درایر؛ روایتگر عشق و ایمان
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو - زهرا قربانی رضوان؛ کارل تئودور درایر متولد 3 فوریه 1889 فیلمسازی دانمارکی است. او یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینما محسوب میشود. درایر کودکی سختی را داشت و در خانوادهی به دنیا آمد که مادرش خدمتکار بود و او را به یتیم خانه سپرد. پس از مدتی مردی به نام کارل تئودور درایر او را به فرزندخواندگی قبول کرد و نام خود را بر او گذاشت. درایر قبل از شروع...
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو - زهرا قربانی رضوان؛ کارل تئودور درایر متولد 3 فوریه 1889 فیلمسازی دانمارکی است. او یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینما محسوب میشود. درایر کودکی سختی را داشت و در خانوادهی به دنیا آمد که مادرش خدمتکار بود و او را به یتیم خانه سپرد. پس از مدتی مردی به نام کارل تئودور درایر او را به فرزندخواندگی قبول کرد و نام خود را بر او گذاشت. درایر قبل از شروع فیلمسازی ابتدا روزنامه نگار بود. نوشتن گزارشات روز به او کمک کرد تا فرصت مطالعه دربارهی بسیاری از شخصیتهای متوسط جامعه را داشته باشد.
او کار خود را در سینما با ساخت فیلمهایی صامت شروع کرد و بعدها وارد شرکت فیلم سازی دانمارکی شد و با شرکت نوردیسک در 1913 قرارداد بست که براین اساس علاوه بر فیلمنامه و نویسندگی تدوین پروژهها را نیز برعهده داشت. درایر زمانی که شروع به کار کرد فیلمهای زیادی ندیده بود. او بیش از همه به سینمای سوئد علاقه داشت. او بعدها گریفیث و سیوستروم را کشف کرد و از آنها الهام گرفت. کارل درایر چهارده فیلم سینمایی ساخت که نه فیلم متعلق به دوران صامت است و باقی در زمان ورود صدا به سینما ساخته شده اند.
از مهمترین فیلمهای او میتوان به «رئیس دادگاه»، «برگهایی از کتاب شیطان»، «ارباب خانه» و «مصائب ژاندارک» اشاره کرد که همگی بصورت صامت ضبط شده اند و از فیلمهای ناطق میتوان به «خون آشام»، «روز خشم»، «دونفر»، «اردت»، «گرترود» اشاره کرد. مهمترین نکته در فیلمهای درایر این است که ادیان و مذاهب در اصل ریشه مشترک دارند و آن در دو چیز خلاصه میشود ابتدا عشق به خداوند و سپس عشق به همنوع است. استفاده از بازیهای واقع گرا، عدم استفاده از گریم، استفاده از نماهای درشت چهره، حرکات پیچیده دوربین، فیلمبرداری با نور درخشان، دکورهای القاگر، تدوین ضد سنتی، بنا کردن فضای روایی کاملا افراطی از ویژگیهای سینمای درایر است.
هنر و شیوه درایر همچون روبر برسون و یاسوجیرو اوزو، هنری مذهبی و مقدس است و سبک او را سبک استعلایی (تعالی جو) خواندنند. او در فیلمهای خود انقلابی را به پا کرد و سیاست خاص خود را در آن به اجرا گذاشت. او برای نگاه به جهان اطرافشان شیوه خاصی به تماشاگر ارائه میدهد و نوعی حس و ادراک در نگاه فردی به واقعیتها را بیان میکند. سینمای درایر آموزشی است برای اینکه چگونه با دید خود به دنیای بیرون نگاه کنیم و به درون مسائل پی ببریم. سوال اصلی که این کارگردان از خود دارد و برای یافت جواب به سراغ فیلم سازی رفته این است که: چگونه میتوانیم در زندگی عادی هر روز خودمان به معنویت نزدیکتر شویم و بدان دست یابیم؟. اینجا است که مفهوم عشق در آثار او ظهور میکند.
اولین فیلم کوتاه خود به نام «رئیس دادگاه» را در سال 1918 ساخت که میتوان آن را زندگی کوتاهی از خود درایر نامید. فیلم دوم او «برگهایی از کتاب شیطان» میباشد. برگهایی از کتاب شیطان از رمانی به قلم ماری کولی توسط ادگار هویر نمایشنامه نویس دانمارکی به شکل فیلمنامه درآمد. شکل اپیزودیک و روایت چهار داستان متفاوت در این فیلم همچون «تعصب» گریفیث روئیت میشود. درایر آرزوی ساخت فیلمی از زندگی مسیح را داشت و تنها در فیلم برگهایی از کتاب شیطان توانست قصه یهودا و مسیح را روایت کند.
فیلم بعدی درایر به نام «بیوه کشیش» بر اساس داستان نروژی به نام کریستوفر جانسون اقتباس شده بود. این فیلم داستان مردی است که فارغ التحصیل مدرسه الهیات است او در مسابقات مدرسه برنده میشود و جایزه اش زندگی در روستایی است. اما متوجه میشود این روستا قانون خاص خود را دارد. مارگارت بیوه کشیشی است که طبق آداب و رسوم باید با این مرد ازدواج کند و در مییابد که جوان با اکراه این وصلت را پذیرفته است و دختری دیگر را دوست دارد بنابراین بیوه تصمیم میگیرد خود را قربانی کند تا عشق اصلی میان دو جوان دیگر ایجاد شود. این همان فلسفه ایثار و گذشت در دین مسیحیت است.
