چهارشنبه 5 شهریور 1404

دلقک‌ها علیه ایران و فردوسی

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
دلقک‌ها علیه ایران و فردوسی

تاجیکستان در حال توزیع رایگان شاهنامه بین مردم است، اینجا جریانی در حال فردوسی‌زدایی است.

به گزارش مشرق، چند وقت قبل در یکی از نشست‌های کافه‌ای با یکی از دوستان نویسنده بحث بالا گرفت و لابه‌لای هر گامی که صدایمان بالاتر می‌رفت، پرسش‌های جدی‌تری هم مطرح می‌شد.

لابه‌لای همان حرف‌ها پرسش اصلی تراش خورد: «در شرایط فعلی کدام متن و کتاب می‌تواند به ایرانی‌جماعت کمک کند؟» راستش را بخواهید خودمان هم از عمق سؤال طرح شده تعجب کردیم (ما کجا و این حجم از فرهیختگی کجا؟!) تعجب‌برانگیزتر از آن پاسخ مشترکی بود که به سؤال مذکور دادیم.

همه حاضران پشت میز بر این نظر بودند که چاره نداریم جز خواندن شاهنامه. شاهنامه در شرایط فعلی تنها متنی است که - فارغ از نگاه‌های سطحی آریایی مسلکی - صدایش با صدای انسان ایران ایرانی روی یک فرکانس تنظیم شده. چند روز بعد از این بحث چندساعته گویا زودتر از مسئولان داخلی صدایمان رسید به 1600 کیلومتر آن‌طرف‌تر و کشور دوست و برادر تاجیکستان.

تاجیک‌ها در یک طرح ملی سه‌میلیون و 400 هزار نسخه از شاهنامه را قرار است به یک‌میلیون و 700 خانواده برسانند و این یعنی هر خانواده دو جلد شاهنامه در خانه‌اش داشته باشد. نحوه اهدای شاهنامه به خانواده هم جالب است، آن‌ها گروه‌گروه خانواده‌های مختلف را به بزرگ‌ترین استادیوم‌های مراکز شهرها دعوت کرده و دو نسخه گالینگور از شاهنامه را به هر خانواده اهدا می‌کنند.

البته این تنها اقدام تاجیک‌ها در ضریب دادن به شاهنامه در کشورشان نیست و دولت تاجیکستان آبان‌ماه سال گذشته همایش شاهنامه را در دوشنبه به راه انداخت و اقدامات حساب‌شده‌ای در آوردن شاهنامه به فرهنگ عمومی این کشور انجام داد.

حالا درست به‌موازات همین اتفاقات در تاجیکستان و اهمیتی که شاهنامه در موقعیت فعلی کشور پیدا کرده، زینب موسوی، اینفلوئنسر و استندآپ کمدین سابق تلویزیون و اینستاگرام و البته یوتیوبر فعلی، برنامه‌ای را به راه می‌اندازد برای شناساندن شاهنامه به مردم، هر لفظ رکیکی را به فردوسی و شاهنامه می‌بندد و شوخی‌ها و لفظ‌بازی‌های اینستاگرامی و تلگرامی را وارد بازی می‌کند تا کمی لبخند از مخاطب خود بگیرد. البته مخاطبی که موسوی آن را در جاهلِ نسبت به چند مثقال فرهنگ خود می‌داند.

موسوی سعی دارد گویشی - به گمان خودش - نسل زدی نسبت به شاهنامه داشته باشد و با منطق کمدی‌ای که - گمان می‌کند - بامزه است، از شاهنامه یک‌سری روایت‌های پارودی داشته باشد و قرار است حتی از این اثر هم فراتر برود و نگاه - به‌زعم خود - طنازانه‌اش را به خیام هم می‌کشاند و به مخاطبان نوید این را می‌دهد که دامنه جوک‌ها و لیچارها را درباره باقی شاعران هم به کار ببندد.

