داستان واقعی از آدم ربایی توسط فضایی ها!
سالهاست که داستانهای آدم ربایی توسط فضاییها را مدام شنیدهایم و همیشه از خود پرسیدیم که آیا واقعی یا زادهی تخیلات انسانها هستند؟ در این مطلب 4 مورد از این داستانهای بسیار عجیب را برای شما آوردهایم. در تاریخ قرن بیستم حوادثی که مربوط به ارتباط انسانها با موجوداتی از سیارات دیگر بوده، بسیار نقش پررنگی داشته است. برای بسیاری این داستانها چیزی بیش از نتیجهی توجه طلبی برخی از انسانها...
در تاریخ قرن بیستم حوادثی که مربوط به ارتباط انسانها با موجوداتی از سیارات دیگر بوده، بسیار نقش پررنگی داشته است. برای بسیاری این داستانها چیزی بیش از نتیجهی توجه طلبی برخی از انسانها نیست، اما برای بسیاری دیگر این اتفاقات و داستانها به طور گسترده و بدون هیچ شکی کاملا واقعی هستند. در اینجا 4 مورد از جالبترین و معروفترین آدم ربایی توسط فضاییها را شرح دادهایم.
بتی و بارنی هیل
اولین اتفاق مربوط به آدم ربایی توسط فضاییها متعلق به 19 سپتامبر 1961 است که در روستای نیوهمپشایر ایالات متحده رقم خورد. بتی و بارنی هیل شبانه از تعطیلات مونترال و آبشار نیاگارا با ماشین برمیگشتند.
زمانی که بارنی مشغول رانندگی بود، بتی متوجه نوری در آسمان شد که شمایلی از یک ستاره را داشت و گویی به طور نامنظم درحال تیراندازی و چشمک زدن است. همچنین این ستاره به صورت عمودی نیز حرکت میکرد. او از شوهرش خواست تا ماشین را متوقف کند و آنها در یک مکان برای استراحت در نزدیکی کوه دوقلو ایستادند که سگشان دلسی هم همراه آنها بود.
هردوی آنها از وسیلهی نقلیه خود خارج شدند و با دوربین دوچشمی خود به شی در آسمان نگاه کردند. شی به وضوح قابل مشاهده بود و روی ماه حرکت میکرد. خواهر بتی قبلا ادعا کرده بود شی شبیه به بشقاب پرنده دیده، بنابراین بتی اطمینان خاطر داشت چیزی که مشاهده میکند، قطعا متعلق به موجودات بیگانه است. اما بارنی حرف او را قبول نداشت تا اینکه خیلی سریع به سمت آنها حرکت کرد و متوجه عجیب بودن آن شد.
آ نها دوباره سوار ماشین شدند که از آنجا دور شوند. در همین حین شی به آرامی پایین آمد و بر فراز آسمان آن منطقه پرواز کرد. بتی ادعا کرده بود که این سفینهی در حال چرخش، بیشتر از 60 فوت داشته است.
ناگهان سفینهی کشتی مانند به بتی و بارنی نزدیک شد و آنها ماشین را متوقف کردند. کشتی نزدیک بود و بارنی میتوانست خیلی واضح از پنجره، موجودات غیر انسانی را ببیند. یکی از آن موجودات گفت: «در همان جایی که هستید بمانید و به جستجو ادامه دهید». این یکی از آخرین چیزهایی بود که بتی و بارنی در آن شب به یاد آوردند.
وقتی از خواب بیدار شدند احساس ناراحتی کردند و میدانستند که اتفاق بدی افتاده است، اما خاطراتشان کاملا محو شده بود. زمانی که به خانه رفتند ناگهان متوجه شدند ساعتهایشان از کار افتاده، کفشهای بارنی خراش خورده، لباس بتی پاره و پودر صورتی عجیبی روی بدن آنها وجود دارد.
چند روز بعد، بتی شروع به دیدن رویاهایی کرد که در آن او و همسرش توسط مردان کوتاه قد خاکستری رنگ با کت و شلوار آبی و کلاه نظامی دستگیر شدند و آنها را به جنگل انتقال داده اند.
بعد از این اتفاقات بارنی و بتی هردو تحت جلسات هیپنوتیزم قرار گرفتند تا خاطرات خود را بازیابی کنند. بارنی به یاد میآورد که تمام مدت در خلسه بوده، موجوداتی به زبان خارجی از طریق تلهپاتی با او صحبت میکردند و همچنین به او گفته شده چشمانش را ببندد و در عین حال ترسی نداشته باشد.
آنتونیو ویلاس بواس
در 16 اکتبر 1957 آنتونیو ویلاس بواس 23 ساله زمانی که شبانه در مزرعه خانوادگی خود در برزیل کار میکرد، به یکباره مدعی شد توسط فرازمینیها ربوده شده است. او گفت یک کاردستی تخممرغی گنبدی شکل بزرگ با یک چراغ قرمز چرخان را مشاهده کرده است.
آنتونیو بیان کرد این شی گنبدی شکل فرود آمده و سپس چندین موجود 5 فوتی از سفینه خارج شدند. همچنین او تلاش داشته با تراکتور خود فرار کند، اما موتور از کار افتاده و نهایتا پیاده مسیر را طی کرده است. او در آخر توسط این موجودات که لباس هایی با کلاه ایمنی به سر داشتند اسیر میشود. درواقع آنتونی را سوار سفینهی خود کرده و بدناش توسط آنها کاملا با یک ژل مخصوص آغشته میشود. آن موجودات چشمان آبی کوچکی داشته و از طریق یک زبان ناآشنا و متفاوت با یکدیگر ارتباط برقرار میکردند.
آنها آنتونی را از طریق یک در با نمادهای قرمز رنگ به اتاق بزرگ نیم دایرهای شکل دیگر هدایت کردند. او بعدها توانست این نمادها را با وضوح کامل به یاد بیآورد. سپس از آنتونی نمونهی خون گرفتند و به مدت نیم ساعت در اتاق سوم تنها مانده است. بعد از رخ دادان اتفاقاتی مانند منتشر شدن گاز در اتاق، یک موجود دیگر عجیبی وارد میشود.
آنتونیو شرح داد که آن موجود بیگانه موهای روشن، چانهای نوک تیز و چشمانی درشت داشته است. بعد از ارتباط آنها بایکدیگر، موجود فضایی زن مانند صورت او را نیش میزند و قبل از رفتنش به سمت بالا اشاره میکند. تمام این اتفاقت در چهار ساعت برای او رقم خورده است.