روتوش؛ زن جوانی که بدون قتل، قاتل شد
روتوش روایت زندگی زن جوانی است که تصمیم میگیرد قاتل شود.
روتوش روایت زندگی زن جوانی است که تصمیم میگیرد قاتل شود؛ قصه از جایی شروع میشود که صبح یک روز، وقتی که زن (مریم) در حال آماده شدن برای رفتن به سرکار است شوهرش (سیاوش) هنگام تمرین بدنسازی در خانه زیر بار زیاد وزنهها، درمانده میشود و از زنش کمک میخواهد و مریم هم ابتدا تلاش میکند نجاتش دهد؛ اما بعد رهایش میکند و سیاوش جلوی چشم او جان میدهد و مریم فقط نگاه میکند.
روتوش زندگی زوج جوانی را به نمایش میگذارد که مخاطب نیز از سردی آن دچار رخوت میشود. سردی که به دقت تمام در جزئیات صحنه (خانه) به نمایش گذاشته شده است و به خوبی به بیننده تلقین میشود.
دیالوگهای آمرانه و شاید معمولی و روتین مرد، رفتار بیمسئولیت مآبانه مرد و... که شاید در جامعه نادر و عجیب هم نباشد به قدری قابل درک و عذاب آور به نمایش در آمده است که در آخر مخاطب را قانع میکند که حقی را برای رفتار زن قائل باشد و زیاد هم او را سرزنش نکند.
فیلمی که عناصر مردسالارانه آن با زیرکی و غیر محسوس در سراسر آن به نمایش در آمده است و به زیبایی تمام نشان میدهد که چگونه خشم فرو خورده میتواند در بزنگاه حوادث بروز کند و از زنی آرام و مشغول روزمره زندگی، قاتلی حرفهای بسازد؛ به گونهای که بعد از اینکه شاهد مرگ شوهرش بود برای عادی سازی ماجرا نگرانش میشود، سراغش را از دوستانش میگیرد، برایش پیغام میگذارد و حتی زمان که به خانه بر میگردد بارها تمرین میکند تا نقش شوکه شدن از مرگ شوهرش را به خوبی ایفا کند و با مهارت تمام قتلی را که انجام داده است روتوش کند.
روتوش فیلمی کوتاه به کارگردانی و نویسندگی کاوه مظاهری است که سونیا سنجری و محمد زیکساری در آن ایفای نقش کردهاند.
جایزه بهترین فیلم کوتاه داستانی خانه سینما، سیمرغ بلورین بهترین فیلم کوتاه از جشنواره فیلم فجر، جایزه بهترین فیلم کوتاه داستانی از جشنواره فیلم ترایبکا و کراکوف، جایزه بهترین فیلم کوتاه داستانی بالای 15 دقیقه از جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه پالم اسپرینگز و... گوشهای از لیست بلند بالای جوایز این فیلم است.
فیلمی که در عرض سه ماه، به خاطر کسب جایزه از سه جشنواره مورد تأیید آکادمی اسکار، سه بار متوالی برای شرکت در رقابت جایزه آکادمی اسکار انتخاب شد.
محسن جعفری راد از ناقدان فیلم در بخشی از تحلیل خود از این فیلم آورده است:
داستان زندگی زنی که یک روز صبح، شوهرش هنگام تمرین بدنسازی در خانه و روی تخت خواب، زیر بار زیاد میله، ناتوان می ماند، از زنش کمک می خواهد و زن هم ابتدا تلاش می کند نجاتش دهد اما انگار، آنقدر خشم فروخورده از او در ذهن و جسمش دارد که رهایش کند تا بمیرد و گردن مرد می شکند و می میرد.
یک خط داستانی هولناک که پتانسیل یک کارگردانی خودنمایانه و جلوه گرایانه را داشت اما کارگردان به ساده / پخته ترین شکل و با پلان های معماری شده، گریبان مخاطب را می گیرد و رهایش نمی کند.
مثلا پلان ها اغلب مدیوم شات هستند تا تنگی و خفگی و اختناق خانه، محل کار و محیط بیرون به خوبی منتقل شود. یکی از بهترین سکانس ها، صحنه نجات شوهر از زیر میله و در واقع قتل اوست که به شکل هوشمندانه ای، گردنش را نمی بینیم و در نمای بعد مریم منفک شده از فضای تخت و در کنار پرده ها نشان داده می شود. یعنی نمایی از گردن نداریم بلکه قاب بر تنهایی مریم کنار پرده متمرکز است، گویی که فضا را برای تصمیم او مهیا می کند؛ جبر یا اختیار؟! در واقع با چهار پلان؛ یکی حرکت دوربین سمت اتاق و هجوم مریم روی تخت، بعد پلان تلاش او که چهره مرد دیده می شود و پلان ایستادن مریم کنار پرده ها و پلان بستن در و تماشای مرگ شوهر توسط مریم، این صحنه قتل اتفاق می افتد. سکانسی فقط با چهار پلان که 12 برش خورده و نفس مخاطب را به خوبی تنگ می کند.
بازی سونیا سنجری معرکه است. به خصوص جایی که ناگهان، انگار و در یک «آن» دلش می خواهد شوهرش بمیرد و این «آن» را عالی بازی کرده. لحظه دیگر بازی عالی او زمانی است که بعد از بازگشت از سر کار، ادای زن جا خورده از مرگ شوهر را برای همسایه ها با فریاد در می آورد که واقعا به داد او برسند!