البته موسوی در همین آغاز راه هم چندان موفق نیست و در نهایت امر شوخی‌خوانی او مقابل دوربین به مذاق مخاطب خوش نمی‌آید و شرح این ناخوشی مخاطبان را به شکل مفصل زیر کامنت پست‌های او می‌توانید تماشا کنید.

لطفاً آن‌طور که با شوهرعمه‌تان شوخی می‌کنید سراغ فردوسی نروید!

درباره مدل نگاه‌کردن موسوی باید چند نکته را گفت. موسوی‌ها اصولاً در جهان فکری خودشان گمان می‌کنند الزاماً ترند شدن مقطعی، آن‌ها را به کنشگران و کمدین‌هایی بدل می‌کند که می‌توانند از خط‌قرمزهای جامعه فراتر بروند و از کنار جرج کارلین یا لویی. سی. کی عبور کنند و چند بوق هم برای اسطوره‌های استندآپ‌کمدی جهان بزنند.

حالا برای آنکه موسوی‌ها در جهان ترندشده‌ها ترندتر شوند باید بروند سراغ مهم‌ترین شاعر پارسی‌گو و دوز رکیک شمردن‌ها را هم بالا ببرند و فردوسی را در حد و اندازه یک شاعر جهان‌سومی و حاصل ضمیر جمعی عقب‌مانده‌ها بدانند، درصورتی‌که چنین خودتحقیری‌ای، در حقیقت حاصل یک فکر عقب‌مانده است که نمی‌تواند درک منسجمی از مهم‌ترین نجوای ضمیر جمعی ایران داشته باشد و عملاً تفاوتی بین فردوسی و فلان ترانه‌سرای دست چندم برقرار نمی‌کند.

در نقطه مقابل این مجموعه خطاهای شناختی، نگاه تاجیکی قرار گرفته، ایده‌ای که با توجه به بضاعتش می‌داند شاید نتواند اثر مهم و باکیفیتی درباره شاهنامه خلق کند اما در حداقلی‌ترین حالت ممکن خود اثر را به مردم می‌رساند تا مبادا جامعه از خطوط شاهنامه بی‌بهره بماند و ضمیر پارسی‌گویش را از دست بدهد.

البته باید به این نکته اشاره کرد که هر اندازه گسترش شاهنامه‌خوانی برای تاجیکستان راهبردی است با توجه به سطح کنش فرهنگی ما در حوزه پاسداشت از میراث ادبی کشور، یک خطر جدی به‌حساب می‌آید.

پس از آنکه آذربایجان و ترکیه به دنبال آن بودند که شاعران پارسی‌زبان را به نام خود تمام کنند، حالا تاجیک‌ها به این سمت می‌روند که در رقابت با ایران، خودشان را به‌عنوان جدی‌ترین میراث‌دار فرهنگ و ادب ایران فرهنگی عنوان کنند.

آن‌ها پیش‌ازاین در تقویم اکو رودکی را به‌عنوان شاعر خودشان مطرح می‌کردند و حالا به سمت شاعرانی نظیر فردوسی رفته‌اند و با وجود آنکه زبان نوشتاری‌شان روسی است، مجبورند شاهنامه‌ای با خط روسی را به خانه مردم تاجیک بفرستند.

بد نیست از فردوسی بشنویم

در طول تاریخ معاصر ایران کم نبودند افرادی که با همین بینش سطحی به دنبال تخریب چهره بزرگان شعر و ادب فارسی افتاده‌اند و با تفاسیر مبتذل و تاریخ مصرف‌داری کمر به تخریب بزرگان ایران جغرافیایی و فرهنگی بسته‌اند؛ ایرانی که در این سال‌ها کم از خودی و غیرخودی نخورده و حالا که برخی سخن از ایران خواندن می‌زنند، سریع کمر به تخریب ضمایر روح ایرانی بسته‌اند و از صغیر و کبیر را به رگبار لیچارهایشان می‌بندند.

