رمان «درس پیش از مُردن» ارنست. جی. گینز منتشر شد
رمان «درسِ پیش از مُردن» اثر ارنست. جی. گینز با ترجمه سیدرضا ابراهیمی توسط نشر نقش جهان منتشر و راهی بازار نشر شد.
رمان «درسِ پیش از مُردن» اثر ارنست. جی. گینز با ترجمه سیدرضا ابراهیمی توسط نشر نقش جهان منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، رمان «درسِ پیش از مُردن» اثر ارنست. جی. گینز با ترجمه سیدرضا ابراهیمی به تازگی توسط نشر نقش جهان منتشر و راهی بازار نشر شده است.
ارنست جیمز گینز از نویسندههای آفریقاییتبار آمریکایی (2019-1933) است که اولین رمانش را ای. ال. داکترو در دهه شصت میلادی منتشر کرد. آثار او در کلاسهای دانشگاهی تدریس میشود و به زبانهای بسیاری ترجمه شده؛ همچنین چهار اثر گینز به فیلمهای تلویزیونی تبدیل شده، از جمله «درس پیش از مُردن»، که شاخصترین اثر او به شمار میرود.
این رمان علاوه بر راهیافتن به مرحله نهایی جایزه پولیتزر 1993، انبوهی از جوایز را درو کرد: جایزهی انجمن منتقدان ادبی آمریکا، جایزه بزرگ انجمن کتابخانههای آمریکا، جایزه بهترین کتاب از سوی اتحادیه کتابخانههای آمریکایی، و جایزه کتاب سال باشگاه کتابخوانی اوپرا وینفری. همچنین این رمان در فهرست صد رمان بزرگ جنوبی آمریکا برای همه اعصار که دانشگاه آکسفورد انتخاب کرده شماره پانزده را به خود اختصاص داد. گینز در سال 2013 از دستهای باراک اوباما رئیسجمهور وقت آمریکا بهخاطر اینکه آثارش نورِ تازهایی بر تجربه آفریقایی - آمریکایی افکنده و صدای کسانی بوده که بیعدالتی را تحمل کردهاند، مدال ملی هنر را دریافت کرد.
«درس پیش از مُردن» یکی از جهانشمولترین پرسشهایی را طرح میکند که تنها ادبیات میتواند بیان کند: هنگامی که از زمان مرگ خود آگاهیم، چگونه باید زندگی کنیم؟ این رمان روایتی از داستان مرد جوان بیسوادی به نام جفرسون است که به قتل یک مغازهدار سفیدپوست متهم شده است. شخصیت دیگر داستان، گرانت ویگینز، پسر بومی اهل لوییزیانا و تحصیلکرده دانشگاه است که در یک مدرسه شهر کوچک زراعی تدریس میکند. در این اثر سیصد صفحهایی، این دو مرد سیاهپوست که نام آنها از روئسای جمهور پیشین آمریکا اقتباس شده، دوستیایی را تجربه میکنند که حداقل زندگی دو نفر را متحول میکند.
در اثری که در فصاحت، غنای مفهومی و سیرت معنوی و اخلاقی میتوان آن را با کارهای ریچارد رایت، جیمز بالدوین و ویلیام فاکنر مقایسه کرد، گینز خواننده را فرامیخواند تا با تاریخِ تلخِ سیاهپوستهای جنوب آمریکا و فراتر از آن تاریخ آمریکا روبهرو شود. به سنتِ آثارِ بزرگی چون «کشتن مرغ مقلدِ» هارپر لی و «در کمال خونسردیِ» ترومن کاپوتی، گینز از یک پرونده اعدام برای کشف شرافت و سبوعیتی استفاده میکند که انسانها میتوانند به یک اندازه از آن بهرهمند باشند. داستان بهطور غیرقابل توصیفی بر تلاش نهایی جفرسون - که سفیدپوستها در دادگاه او را «خوک» صدا میزنند - برای کسب عزت بنا نهاده شده که از طریق دفتر خاطرات زندان و در ساعت اعدام، روایت میشود. اینکه ارنست جی. گینز میتواند از چنین مطالب ترسناک و شوم، پایانِ امیدوارکنندهایی بیرون بکشد، حاکی از نبوغِ فوقالعادهی او بهعنوان یک داستانسرای فوقالعاده است.
در بخشی از اینکتاب میخوانیم:
نمیخواستم به سلولی که بالای شهر دیده بودم فکر کنم. نمیخواستم حتی به این فکر کنم که چه دروغی باید برای خانم اِما سرهم کنم. میخواستم به چیزهای خوشایند فکر کنم. به ویویان فکر کردم. این جور وقتها هیچ چیزی در دنیا خوشایندتر از فکر کردن به ویویان نبود. با خودم فکر کردم امروز جمعه است و خیلی خوب میشد اگر دوتایی جایی میرفتیم و کل آخر هفته را کنار هم بودیم. چهقدر خوب بود، نه؟ میتوانستم کل ماجرا را فراموش کنم. حداقل یکی دو روز کل ماجرا را فراموش میکردم.
لعنتی. خوب میشد اگر از اینجا میرفتیم و هیچوقت برنمیگشتیم. کار پیدا میکردم. هر کاری که میشد انجام داد، مهم نبود. ویویان هم همینطور. خوب میشد اگر از این خرابشده میرفتیم و از اینجا دور میشدیم. پیرمردهای کنار پیشخوان هنوز مشغول نمایش ضربهزدن به توپ بودند. توپ را پرتاب میکردند و سُر میخوردند که به نقطهی پایان فرار خانگی داخل محوطهی بیسبال برسند.
ذهن من دوباره به سلول برگشت و جایی در فلوریدا از سلولی به سلول دیگر میرفت. بعد از اینکه دربارهی اعدامهای زندان فلوریدا مطالبی در روزنامه خوانده بودم همیشه به آنها فکر میکردم. آنقدر شفاف و واضح بود که انگار جلوی چشم من اتفاق افتاده بود. سلولها را میدیدم. صدای ضجه و گریهی پسری را میشنیدم که او را روی زمین میکشیدند تا روی صندلی الکتریکی بنشانند. «لطفا جو لوئیس، کمکم کن، لطفاً کمکم کن.» بعد از اینکه او را به صندلی بستند، مردی که داستان را نوشته بود هنوز صدای فریاد را میشنید: «آقای جو لوئیس، کمکم کن، آقای جو لوئیس، کمکم کن.»
پیرمردهای داخل بار کماکان مشغول زدن توپ و سُرخوردن بودند و من به این فکر میکردم که در سلول زندان بالای شهر یکی ممکن است جکی رابینسون را صدا بزند و کس دیگری از جو لوئیس کمک بخواهد.