پنج‌شنبه 17 آبان 1403

خرمشهر؛ شهری که سر خم نکرد

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
خرمشهر؛ شهری که سر خم نکرد

آزادی خرمشهر سرنوشت جنگ بلکه ایران اسلامی را تغییر داد و اثبات کرد که هنوز هم هزاران هزار جوان از جان گذشته و تازه نفس برای برای نگه داشتن اسلام و ایران، آماده اند.

- اخبار سیاسی -

گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- جهان دومین رویداد بزرگ را به فاصله چند سال به تماشا نشسته و بهت بر چهره شرق و غرب بود که چگونه تابلوی نه شرقی نه غربی بر سردر وزارت خارجه نشست و آن‌ها که خاورمیانه‌ی جدید را فارغ از انقلاب و اسلام و اثراتش می‌خواستند، یک‌باره خود را ناگزیر دیدند که این سیل خروشان را مهار کنند.

این خیال خام وقتی با جاه‌طلبی فرمانده متوهمی پیوند خورد که در غیاب عبدالناصر، سودای رهبری جهان عرب در سر می‌پروراند، صدام را به اتاق عملیات برد با چفیه قرمزی بر سر و نواری از فشنگ بر کمر. جنگنده‌های عراقی روزی که سینه آسمان ایران را شکافتند، ژنرال عرب وعده کرد ظرف چند روز کمر ایران را خواهد شکست.

تجاوز تازه آغاز شده بود اما به سرعت پیش می‌رفت. آن سال‌ها، کارکشتگان عرصه‌های زمین و هوا و دریا کمتر مانده بودند تا مردم را در جوشش خدایی‌شان یاری کنند.

برخی که دست‌های خیانت را در محکمه عدالت بسته دیدند، تن به جوخه سپردند و دسته‌ای دیگر زلال دریا را رها کردند و بلم را از میان امواج خروشان جنگ در دشوار‌ترین روزهای انقلاب به آن سوی مرزهای میهن راندند.

از این روی، در ماه‌های آغازین جنگ نه نیروی نظامی آموزش دیده و منسجمی وجود داشت نه تجهیزات و تأسیساتی که بتوان به آن، در مقابل قشونی تا بن دندان مسلح ایستاد و ایستادگی کرد.

جنگ نفس‌گیر بود و سینه به سینه پیش می‌رفت. مردم کوچه و بازار که مشت‌های گره کرده علیه رژیم ستم‌شاهی و فریاد مرگ بر آمریکایشان دنیایی را کَر کرده بود، تا آمدند جبهه را بشناسند و جنگ را تجربه کنند، خاک را وجب به وجب، و سنگر‌ها را خاکریز به خاکریز در دامن دشمن اسیر دیدند اما چندان‌که ندای آسمانی از ایوان جماران بلند شد، شیفتگان عالم خدایی از چهار سوی وطن راه جبهه در پیش گرفتند تا ندای سمعاً و طاعتا را در خاکریزهای خط مقدم طنین‌انداز کنند.

دکتر چمران آن نابغه فیزیک که شور دیگری در سر داشت، وقتی پیشنهاد‌های رنگی «هاروارد» و «ییل» را روی میز کارش در ایالات متحده رها کرد و به شوق مبارزه راه وطن در پیش گرفت تا در جبهه‌ای که یک سرش حق بود و دیگر سرش باطل بجنگد، شادمان بود از این‌که شب‌ها با همراهی بیسیم‌چی و عکاس می‌رفت و دنبال خیانت‌کارانی می‌گشت که لرزیدن برگی بر شاخه را در کوچه‌های خلوت آبادان و خرمشهر جار می‌زدند در گوش ژنرال عرب، و صبح که می‌شد کنار نیروهای بومی با دست‌های خالی باید سنگر می‌گرفت و جبهه مقاومت درست می‌کرد تا دفاع سنگین را آموزش بدهد به ارتش مسلح عربی!

دنیایی متحد شده بود تا ملتی را به زانو درآورد و از رهگذر این اجماع جهانی بود که آبادان میان مویه ها و لابه‌های مردان و زنان از دست رفت و خرمشهر که در چنبره محاصره افتاده بود، آماده می‌شد تا از رهگذر مقاومتی جانانه، دنیایی را به حیرت و تحسین وادارد. بومیان می‌خواستند از شهرشان، از ناموسشان، از شریعتشان و از مرامی که مراد متصل جماران به آن‌ها آموخته بود، دفاع کنند که متحد شدند و فرمانده آن روزهای خرمشهر از رهگذر این نگاه بود که لشکر مجهز زرهی دژخیم را با یک تیپ نیروی مخصوص و نود قبضه توپ جنگی، سی و پنج روزی پشت مرزهای شهر حیران نگه داشت و چون سروی آزاد که می‌خواست ایستاده بمیرد، هر وقت راه نجاتی نبود، می‌رفت توی سنگر، تنها می‌نشست به گریه با سری بر سجده که: «ای رب العالمین! بر ما مپسند ذلت و خواری را». جهان‌آرا بود اما جهان پیش نگاهش آرایشی نداشت وقتی همان‌جا زیر آتش‌بار یک طرفه ارتش عراقی خود را برای شهادت آماده می‌کرد که قلم برداشت و در وصیت نامه‌اش نوشت: «من کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیدم».