غافل از اینکه همین فردوسی حدود دوهزار بار نام مملکتی را در آثارش برده است که رئیس‌جمهور تاجیکستان افتخار می‌کند، ذیل همین جهان مفهومی کشورش را قرار بدهد. بد نیست در این روز و شب‌ها که خواندن از فردوسی توفیق دیگری دارد، به 6 روایت از شاهنامه نگاهی بیندازیم که نام ایران را در بافت قصه‌ها زنده نگه داشته:

1- بعد از نبرد سختی که میان ایران و توران در می‌گیرد، جنگاور سپاه توران به میدان می‌آید و دل لشکر ایران را می‌ترساند اما پس از ساعات اولیه جنگ و ورود رستم به میدان او نه‌تنها کاموس کشانی (جنگاور سپاه توران) را شکست می‌دهد، بلکه پیش از به زمین‌زدن او، کاری می‌کند که سپاه دشمن لرزه بر اندامش بیفتد.

با این حال مشی جوانمردی و مردانگی را نگه می‌دارد، بخش‌هایی از این نبرد را در شاهنامه برایتان آورده‌ایم:

چو برگشت رستم هم اندر زمان

سواری فرستاد خاقان، دَمان

کزان ناموَر تیر بیرون کشید

همه تیر تا پَر، پُر از خون کشید

همه لشکر آن تیر برداشتند

سراسر همه نیزه پنداشتند

چو خاقان بدان پَر و پیکانِ تیر

نگه کرد بُرنا دلش گشت پیر

به پیران چنین گفت کین مرد کیست؟

ز گُردان ایران ورا نام چیست؟

تو گفتی که لختی فرومایه‌اند

ز گردنکشان، کمترین پایه‌اند

کنون نیزه با تیر ایشان یکیست

دل شیر در جنگشان اندکیست

همی خوار کردی سراسر سُخُن

جز آن بُد که گفتی ز سر تا به بُن

2- روایت دوم از نبرد رستم با افراسیاب است، جایی که سپاه افراسیاب به گونه‌ای به ایران تاخت که تار و پود مملکت داشت از هم گسسته می‌شد، اما باز هم رستم، رزمنده ایرانی به دل دشمن.

نکته جالب نبرد رستم و افراسیاب باز هم وجه دفاعی این نبرد است و جنگ تا جایی ادامه دارد که دشمن از خاک مملکت بیرون برود و نه آنکه ایران مهاجم به کشوری باشد:

هزار و صد و شصت گرد دلیر

به یک زخم شد کشته چون نره شیر

برفتند ترکان ز پیش مغان

کشیدند لشگر سوی دامغان

وزانجا به جیحون نهادند روی

خلیده دل و با غم و گفت‌وگوی

شکسته سلیح و گسسته کمر

نه بوق و نه کوس و نه پای و نه سر

3- شاید داستان سیاوش تلخ‌ترین و البته دراماتیک‌ترین اثر کل شاهنامه است، قهرمانی که می‌خواهد خون از بینی کسی بیرون نیاید اما به سرنوشتی حماسی و دراماتیک منتج می‌شود. سیاوش مأمور می‌شود تا از مرز ایران پاسداری کند. او با دلاوری، سپاه توران را شکست می‌دهد و در اندیشه صلح است اما سرنوشت تلخ او را در نهایت به قربانی سیاست بدل می‌سازد.

بااین‌حال، در سراسر داستان، «ایران» به‌عنوان سرزمین مقدسی که باید نگاهبانی شود، بارها یاد می‌شود و فردیت کاراکترش را نباید بزرگ‌تر از مفاهیمی چون وطن بگیرد:

همه شهر ایران جگر خسته‌اند

به کین سیاوش کمر بسته‌اند

نگون شد سر و تاج افراسیاب

همی کند موی و همی ریخت آب

همی گفت رادا سرا موبدا

ردا نامدارا یلا بخردا

دریغ ارغوانی رخت همچو ماه

دریغ آن کیی برز و بالای شاه

خروشان به سر بر پراگند خاک

همه جامه‌ها کرد بر خویش چاک

چنین گفت با لشکر افراسیاب

که مارا بر آمد سر از خورد و خواب

همه کینه را چشم روشن کنید

نهالی ز خفتان و جوشن کنید

چو برخاست آوای کوس از درش

بجنبید بر بارگه لشکرش

بزد نای رویین و بربست کوس

همی آسمان بر زمین داد بوس

4- پیران، سال‌ها سیاستمدار و سپهبد توران بود و همواره می‌کوشید با نرمش، ایران و توران را به صلح بکشاند. اما سرانجام کار به جنگ کشید. گودرز، پهلوان بزرگ ایران، با او روبه‌رو شد.