شخصیت مریم به عنوان قهرمان داستان، به خوبی پرورانده شده. او بعد از اینکه در واقع از شر شوهرش خلاص می شود، همه چیز را طوری جلوه می دهد که انگار از هیچ چیز اطلاع ندارد، برای شوهرش پیام صوتی می گذارد که چرا جواب نمی دهد، به مادرش زنگ می زند و به همکارش وانمود می کند که نگران است چرا شوهرش سر کار نرفته و در انتها ادای غافلگیری در می آورد و برای همسایه ها، داد و هوار راه می اندازد تا خیلی ظریف، انگیزه ها، کنش ها و واکنش های او متقاعدکننده باشد و در واقع بیننده با او همذات پنداری کند و در عین حال سکوت ها، دلهره ها و نگاه های خیره و هراسناکش، وقتی جدا از دیگران است نیز، همدلی برانگیز جلوه می کند.
برگ برنده دیگر فیلم، تدوین آن است. پویان شعله ور به عنوان تدوینگر، ریتم و ضرباهنگی به پلان ها بخشیده که دقیقا همراه با هر لحظه از اضطراب و استرس مریم، بیننده را هم، همراه می کند. با زنی که شوهرش به فکر ورز دادن به بازوهای خودش است که روی آن خالکوبی هم کرده و زندگی را رها کرده (طبق نشانه های فیلم) و همسرش به تنهایی، زندگی را می چرخاند و بچه اش را نگهداری می کند. گویی که صرفا کارگر خانه است و شوهر، ارباب خانه. مثلا در یک جا از او حوله می خواهد، در جایی دیگر دارو و سیگار، انگار که زن، علاوه بر کارگری، پرستار او هم هست!
در این راستا نشانه هایی که در روایت گنجانده شده، خیلی خوب مفهوم را منتقل می کند. مثلا کار زن، روتوش عکس بازیگران و یا روتوش و اصلاح عکس برای صفحه بندی است و به شکل موازی انگار با قتل شوهر، زندگی خودش را هم روتوش می کند. در همین صحنه روتوش عکس ها در محل کار، یک جا به بازوی لخت بازیگر مشهور هالیوود (آنجلینا جولی) اشاره می شود که باید پر (سیاه) شود و یک جا به موهای بازیگر مشهور سینمای ایران (لیلا حاتمی) که باید مناسب چاپ شود که تاویل های خاص خودش را می تواند داشته باشد. مثلا نگاه مردسالارانه در جامعه از جنس شوهر مریم که بازوی خودش را برهنه و عیان و قوی دوست دارد اما بازوی زن حتی از نوع خارجی اش را پوشیده، یا موهای بازیگر ایرانی که می توان گفت از معدود نماهایی است که هنگام اشاره به آن، نمای نزدیک چهره خود مریم نشان داده می شود.
یا جزئیات دیگری مثل شکل نمایش محیط اتاق خواب با طراحی صحنه ای مینیمال که فضا را خیلی تنگ جلوه می دهد و فضایی برای ورزش هم نیست و باید تمام وسایل را روی هم چپاند تا یک میله را بالای سر برد! وقتی مریم می گوید که به اندازه کافی همه چیز به هم ریخته است و اصلا اینها را چه کسی می خواهد جمع کند که اشاره به کار خودش دارد! یا جایی که جلوی آینه آرایش می کند و دقیقا همزمان می شود به جایی که باید به مرد کمک کند و نمی کند.
در واقع فیلم کمتر پلان اضافه دارد و به خوبی ایجاز در آن رعایت شده و اغلب ضرورت و کارکرد روایی و معنایی دارند تا در پایان فیلم و با «بازی در بازی» مریم (قهرمان داستان) همسایه ها به داد او برسند!
روتوش از نمونه فیلم هایی است که بعد از پایانش، در ذهن ما ادامه پیدا می کند و برای تکمیل پازل معنایی آن مشارکت می طلبد و این بزرگترین دستاورد آن است. اینکه بعد از پایان، بیننده با تلخی و ناراحتی روانفرسایی، سالن سینما را ترک کند یا صفحه مانیتورش را ببندد و به فکر مریم هایی باشد که هر چقدر هم لباس بپوشند تا در بیرون از خانه، گرم باشند، درون خانه و روزگار، آنقدر سردشان کرده که «یخی» شده اند و جز یخبندان، افقی نمی بینند. یا تماشاگر به فکر بچه هایی بیفتد که حاصل ازدواج در سن کم هستند - مریم در بیست سالگی بچه دار شده - و نمی توان آینده روشنی برای آنها متصور شد. یا حتی سیاوش هایی که در لحظه مرگ هم با خشونت، طلب نجات می کنند و از مردانگی، فقط همین خشونت و عصبانیت و زور بازوها را یاد گرفته اند. روتوش سیلی محکمی است. خیلی محکم به بیننده اش و کار سینما غیر از لذت بخشی، روشنگری و تحلیل هم هست. نگارنده یاد اظهار نظر احمد شاملو درباره تفاوت کارش با شعرهای سهراب سپهری می افتد. شاملو اعتقاد داشت که شعر نباید لالایی برای خواب باشد، بلکه باید شیپوری برای بیداری و هوشیاری باشد (نقل به مضمون) و فیلم هایی مثل روتوش به زبان سینما، شیپور بیداری هستند.
انتهای پیام