«حوری» بدون خواستگار!
کم نبودند افرادی که چند ماه بعد از ورود به دولت اسلامی ماموریت خود را از عنصر رزمی یا نفوذی به عنصر استشهادی تغییر داده بودند. در آن وضعیت هیچ داوطلبی برای هدایت اتومبیل بمبگذاری شده نیافتیم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - "کنت فی الرقه"(در رقه بودم) حکایت جوانی آلمانی تونسی تبار به نام «ابو زکریا» است که پس از ظهور «داعش» فریب وعدههایش را خورده، راهی سرزمین «شام» می شود. اما خیلی زود میفهمد، این وعدهها سرابی بیش نبوده است. لذا از رقه فرار کرده، به تونس بازمیگردد و در آنجا دست تقدیر او را در مسیر «هادی یحمد»، نویسنده تونسی قرار میدهد. طی دیدارهایش با یحمد آنچه در رقه و نبردهای داعش بر سرش رفته را نقل میکند تا این نویسنده تونسی آن را به صورت کتابی چاپ و منتشر کند.
چندی پیش انتشارات کتاب صبح به همت پایگاه خبری تحلیلی مشرق، کتاب «سفر به پایتخت داعش» را منتشر و برای علاقه مندان به شناخت تحولات منطقه و گروهک تروریستی داعش، روانه بازار کتاب کرد.
ترجمه این کتاب توسط دکتر رضا ناظمیان (عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی) و ابوالفضل کریمی صورت گرفته و چاپ اول آن با تیراژ 3000 نسخه عرضه شده است.
مخاطبان گرامی میتوانند از طریق لینک زیر در سایت پاتوق کتاب فردا، کتاب «سفر به پایتخت داعش» را اینترنتی خریداری و دریافت نمایند.
جهت خرید اینترنتی کتاب «سفر به پایتخت داعش» اینجا کلیک کنید
روشهای دیگر خرید کتاب «سفر به پایتخت داعش»:
جهت خرید پیامکی این کتاب میتوانید کد 65890 ، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره 10003022 ارسال نمایید.
همچنین میتوانید برای سفارش عمده این کتاب وبا تخفیف تا 50 درصدی در ساعات اداری با شماره 88949376 - 88949377 تماس حاصل فرمایید.
بخشی از این کتاب را برایتان برگزیدهایم که در ادامه میخوانید...
تصمیم گرفتیم در یک پمپبنزین که دارای ساختمانهای بزرگی بود سنگر بگیریم. تعدادمان بالغ بر دویست جنگجو میشد. در منطقهای به عرض یک کیلومتر مربع پراکنده شدیم. در ادامه تلاشمان آن بود که به سوی روستاهایی که در خط مقدم کردها قرار داشت پیشروی کنیم.
در آنجا هر چند ما اتومبیلی بمبگذاری شده از نوع کیا داشتیم ولی هیچ یک از ما داوطلب عملیات انتحاری نبود.
یکی از فرماندهان به ماشین اشاره کرد و گفت بچهها کدام یک از شما مایل است «تنفیذ» (عملیات انتحاری را به انجام برساند) همه سکوت کردند.
آن فرمانده دوباره گفت: بچهها این اتومبیل بمبگذاری شده آماده عملیات است. هر کس داوطلب است با استعانت از خدا هدایت آن را بر عهده بگیرد. هیچ یک از ما خواسته فرمانده را اجابت نکرد و در نهایت او مجبور شد تا با دور کردن اتومبیل از محیط پیرامونی ماه آن را از خطر بمباران احتمالی در امان نگاه دارد.
اتومبیل بمبگذاری شده هیچ یک از نیروهایی که من با آنان بودم را اغوا نکرد. تا آنجا که به خودم مربوط میشد من از مدتها قبل تصمیم قطعیام در این باره را گرفته بودم. در واقع هرگز به سوار شدن به این اتومبیلها و چنین مرگی در راه خدا رضایت نداده بودم. درست است که در رقه و سایر مناطق جوانانی را دیدم که به این اتومبیلها به مثابه قطارهایی سریع السیر برای رسیدن به بهشت و حور العین مینگریستند، ولی من همواره نسبت به درستی این نوع عملیات و فداکاری در راه خدا دچار شک و تردیدهایی جدی بودم.
در اینجا باید به این نکته نیز اشاره کنم که نیروهای انتحاری دولت اسلامی دارای گردانی خاص به نام گردان استشهادیون هستند. نفرات این گردان از باقی جنگجویان دور نگاه داشته میشوند و در مهمانسرای ویژه خود اقامت داده میشوند. افراد این گردان از مهاجرانی انتخاب میشوند که به محض ورود به قلمرو دولت اسلامی در پرسش نامههای خود گزینه عملیات استشهادی را انتخاب میکنند.
من در روز نخست ورودم به مهمانسرای تل ابیض در این پرسشنامه مقابل گزینه عنصر رزمی تیک زده بودم. با توجه به درگیری دولت اسلامی در جبهههای متعدد، هرگاه کمبودی در تعداد نیروهای انتحاری پیش میآمد عناصری از دورههای آموزش نظامی برای این ماموریت معرفی میشدند. کم نبودند افرادی که چند ماه بعد از ورود به دولت اسلامی ماموریت خود را از عنصر رزمی یا نفوذی به عنصر استشهادی تغییر داده بودند. در آن وضعیت هیچ داوطلبی برای هدایت اتومبیل بمبگذاری شده نیافتیم، ضمن آنکه در محاصره قرار داشتیم و از هر نوع پشتیبانی از جانب رقه مانند اعزام نیروهای انتحاری محروم بودیم.
با وجود تمامی این مشکلات ما توانستیم در برخی مناطق روستایی درگیری با کردها را آغاز کنیم. ما میخواستیم به یک خندق نفوذ کنیم ولی هواپیماهای دشمن مانع از پیشروی بیشتر ما شدند. هواپیمای دشمن، ما را هدف قرار داد و موشک شلیک شده یک ماشین وانت ساخت چین را به تکههایی متلاشی در هوا تبدیل کرد. بار دیگر به مرکز شهر بازگشتیم. شب فرا رسیده بود و این دومین شب متوالی بود که نتوانسته بودم بخوابم. دیگر نای راه رفتن نداشتم و خستگی جسمی و روحی شدیدی بر من مستولی شده بود. وارد یکی از خانهها شدم. گمان میکردم آخرین ساعات زندگی خود را میگذرانم. شدت و تمرکز بمباران در مناطق پیرامونی ما مرا به این یقین رساند که دیگر به آخر خط رسیدهام و تنها باید منتظر لحظه مرگ خود باشم که دیر یا زود گریبانم را خواهد گرفت.
در گوشه یکی از خانههای خالی از سکنه پناه گرفتم و اندکی به شبزندهداری پرداختم. تا میتوانستم دعا کردم ماهیت رابطه من با عبادات در دولت اسلامی به همین شکل بود. البته از چنین اموری به دلیل ترس از ریا چندان سخن گفته نمیشد. سربازان دولت اسلامی معمولا روزهای دوشنبه و پنج شنبه روزه میگرفتند و بیشترشان به شبزندهداری اهتمام میورزیدند...