هر دو سالخورده و کارآزموده بودند، ولی گودرز سرانجام پیران را شکست داد. این پیروزی به معنای زنده ماندن ایران در برابر یکی از بزرگ‌ترین دشمنانش بود دشمنی که سال‌ها کمر به نابودی این مرز و بوم بسته بود:

که پیران ز مهتر سپه خواسته است

سپهبد یکی لشکر آراسته است

زمان تا زمان لشکر آید پدید

همی کینه ز ایشان بباید کشید

ز هرگونه رانیم یکسر سخن

جز از خواست یزدان نباشد ز بن

ور ایدون کتان رای شهرست و گاه

همانا که بر ما نگیرند راه

وگرتان به زنهار شاه است رای

بباید بسیچید و رفتن ز جای

وگرتان سوی شهر ایران هواست

دل هر کسی بر تنش پادشاست

ز ما دو برادر مدارید چشم

که هرگز نشوییم دل را ز خشم

5- زال، پهلوان سفیدموی و پدر رستم، در زمانی که تورانیان به مرز ایران تاخته‌اند، با سپاه خود آماده می‌شود تا ایران را حفظ کند. او با تدبیر و شجاعت، دشمن را عقب می‌راند و مرزها را امن می‌سازد. این نبرد نماد وفاداری به ایران و دفاع از خاک است.

در این روایت هم باز ایران مهاجم نیست و تنها کسی است که از مرزها دفاع می‌کند. در همین چند روایت دلیل تاریخی مشی کنونی نظامی ایران مشهود می‌شود، کسانی مانند فردوسی مسئله‌شان از بیان جنگ و جنگاوری مسئله حمله نبوده و تفکر و نگاه اصلی‌شان دفاع است:

ببرم سر زال و برزو به هم

زنم آتش اندر دل روستم

نمانم به زاول همی بوم و بر

چه داند کسی خواست پیروزگر

تو لشکر بر آرای و بر ساز جنگ

چنان چون بود ساز جنگی پلنگ

جهاندار افراسیاب دلیر

ستاده به هامون چو ارغنده شیر

وزین روی کیخسرو آمد پدید

جهاندار دستان بر او کشید

سر افراز برزو و رستم به هم

بزرگان زاول همه بیش و کم

ستایش کنان پیش خسرو زمین

ببوسید هر یک بر آن دشت کین

بپرسید خسرو ز آزادگان

ز طوس و ز گودرز و کشوادگان

6- تورانیان به ایران تاختند و قصد غارت خاک و اموال ایرانیان را داشتند. رستم به فرمان کیقباد، شاه ایران، سوار بر رخش شد و با سپاه خود دشمن را در مرزهای ایران متوقف کرد.

او با دلاوری و شجاعت، سپاه توران را شکست داد و به مردم ایران امنیت و امید بخشید. درست مثل همان کاری که شهدای هسته‌ای، شهدای دفاع مقدس، شهدای دفاع از حرم و حالا شهدای جنگ 12 روزه آن را رقم زدند.

چو رستم بدید آنک قارن چه کرد

چه‌گونه بود ساز ننگ و نبرد

به پیش پدر شد بپرسید از وی

که با من جهان پهلوانا بگوی

که افراسیاب آن بد اندیش مرد

کجا جای گیرد به روز نبرد

چه پوشد کجا برافرازد درفش

که پیداست تابان درفش بنفش

من امروز بند کمرگاه اوی

بگیرم کشانش بیارم بروی

منبع: روزنامه فرهیختگان
دلقک‌ها علیه ایران و فردوسی 2