درباره سرنوشت محتوم یک اصلاحطلب رادیکال / پایان «خبرنگاری خشن» در ایالت مریلند! / کارمند «پروژه پنج چشم» چرا خودکشی کرد؟
داستان زندگی و مرگ داور برای برخی میتواند درس عبرتی باشد بهویژه آن چند روزنامهنگاری که این روزها در تهران بهواسطه یک ارتباط ایمیلی برای یک گروه تروریستی گزارش مینویسند!
سرویس سیاست مشرق - سید ابراهیم نبوی مشهور به داور طنزپرداز اصلاحطلب در 64 سالگی در شهر سیلورسپرینگ ایالت مریلند خودکشی کرد. نام این روزنامهنگار اصلاحطلب با نوشتن یادداشتهای اغلب تند و گزنده در روزنامههای دوم خردادی بیشتر بر سر زبانها افتاد.
ستون او در روزنامههایی چون جامعه و طوس و نشاط به دلیل نوشتن مطالبی که با تمسخر و گاهی توهین به برخی چهرههای سیاسی بود اغلب موردتوجه قرارگرفته و او را از سایرین متمایز میکرد، البته بعدها خودش گفته بود که رادیکالیسم روزنامههای دوم خردادی مثل پیکان بدون ترمز بود.
بعدها ماشاءالله شمسالواعظین که سردبیر بسیاری از روزنامههای زنجیرهای نیز بوده است همین جمله را تائید کرده و گفته است که اصلاحطلبان در در روزنامههای خود ترمز بریده بودند.
نشستن پشت یک ماشین رسانهای بدون ترمز سرنوشت محتوم بسیاری از اصلاحطلبان رادیکال است که نمونه آخر آن مرحوم ابراهیم نبوی بوده است که در آخرین ماههای زندگی خود به پوچی مطلق رسیده و برای یکی از نزدیکان خود نوشته بود که نه راه پیش رفتن دارد و نه پس!
با پیروزی محمد خاتمی در انتخابات سال 76 اصلاحطلبان به این نتیجه رسیدند که برای بیان دیدگاههای خود باید از رسانههای کلاسیکتر عبور کرده و روزنامههایی داشته باشند که شبیه روزنامههای اروپای شرقی و فرانسوی باشند، در آن زمان سعید حجاریان در جمع مسئولان ستادی دوم خردادی در حسینیه ارشاد گفته بود که اگر جامعه با اصلاحطلبان همراه شود همه آنها را جارو کرده و از میدان سیاست بیرون خواهد کرد، اشاره تئوریسین اصلاحات از «آنها» همان جناح سنتی راست بود که در انتخابات با نامزدی ناطق نوری شکستخورده بود.
تمرین روزنامه نگاری آمریکایی در تهران
بیرون کردن رقیب از میدان بازی با کمک رسانه ساختهوپرداخته بخش امنیتی جناح چپ در آن سالها بود و داشتن رسانههایی که پیام خاتمی را عمومی کند ازجمله نیازهای مهم دوم خردادیها محسوب میشد. البته چپها تجربه خوبی نیز در این ماجرا داشتند، کیان ازجمله رسانههایی بود که بخش روشنفکری جناح چپ را بهخوبی سازماندهی کرده بود.
کیان محصول گعدهای از چپهای رادیکال بود که حول عبدالکریم سروش جمع شده بودند، این گروه گاهی تا 15 و گاهی نیز تا بیشت نفر در جلسات خود داشته و مسئولیت آن بر عهده رضا تهرانی بود، از دیگر اعضای مهم این حلقه سید محمد بهشتی، حبیبالله پیمان، طاهری، طاهره صفار زاده بودند که سابقه سالها کار مشترک با یکدیگر داشته و کانون فرهنگی نهضت اسلامی را نیز تشکیل داده بودند.
عکس / گفتمان فکری کیان برآمده از آرای منتظری و مجتهد شبستری بود
این گروه در سال 63 بعد از خروج از دولت وقت کیهان فرهنگی را تشکیل داده و اغلب هوادار مطالبی درباره دینشناسی و مبانی معرفتشناسی بودند. کیهان فرهنگی به گفته برخی ناظران بهمرور دچار دگردیسی شده و مکانی برای دگراندیشان سکولار شد.
چاپ مقالاتی از مجتهد شبستری درباره دین و عقل و نیز توجه به منازعات سیاسی بخشی از این تغییرات بود، در خرداد 1369 کیهان فرهنگی به دلیل تقابل گفتمانی با مدیران وقتش تعطیلشده و اعضا اولین رسانه روشنفکری چپ بانام کیان را منتشر میکنند.