سفره‌ها هنوز پهن بود و دیگچه‌ها بر دار، مقاومت پراکنده نیروهای نظامی کفایت ارتش منظم را نمی‌کرد تا اینکه صف، یکباره شکست. تانک‌ها وارد خیابان‌های خلوت شدند و باریدن گلوله بر خانه غیرنظامیان شدت گرفت.

بومیان خط تسلیم بر پیشانی نبستند و به رسم مبارزات چریکی از پشت بام گرفته تا پشت دیوار‌ها و درخت‌ها تن به تن و نفس به نفس ایستادند به مبارزه. ضرب آهنگ ناهنجار پوتین‌ها به صدای زنجیر تانک‌ها پیوست و حریم خانه‌ها مورد تعرض قرار گرفت.

مبنای دژخیم هتک همه مقدسات بود که تکاور ایرانی را به تنگ آورد تا پاسخ تجاوز به حریم قرآن را با گلوله بستاند. با این همه فداکاری بود که خرمشهر، خونین‌شهر شد و سقوط کرد.

مردم پا به راه اهواز و آبادان شدند با بقچه‌ها و وسایلشان بر سر، تصویر آوارگانی با پاهای برهنه و چشمان گریان و چهره‌های وحشت زده در کنار جاده‌های خرمشهر نشان پوزخندی آویخت بر لبان مدعیان کرامت انسانی و حقوق بشر و بلاهتشان در این فکر بود که درب همیشه بر یک پاشنه خواهد چرخید.

خرمشهر پس از مقاومتی مردانه، بی‌آن‌که سر خم کند در مقابل دژخیم متجاوز، سقوط کرد تا بنی‌صدرِ دشمن شاد‌کن پیش از آن‌که عزل و به هیأت زنان فراری شود، راه آبادان در پیش گیرد که حالا خط مقدم جنگ با دشمن بود.

نقل است که وقتی به پشت خط رسید و در همان دم، صدای سقوط هواپیمای مهاجم را شنید، چنان ترسی در وجودش افتاد که آشپزخانه صحرایی را به دست نشانه کرده بانگ زد: «این ضدهوایی را به راه اندازید» و زیرکی عکاس صحنه بود که فردا چهره وحشت‌زده رئیس جمهور را در صفحه اول روزنامه کیهان جا کرد و چندی پس از آن، عرصه برای وحدت فرماندهان جنگ و نخبگان سیاسی فراهم شد.

یک سال گذشت و قوای نظامی از جمله سپاه ِ تازه شکل گرفته و با ارتش متحد شده، به سامان دادن امور زیربنایی رزم مشغول شد و اگر عملیاتی برای بازپس‌گیری خرمشهر صورت گرفت، سازماندهی نظامی نداشت. شمارشگر تاریخ روزهای اشغال خرمشهر را به نزدیکی‌های پانصد و پنجاه رسانده بود که برنامه برای فتح بزرگ آغاز شد. نخستین حمله سه‌جانبه و سازماندهی شده، نیمی از زمین های اشغالی را بازپس ستاند و پنج هزاری اسیر به غنیمت گرفت اما خرمشهر همچنان در زنجیر بود و شعر اسارت می‌سرود.

سومین شب خرداد 61 از راه رسید و آخرین گام بیت‌المقدس به مدد خلاقیت فرماندهان جنگی برداشته شد تا وعده خداوند در کتاب کریم برای هدایت متقیان و پیروزی حق بر باطل محقق شود. سه گروهی که شمارگان سربازانش از هفتصد تا چهار هزار بود دست به محاصره بیست هزار نفر از سربازان دشمن زد و تنها ساعتی بعد، از فراز آسمان خبر رسید که بیست هزار سرباز عراقی اسلحه‌ها را زمین گذاشته، دست‌هایشان را در خیابان‌های خرمشهر به علامت تسلیم بالا برده‌اند.

لشکریان جبهه توحید گنبد مسجد جامع را به پرچم الله اکبر مزین کردند، هر که هر کجا بود، نشست و دست بر خاک برد، توتیا کرد و بر چشمان پرآبش کشید... خرمشهر میان اشک شوق سربازان فاتح امام و امت و هلهله‌های مردم جای جای ایران زمین بوسه‌باران شد و فاتحان بی‌ادعا به نماز ایستادند که شکرانه پیروزی کنند. پیام فتح که یکسره از خرمشهر به جماران رفته بود، پاسخ گرفت و ندا رسید که: «خداوند نصر بزرگ را نصیب ما فرمود».

آزادی خرمشهر سرنوشت جنگ بلکه ایران اسلامی را تغییر داد. هشت سال دفاع جانانه به دنیا آموخت که وقتی پای رهبری روشن‌بین و سربازانی از پهلوانان دلاور در میان باشد، سرودن شاهنامه انقلاب آسان است و همه این رقص‌ها در میانه دشوار‌ترین میدان‌ها که هزاران عاشق شیدایی را به سرمنزل مقصود رساند، اثبات کرد برای نگه داشتن اسلام و ایران، هزاران هزار پرستوی تازه نفس آماده‌اند هنوز به این امید مگر بروند و نزد پروردگارشان روزی خورند.

* مجتبی راه‌وار