دوشنبه 5 آذر 1403

جای خالی نخبگان و سرنوشت تراژیک رضاشاه

وب‌گاه عصر ایران مشاهده در مرجع
جای خالی نخبگان و سرنوشت تراژیک رضاشاه

اخبار رادیو و مطبوعات از آن چه در جهان رخ می‌داد، برکنار بودند و چون در سپیده‌دم سوم شهریور ایران اشغال شد، همگان دریافتند جای خالی نخبگان چه هزینه‌زاست... رضاشاه هنوز از ایران خارج نشده بود که دهان‌ها به انتقاد از دوران سلطنتش گشوده شد.

روزنامه اعتماد نوشت: «سوم شهریور 1320 پایان تراژیک سلطنت شاهی است که در نزد بخشی از جامعه ایران امید و آرزو آفریده بود. در زمانی که رییس‌الوزرا بود، کسانی بر این باور بودند رضاخان سردارسپه می‌تواند نمادی از دولت مقتدر باشد.

سیدحسن مدرس به فرعی بودن مضارش اعتقاد داشت و این که به جهت محاسنش باید این مضار را رفع کرد. علی‌اکبر داور از نیاز ایران به فردی می‌گفت که با «حکم می‌کنم» کارها را پیش ببرد. او می‌توانست نیروی جوان را به حرکت وادارد و فرقش با رجال کهنه‌کار این بود که بی‌عرضه بودنش ثابت نشده بود.

محمدعلی فروغی، سلطنت رضاشاه را با دوره نادرشاه افشار مقایسه می‌کرد که فتنه افغان را برانداخت. عبدالحسین تیمورتاش سلطنت او را نوید انجام «اصلاحات مملکتی» می‌دید. فقیهانی چون حاج آقاحسین قمی و علامه محمدحسین نایینی اقداماتش را در جهت «تنظیمات امور مملکتی» و «رفاهیت عامه» و مقابله با الحاد بلشویکی مفید می‌دانستند.

در این میان محمد مصدق اگرچه منکر توانایی‌های رضاخان در مقام رییس‌الوزرا نبود اما به تخت شاهی نشستن او با همان قدرت رییس‌الوزرایی را خلاف مشروطه می‌دید. به باور او، شاه مشروطه نمی‌توانست همه امور را در کنترل خود بگیرد. انقراض قاجاریه که به تصویب نمایندگان مجلس پنجم رسید،

مخالفان پیشین هم دست از مخالفت برداشتند. تنها مصدق بود که در آغاز مجلس ششم با حرکتی نمادین پادشاه حقیقی کشور را پیامبر اسلام خواند و بدین طریق کنایتی به غیر حقیقی بودن پادشاهی موسس سلطنت پهلوی زد.

با این همه، در نیمه اول سلطنت رضاشاه اجماعی نسبی درباره تحولات و اصلاحات وجود داشت. حتی تیمورتاش، وزیر دربار از نظرات مصدق در موضوعات مختلف بهره می‌برد. به مرور اما پای رضاشاه از دیکتاتوری در استبداد فردی لغزید. حامیان دیروزش به تیغ قهر و ادبار دچار شدند. تیمورتاش به اتهامی مالی به حبس محکوم شد و در حصار زندان جان سپرد.

در جامعه‌ای که شفافیت نبود، جان سپردگان در زندان مقتول و شهید نامیده شدند. حبس و تبعید گریبان هر آن کس را که در مظان بدگمانی شاه بود، گرفت. روزنامه‌نگارانی مانند علی دشتی، ملک‌الشعرا بهار، فرخی یزدی، تقی ارانی و... طعم زندان و تبعید یا مرگ را چشیدند.

فروغی از این شانس برخوردار بود که در کنج عزلت به تصحیح و پژوهش پرداخت. داور هم که تاب سرنوشتی مانند نصرت‌الدوله فیروز، سردار اسعد بختیاری و تیمورتاش را نداشت، خود جان خویش را ستاند. مصدق که از حبس و تبعید تا حصر را تجربه کرد، نام این دوره را «مشروطه معطل» نهاد؛ دوره‌ای که احزاب سیاسی، مطبوعات آزاد و مجلس مستقل به محاق رفتند.

روزنامه سیاسی از رونق افتاد و در فقدان آزادی مطبوعات، مجلات علمی و ادبی رونق گرفتند. همچنان که در نبود آزادی سیاسی، ابزار مدرنی چون راه‌آهن، دانشگاه، مدارس جدید، رادیو و بعضی از صنایع پا گرفتند.

وقتی عرصه از رجال کارآمد خالی شد، جوانانی از جمعیت ایران جوان مناصب را به دست گرفتند؛ جوانانی که سرعت در رسیدن به تجدد را طلب می‌کردند. تمرکزگرایی فرهنگی و اجتماعی از آمال‌شان بود. در ملی‌گرایی چنان افراطی بودند که عربی‌زدایی از زبان فارسی را وجهه همت خویش قرار دادند. اقدامات‌شان به پایه‌های هویتی کهن آسیب رساند و فقیهان را به عنوان خاستگاه اجتماعی نهاد سلطنت به خصومت رهنمون کرد.

رضاشاه از مشاوران سرد و گرم چشیده روزگار محروم ماند. هر آن چه از اوضاع جهان و مرزهای ایران به تهران ارسال می‌شد، در اطراف شاه کسی نبود که حقایق را برایش بگوید. گزارش‌هایی که از خطر قریب‌الوقوع می‌گفتند، به بایگانی‌ها سپرده می‌شدند.

اخبار رادیو و مطبوعات از آن چه در جهان رخ می‌داد، برکنار بودند و چون در سپیده‌دم سوم شهریور ایران اشغال شد، همگان دریافتند جای خالی نخبگان چه هزینه‌زاست. همچنان که خود رضاشاه هم تاوانی بود که باید ایرانیان برای تحقق بعضی از تحولات می‌پرداختند. از همین رو هنوز از ایران خارج نشده بود، دهان‌ها به انتقاد از دوران سلطنتش گشوده شد. همان‌هایی که در مقابل مصدق ایستادند و از ناگزیر بودن سلطنتش داد سخن دادند، حال از بیداد بیست ساله می‌گفتند.

واقعیت اما آن بود که در سرنوشت تراژیک رضاشاه همگان شریک بودند؛ همچنان که همگان تاوانش را پرداختند.»

لینک کوتاه: asriran.com/0037WG