکن لازم است ما بدانیم که علیها چگونه کشته میشوند و به دست چه کسانی کشته میشوند؛ امروز زمانی است که ما این را باید بیشتر و بهتر از همیشه بدانیم. علی، یعنی اسلام مجسم، یعنی قرآن ناطق، یعنی بزرگترین شاگرد اسلام، به دست ابنملجم کشته شد؛ ابنملجم کیست؟ ابنملجم یکی از خوارج است و چند ویژگی دارد: اولاً بظاهر مسلمان است، آن هم مسلمان بسیار متعبدی که قرآن را هم از بَر و بخوبی میخوانَد و خیلی هم در اسلامِ خود متعصب و پایبند است؛ ویژگی دومش این است که هیچ کس را قبول ندارد، حتی علی را! علی را هم مسلمان نمیداند! او معتقد است که علی سازشکار است؛ او معتقد است که علی یک عنصر غیر انقلابی است؛ او به خاطر اینکه علی با معاویه در لحظهای بسیار حساس و خطیر و به خاطر ضرورتی بزرگ جنگ را به آتشبس کشانید، [با علی] مخالفت میکند. آیا انگیزهی واقعی او هم دفاع از اسلام است؟ تردید باید داشت، اما ظاهراً به نام اسلام بزرگترینِ مسلمانها را متهم به سازشکاری میکند، متهم به ارتجاع میکند؛ چون علی را مرتجع میداند، پس خود مدعیِ ترقیخواهی و انقلابیگری است. با نام اسلام، با نام قرآن، با نام انقلابی بودن، با نام پارسایی و پایبندی به اسلام و اخلاق اسلامی، با نام قاطعیت، مسلمانترین، پارساترین، قاطعترین، مفیدترین، ارزندهترین و بزرگترین پیروان اسلام را به خاک و خون میکشد. خوارج نهروان یک چنین گره مشکل و معضلی بودند در زمان علی، و این خط همیشه باقی است و امروز هم هست. در تمام دورانهای صدر اول اسلام تا قرن دوم و سوم که رد پای خوارج پیدا است، آنها را با همین چهره، با همین نما، میبینیم؛ با ادعای اسلام، با متهم کردن فرزندان راستین اسلام، با دشمنی کردن با مغزها و لُبهای اسلام و قرآن.
امیرالمؤمنین شهیدِ یک فاجعه است، شهیدِ یک توطئه است، شهیدِ یک غلط بزرگ در متنِ جامعهی اسلامیِ آن روز؛ آن غلط چیست؟ آن غلط این است که کسانی مانند ابنملجم که بویی از اسلام نشنیدهاند، هیچ از اسلام درک نکردهاند، با نام اسلام، آن هم اسلامِ انقلابی و اسلامِ تند و تیز، به جان بهترین خلق خدا بیفتند؛ خودِ این یک فاجعه است. اگر علیبنابیطالب را هم نمیکشتند، خودِ وجودِ این چنین خطی یک فاجعهی بزرگ و تأسفانگیز است؛ امروز ما عمق این فاجعه را درک میکنیم. البته در کنار این، حرفهای دیگر هم هست؛ در کنار این، این حرف هم هست که همین مسلمانِ به اصطلاح انقلابیِ آیهی قرآن خوان، از معاویه پول گرفته است، به وسیلهی معاویه تحریک شده و ترور نافرجام معاویه و عمروعاص یک صحنهسازی بیشتر نبوده؛ این هم گفته میشود. [اینها] احتمالاتی است که هست و معقول هم هست؛ چرا بیدلیل رد کنیم این احتمالات را؟ وجود یک چنین خطی و یک چنین فکری به معنای این است که اسلام، قالبی بشود و پوششی بشود برای گرایشهای جنایتکارانه که از سوی جناحهای ضداسلامی تعقیب میشود؛ و علی (علیه السلام) پیشوای بزرگ و رهبر عظیمالشأن مسلمانان، شهید این چنین فاجعهای شد. بنابراین، امشب ما اگر به عزای علیبنابیطالب مینشینیم، عمق فاجعه را لمس میکنیم و درک میکنیم. شما ببینید در یک جامعه، رهبر یک انقلاب چقدر عزیز است، چطور دلها به او متوجه است، چطور نبض جامعه با حرکت او، با قدرت و امداد او میزند، چطور جسم جامعه با حضور او گرم و زنده است و اگر چنانچه این رهبر از مردم گرفته بشود، مردم چه احساسی دارند، چه حالتی دارند! ناگهان همهی رؤیاهای خود را باطلشده میدانند، همهی آرزوهای خود را مبدلشدهی به سراب میبینند؛ در مثل امروز و