کیان به صاحبامتیازی مصطفی رخ صفت و سردبیری شمسالواعظین و رضا تهرانی منتشرشده و افرادی چون سعید شهرتاش بخش فرهنگی آن را مدیریت میکردند. یک نقل قدیمی درباره کیان آن بود که افرادی چون سروش روز چهارشنبه به دفتر کیان آمده و سرمقاله نشریه را آماده میکردند که اغلب موارد انتزاعی و دگراندیشانه در آن طرح میشد، این گروه به «اصحاب چهارشنبه» نیز معروف هستند.
نشریه کیان / ارگان فکری چپها در دهه شصت که دچار استحاله شد
باوجودآنکه کیان خود را نشریه کاملاً نظری میخواند اما بهتدریج جلسات دیگری نیز حول آن شکل گرفت، ازجمله جلسات مستمر در «محمدیه معرفت» با سخنرانی سروش که کادرهای سیاسی جناح چپ در آن شرکت میکردند.
محمدیه معرفت را پدر حمیدرضا جلاییپور پایهگذاری کرده و در طبقه تحتانی منزل آنها برگزار میشد، این جلسات تا پیروزی چپها در دوم خرداد ادامه یافته اما پس از روی کار آمدن خاتمی به دلیل اختلافات عمیق میان اعضا ازجمله اختلافاتی که محمدجواد کاشی به آن دامن میزد به پایان مسیر خود رسید.
در آن زمان برخی اعضا معتقد بودند که کیان باید همچنان مباحث نظری حول مسئله سکولاریسم معرفتی را تبلیغ کرده و برخی دیگر میگفتند که سکولاریسم عملی را باید در دامن دولت خاتمی انداخت.
اختلاف میان طرفین در تعریف کیان بهعنوان یک حزب روشنفکری یا محفل سیاسی باعث شد چراغ کیا ن بهتدریج تا سال 79 خاموش شود؛ اما کیان از دل خود یک گفتمان لیبرال - سکولاریستی ایجاد کرده بود که از درونش نشاط، جامعه و توس خارج شد. اصلاحطلبان در آن زمان تصمیم گرفتند از بطن ژورنالیسم نظری بیرون زده و نقش «روزنامهنگار خشن» را بازی کنند.
روزنامهنگاری خشن معنای عجیبی داشت و اشاره به رشد جریانی بود که مانند بهار پراگ در روزنامه خواهان سرنگونی طلبی و براندازی در کف خیابان بودند، یکی از همکاران سابق این دست نشریات درباره جنس این دست روزنامهنگاری نوشته است:
ما با جریان خاص در آن روزها روبهرو بودیم، گاهی برخی اعضای تحریریه بدون ترس از عواقب سخنان خود میگفتند که باید بهار بغداد به تهران برسد و حتی هزینه موشکهای آمریکایی برای حمله نظامی به ایران را نیز خودمان بدهیم!
بیان همین دست مطالب البته سر از مقالات و گزارشهای روزنامههای اصلاحطلب نیز درآورده بود و هر از چند گاهی مواردی به چاپ میرسید که در آن بهصورت علنی به مقدسات، شهدا و مراجع تقلید توهین میشد.
ازجمله روزنامه جامعه که با شعار «سلام بر جامعه» در تیتر درشت نخستین روی دکهها آمد؛ جامعه شعار «اولین روزنامه جامعه مدنی ایران» را سر میداد و معتقد بود که باید از چپ اسلامی عبور کرده و به چپ سوسیالیستی مانند آنچه در چک، لهستان و مجارستان رویداده رسید.
ماشاءالله شمسالواعظین در وصف آن روزها گفته بود که میخواهد روزنامههای ایرانی را تبدیل به لوموند کند، این دست ادعاهای گزاف باعث شد تا چپهای رسانهای یا همان روزنامهنگاران خشن در سراشیبی سقوط بیافتند، این غلتیدن تا جایی پیش رفت که روزنامههای زنجیرهای پوششی برای برگزاری کارگاههای جاسوسی شد.
ازجمله شرکت برخی روزنامهنگاران اصلاحطلب در کنفرانس نیکوزیا در قبرس بود، این نشست از سوی بنیاد مجهولالهویه «گفتوگوی جهانی» برگزار شد و در آن برای اولین بار روزنامهنگاران ایرانی بهصورت رسمی و علنی با برخی عناصر مهم اطلاعاتی، سیاسی در دولت امریکا دیدار کردند.
عزت سحابی مدیرمسئول ماهنامه ایران فردا درباره این اجلاس نوشته است:
من چیزی که از آن کنفرانس مشاهده کردم این بود که در جلسات علنی و پنلها هر کس حرفهایی میزد ولی روابط و صحبتهای خاصی در اتاقهای خصوصی اشخاص صورت میگرفت که از دید دیگران پنهان بود. آقای شمسالواعظین خودشان تعریف کردند که آقای گری سیک از صحبتهای آقایان صالحآبادی و عبدی راضی بوده است!