مفهوم وسیع عشق را در آثار این کارگردان میتوان یافت. عشقی که هم زمینی است و هم عشقی آسمانی را روایت میکند. درایر معتقد بود: «زمانی که خشونت دنیا را پر کند عشق و محبت از جهان انسانی دور میشود. یکی از نقدهای جدی که به درایر شد گرایشهای مازوخیستی او بود که میل به خودکشی و مرگ در قهرمانهای داستان او وجود دارد. البته مرگ قهرمان از نظر او نوعی ایثار و فداکاری محسوب میشود و پوچی در این انتخاب دیده نمیشود.
مهمترین فیلم درایر «مصائب ژاندارک» نام دارد که شاید بتوان آن را بزرگترین فیلم صامتی خواند که به سبک بین المللی ساخته شده است. موضوع فیلم مصائب ژاندارک شش ساعت پایانی زندگی ژاندارک قبل از اعدام است. دکورهای لخت فیلم مصائب ژاندارک مایههایی از سبک اکسپرسیونیستی دارد. نماهای سربالا و تدوین تند صحنههای اتاق شکنجه از تاثیرات مونتای شوروی و امپرسیونیسم فرانسوی حکایت میکند. اکثر نماها شامل نماهای درشت (کلوزآپ) است. این فیلم به فیلم کلوزآپ مشهور شده است.
فیلم مصائب ژاندارک را آخرین فیلم صامت سینمای جهان میدانند. مصائب ژاندارک فیلم چهرهها است و بیشترین نماها های کلوزآپ را از میمیک بازیگران دارد. بیشترین القا غم و وحشت از طریق چهره بازیگران منتقل میشود و حالات روحی و باطنی آنها را نمایان میکند. انتخاب بازیگر نقش ژاندارک با وسواس خاصی صورت گرفت. درایر بازیگری را میخواست که چهره اش قداست داشته باشد و بتواند درد و رنج عمق وجودی شخصیت را به چهره منتقل کند. او با پیدا کردن فالکونتی بازیگر حرفهای این نقش میگوید: «دریافتم که او همان کسی است که به دنبالش بودم یک دختر دهاتی با چهرهای بسیار صمیمی و در عین حال چر از درد و رنج».
سخن اصلی مصائب ژاندارک بررسی جایگاه زن در میان تعصبات مذهبی است. ژاندارک محاکمه میشود، زیرا عشق او جادویی و خالی از عشق الهی است. آندره بازن فیلم ژاندارک را مستندی از چهرهها مینامد. این فیلم سرشار از تصاویر است و واژهها در آن کمترین جایگاه را دارد. تمام فیلم سرشار از معنویت است و نوری که بر این صحنهها میتابد نور مرگ نیست بلکه نور حیات دوباره است.
درایر معتقد است: «آنچه او از فیلم هایش طلب میکند و آنچه میخواهد بدست آورد رسوخ به افکار بازیگران به وسیلهی ظریفترین حالتهای بیانی آنهاست. زیرا این حالتهای بیانی اند که شخصیت شخص، احساسات ناخودآگاه او را و رازهایی که در اعماق روان اوست را آشکار میکنند. این چیزی بود که برای او اهمیت داشت نه صرفا فن سینما.
«گرترود» آخرین فیلم ساخته شده توسط درایر است. در این فیلم درایر بار هم به شخصیت زنان میپردازد. این فیلم روایتگر گرترود زنی سرسخت است که اعتقاد به آزادی عقیده و رای دارد. او از تمام مردان گریزان است. گرترود در آخر همه چیز خود را از دست میدهد، اما تنها چیزی که برای او باقی میماند عشق است. این عشق، عشقی زمینی نیست عشقی از جنس آگاهی است.
در سراسر زندگی هنری درایر زنان در مرکز فیلمهای او قرار دارند. جانب داری درایر از زنان تنها به فیلم ژاندارک خلاصه نمیشود بلکه در فیلمهای روز خشم و کلام و گرترود نیز این حمایت را میتوان دید. ایده آلترین نقش زن که نزدیک به تفکر درایر است را میتوان در فیلم اردت دید. زنی که در جایگاه مادر و همسر به بهترین صورت به ایفای نقش میپردازد و روحیات متعالی و بزرگی دارد. زنی با ایمان که خود را فدای اطرافیانش میکند. زنهای فیلم درایر افسرده هستند و این حس از کمال گرایی آنها نشات میگیرد.
درایر بسیار علاقهمند بود تا میتوانست فیلم گرترود را رنگی بسازد. او حتی نقاشی سوئدی را در نظر گرفته بود که دربارهی دوره وقوع اتفاقات فیلم تحقیق کرده و طرحها و نقشهای بسیاری کشید که در آن از رنگهای بسیار خاصی استفاده شده است. گرترود ریتم کندی دارد و تنها 89 پلان سکانس و نماهای بلند این فیلم را منسجم کرده است درست برعکس این امر در فیلم مصائب ژاندارک که نماها تکه تکه و به 1499 نمای کوتاه تقسیم شده است. گرترود اوضاعی که جنبش موج نوی سینمای فرانسه در تمامی اروپا حضور داشت ساخته شد و به نمایش درآمد.
سینمای درایر با تمامی برتریهای خارق العاده اش سینمایی است اساسا مرگ محور. درایر پس از ساخت آخرین فیلم خود قصد شروع فیلمبرداری فیلم مسیح را داشت که مرگ امانش نداد. وی در مارس 1968 چشم از جهان فروبست و تنها فیلمنامه اثر ناتمام اش مسیح در غیاب او منتشر شد. در حقیقت درونمایه سینمای درایر در این جمله شخصیت اصلی فیلم گرترود خلاصه میشود که میگوید: «عشق همه چیز است».