فردایی، مردم مسلمان کوفه چنین حالتی داشتند. علیبنابیطالب (علیه السلام) در سحرگاه نوزدهم، در مسجد، در حین نماز، به تیغ زهرآلود آن مسلماننمای نامسلمان مجروح شد؛ او را به خانه آوردند. مردم به وسیلهی فریادِ سروش آسمانی از خبر حادثهای که برای علیبنابیطالب پیش آمد مطلع شدند؛ شهر کوفه یکپارچه ضجه و ناله شد. در میان گریهکنندگان و ضجهکنندگان، بیگمان، کودکان یتیم و خانوادههای بیسرپرست بیشتر بیتابی میکردند؛ بیگمان، مردمان مستضعف بیشتر دچار رنج و ناراحتی میشدند. علیبنابیطالب پدر یتیمان بود و سرپرست بیوهزنان؛ علیبنابیطالب همان کسی بود که به خانهی محرومان و مستضعفان میرفت، با آنها مینشست، از درد دل آنان باخبر میشد. مردم دو روز را در حال نگرانی گذرانیدند؛ اما در شب بیستویکم، در حال نگرانی و اضطرابِ ساعتافزون و لحظهافزونِ مردم، یکی از مسلمانان و از صحابه و نزدیکان علی (علیه السلام) به خاطر نگرانی زیادی که داشت، به کنار بستر علی راه یافت. اصبغبننباته میگوید در کنار خانهی علی (علیه السلام) بودم آن خانهی محقر که خلیفهی مسلمین با همهی قدرتش، با همهی شکوه معنویاش در آن خانهی محقر زندگی میکرد مردم در اطراف این خانه گرد آمده بودند، گریه میکردند، بیتابی میکردند، اظهار نگرانی میکردند، مایل بودند امیرالمؤمنین را از نزدیک ببینند و خاطرجمع بشوند. در باز شد، حسنبنعلی بیرون آمد و گفت پدرم دچار ناراحتی است؛ امکان ندارد که بتواند این جمعیت کثیر را بپذیرد، متفرق بشوید؛ باز در هنگامی که ممکن باشد نزد او خواهید رفت. اصبغبننباته میگوید همه رفتند، اما دل من طاقت نیاورد، تاب نیاوردم که از درِ خانهی علی دور بشوم، نگرانیِ شدیدِ من مرا در کنار این خانه میخکوب کرد، ماندم. لحظهای بعد باز امام حسن از درِ خانه خارج شد، از من پرسید اصبغ تو چرا نرفتی؟ گفتم ای پسر پیغمبر! دل من طاقت نمیآورد که بروم؛ رفت داخل، آمد بیرون مرا صدا زد. میگوید رفتم در کنار بستر امیرالمؤمنین، دیدم علیبنابیطالب با رخ زرد بر اثر مسمومیت، صورت مبارک امیرالمؤمنین زرد شده بود بر روی بستر افتاده، سرش را با دستمال زردرنگی بستهاند و آن چنان زهر در وجود مقدسش اثر کرده بود که معلوم نمیشد صورت او زردتر است یا آن دستمال! در آن لحظات حساس که با کمال نگرانی به چهرهی بیمار علی نگاه میکردم، علیبنابیطالب چشمش را باز کرد، دست مرا گرفت، گفت ای اصبغ! میخواهی برای تو خاطرهای از پیامبر خدا بگویم؟ گفتم یا امیرالمؤمنین! منتهای آرزوی من است، بفرمایید. گفت ای اصبغ! در آخرین لحظات زندگی پیامبر در کنار بستر او بودم، دست مرا گرفت، به من گفت ای علی! من و تو دو پدر این امتیم، من و تو دو آزادکنندهی این امتیم؛ حدیثی را از پیغمبر نقل کرد. در این لحظاتِ آخر هم امیرالمؤمنین از آموختن درسهای دین، راههای آموزش فکری و آموزشهای زندگی نسبت به این شاگرد وفادارش بازنمیمانَد؛ هیچ چیز حتی آن بیماری سخت، آن درگیری با اجل محتوم او را از انجام وظیفهاش بازنمیدارد. پیشاهنگ همهی معلمان بشر و معلم همهی معلمان دلسوز انسانها این چنین شخصیتی است. اصبغبننباته میگوید در اثنای صحبتی که علی با من میکرد، چند مرتبه از حال رفت؛ بالاخره من بلند شدم از خانه بیرون آمدم، اما هنوز مقداری از خانه دور نشده بودم که صدای شیون از آن خانه برخاست، دانستم که امیرالمؤمنین از دنیا رفت. صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین. درود و رحمت و برکت خدا بر تو باد ای بندهی شایسته و برگزیدهی خدا!