پس از برگزاری نشست نیکوزیا و نیز کنفرانس جنجالی برلین در فاصله زمانی کم از یکدیگر، «جلب رضایت آمریکاییها» بهعنوان یکی از سرفصلهای اساسی روزنامههای اصلاحطلب تعریف شد تا جایی که یک سال پیش از فتنه 88 مسعود بهنود و صادق صبا به تهران سفرکرده و با حضور در تحریریه روزنامه اصلاحطلب سرمایه که ازقضا مواضع لیبرالی هم داشت، برای بیبیسی فارسی کارمند استخدام میکردند.
یکی از خبرنگاران اصلاحطلب نوشته است که بهنود با ما در اتاق سردبیری این روزنامه قرار گذاشته و در تهران فرم همکاری با انگلیسیها را پر میکرد.
بعدها فائزه هاشمی اعتراف کرد که بسیاری از کارمندان رسانههای ضد ایرانی و فارسیزبان در خارج از کشور از تحریریه همین روزنامههای زنجیرهای جذب میشدند. رعنا رحیمپور مجری سابق بیبیسی فارسی نیز در یک فایل صوتی گفته است که بسیاری از این خبرنگاران جذب سرویسهای اطلاعاتی، چون سازمان سیا و موساد شده و در پیوستهای رسانهای پروژههایی، چون تجزیه ایران، اقدامات تروریستی و جنگ سایبری به کار گرفته میشوند.
پروژه پنج چشم و زاویهای که دیده میشود!
ماجرای جاسوسهایی که تحت پوشش خبرنگار مدتی در ایران مشغول به کار بوده و سپس از کشور متواری شدهاند طوماری بلند و بالا است. معصومه علینژاد، رکسانا صابری، مازیار بهاری، رضا رفیعی، مجتبی واحدی، علیاصغر رمضانپور، کاملیا انتخابیفر، نیلوفر منصوریان، حسین باستانی، فرشته قاضی، نیک آهنگ کوثر، مانا نیستانی، امید معماریان و نازنین زاغری که هرکدام در بازه زمانی خاص جذب سرویسهای امنیتی غربی و عبری شدهاند تنها بخشی از این لیست بلند و بالا هستند.
که آنها را باید همردیف با نویسندگان ماهنامه نوید حزب توده یا گویندگان رادیو مجاهد (منافق) قرارداد که در لابهلای تحلیلها و اخبار روزانه گرای وضعیت نیروهای ایرانی در جبهه را نیز بهعنوان ستون پنجم به استخبارات رژیم بعثی میدادند.
اهمیت جنگ رسانهای و استفاده از خبرنگاران پوششی برای دولتهای غربی در سطحی است که سال 2018 وزرای دفاع اتحادیه اروپا توافق کردند که مدرسه آموزش جاسوسی مشترکی راهاندازی کنند.
این مرکز اطلاعاتی در یونان مدیریت میشود و مربیان جنگهای ترکیبی این مدرسه از سراسر اروپا و در همکاری با ناتو و نهادهای اطلاعاتی کشورهای عضو انتخابشدهاند. این طرح بهعنوان مکمل پروژه «پنج چشم» فعال بوده و یکی از وظایف آن تربیت خبرنگارانی است که در ارتش واحد ناتو خدمت کنند.
البته برای سرویسهای اطلاعاتی مرتبط با رسانهها هرکدام از سوژههای تحت همکاری تاریخمصرف مشخصی داشته و بعدازآن این افراد را، چون دستمال یکبارمصرف به زبالهدان فرستادهاند، ازجمله میتوان به نیما زم مدیر کانال تروریستی آمد نیوز و رضا حقیقتنژاد خبرنگار رادیو فردا اشاره کرد که مورد اول سالها با فرانسویها همکاری کرده و دیگری پس از اختلاف حساب با آمریکاییها به طرز مشکوکی به قتل رسیده و از گردش کار خارج گردید.
ماجرای خودکشی تلخ داور نبوی را نیز باید در زمره همین «کنار گذاشته شدن» و «فراموشی مطلق» در محافل ضدانقلاب ارزیابی کرد که او را به مرحله پوچی رسانده بود.
هرچند که مرگ تلخ او برخی از اصلاحطلبان را شوکه کرده است اما واقعیت آن است که نبوی مدتها قبل به پایان خط رسیده بود، داستان زندگی و مرگ داور برای برخی میتواند درس عبرتی باشد بهویژه آن چند روزنامهنگاری که این روزها در تهران بهواسطه یک ارتباط ایمیلی برای بک گروه تروریستی گزارش مینویسند. بهزودی «مشرق» درباره آنها سخن خواهد گفت!