زنان ناآگاه غرق در سراب اعتیاد / دود سفیدی که ارمغان آن روسیاهی است
"ساحل امن" مکانی است که سکوتهای بسیاری را با آغوش گرم و نوازش مادرانهاش در هم شکسته و اسیران گرفتار در بند موجهای سخت زندگی را به سوی نجات و راستی فرا خوانده است.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح قزوین ؛ اینجا جاییست که ما دوباره به زندگی برمی گردیم» این جملهای است که بر روی دیواری سیمانی در مکانی دورافتاده از مرکز شهر نقش بسته و از ماجراهایی ناگفته در پس آن حکایت دارد.
زنان و دخترانی که پس از طی مسیری پر پیچ و خم در راهی اشتباه با زخمی به عمق روزگار به امید نجات و پاکنویس خطاهای گذشته و یافتن مرحمی برای التیام آلامشان، قدم بر ساحل امن گذاشته تا شاید نسیم امید بر دل دردمند آنها وزیدن بگیرد. ساحل امن مکانی است که سکوتهای بسیاری را با آغوش گرم و نوازش مادرانهاش در هم شکسته و اسیران گرفتار در بند موجهای سخت زندگی را به سوی نجات و راستی فرا خوانده است. کنجکاوی برای کشف راز سر به مهر پناهجویان ساحل امن ما را بدین جا کشاند تا حکایتشان از گرفتاری در دام غول اعتیاد را بازگویند. ورود به این مکان حتی با وجود هماهنگیهای صورت گرفته نیاز به طی روندی کسل کننده و سخت از سوی بهزیستی داشت هرچند این امر موجب تکدر خاطر ما خبرنگاران بود اما شاید هدف از همین فیلترهای به ظاهر آزاردهنده برای ورود به حریم ساکنان ساحل امن، تامین امنیت خاطر بیشتر رهجویان این مکان باشد. در نهایت پس از ساعتی انتظار و گفتگو با مسئولان مربوطه مجوز ورود صادر شد. آنچه در نگاه اول به نظر میآمد فضایی ساده و بی آلایش اما گرم و صمیمی بود. ساکنان ساحل امن در گوشه ای از حیاط ایستاده و نظاره گر ورود افرادی ناشناس بودند که به آنها گفته شده بود خبرنگارند. آنها نیز مثل ما هیجان زده و در عین حال کنجکاو به نظر میآمدند. به پیشنهاد مددکار مرکز همه در سالن استراحت کنار هم نشستیم و ما برای ساعاتی مهمان آنها شدیم. از خانمها میخواهیم که از دلیل روی آوردن به مصرف مواد برای ما بگویند اما گویا به نظر سخت میآمد که لب به سخن باز کنند. شاید از مرور دوباره خاطرات گذشته واهمه داشتند، خاطرات تلخی که حتی گذر زمان چیزی از زهر گزندهاش کم نکرده بود. پس از اندکی سکوت خانم میانسالی که ناهید صدایش میکردند با صدایی آرام و لرزشی که در صدایش کاملا مشهود بود شروع به سخن گفتن کرده و اینگونه در شرح زندگیش میگوید: شوهرم خرجی نمیداد و دست بزن هم داشت تا اینکه یک روز ساعت سه نیمه شب مرا با بچه ده روزهام از خانه بیرون انداخت و من هم به اجبار به خانه مادرم رفتم. وی که خود را بانویی 40 ساله معرفی میکرد اما چهره تکیدهاش بیش از آن نشان میداد با بغضی در گلو ادامه میدهد: شوهرم راضی به طلاق دادن نبود و التماسهای من و مادرم هم راه به جایی نبرد و به او گفتم مهرم حلال، جانم آزاد اما او در نهایت کودکم را از من گرفت و رفت. ناهید پس از بیان این جملات مدتی کوتاه در فکر فرو رفت شاید با خود به این نکته می اندیشید که اگرچه طلاق او را از دست همسرش آزاد کرد اما اعتیاد جانش را در تنگنای بیشتری قرار داده و مواد مخدر روح و روانش را به تسخیر درآورد و همه زندگیش را به باد فنا داد. وی پس از زمانی کوتاه به خود آمده و اضافه میکند: چندین بار مشاوره خانواده رفتیم تا شاید بینمان صلح و آشتی برقرار شود اما نشد و با رای قاضی، طلاق گرفتیم. ناهید در ادامه از رفیقی گفت که در حق او نارفیقی کرده بود، کسی که برای رها شدن از درد تنهایی و شکست در زندگی مشترک به او پناه برده بود اما او چه میهمان نوازیای کرده بود و برای درمان دوست وامانده از زندگیاش، مواد مخدر تجویز کرده بود. وی در تشریح ماجرا بیان میکند: پس از این اتفاقات به خانه دوستم رفتم که مواد مصرف میکرد، به من هم پیشنهاد داد تا برای آرام شدن چند کامی بکشم من هم قبول کردم، اول فکر میکردم میتوانم با مصرف مواد به آرامش رسیده و زندگی خوبی داشته باشم. ناهید با سرافکندگی از مسیری که اشتباهی انتخابش کرده بود، میگوید: مصرفم را ادامه که دادم؛ دیدم نه، مواد نابودم کرد، دندانهایم ریخت و از خانه و خانواده طرد شدم و حتی دیگر اجازه دیدن فرزندم را هم نداشتم، خلاصه در به در شدم. وی میگوید: از سال 83 تا حالا گرفتار این بلا شدم و بارها هم برای ترک اعتیاد کمپ آمدم اما نتوانستم، این بار هم توسط ماموران دستگیر شده و به اینجا منتقل شدم و با امروز 81 روز هست که اینجایم. ناهید که مدام پس از هر جملهای میگفت میخواهم پاک شوم و دیگر به این راه وارد نخواهم شد؛ بیان میکند: از مادرم ممنونم که کمکم کرد تا پاک شوم، این سری دیگر میخواهم پاک زندگی کنم، من فکر می کردم مواد آرامم میکند اما نمیدانستم که مرا به ورطه نابودی میکشاند. سخنان ناهید که تمام شد کم کم بقیه خانمها هم مایل به سخن گفتن شدند. زهرا زنی نحیف و لاغراندام که درست کنار ناهید نشسته بود، لب به سخن گشوده و میگوید: 45 سال دارم، شوهرم 20 سال در منزل تریاک میکشید اما این موضوع اصلا برایم مهم نبود و حتی با وجود دعواهای اطرافیان و والدینم مانع مصرف همسرم نمیشدم. وی که سرفههای گاه به گاهش سخن گفتن را برایش دشوار میکرد اسپری را به دهان زده و ادامه میدهد: خانواده خودم و همسرم وضع مالی خوبی داشتند و به ما کمک میکردند به همین دلیل در رفاه بودم و به همسرم که جانباز با درصد کم بود و حقوق پایینی میگرفت چیزی نمیگفتم. زهرا اضافه میکند: آن موقع دو فرزند داشتم و خانوادهام مدام به من میگفتند نگذار شوهرت در خانه مواد بکشد، اما من گوش به حرفشان نمیدادم؛ بعدها مریض شدم و همسرم نیز مصرف تریاک را کنار گذاشت و شروع به مصرف هروئین کرد. وی عنوان میکند: مسئولیت زندگی بر دوشهایم سنگینی میکرد و فشار زندگی و ازدواج دخترانم و کنجکاوی مرا به سوی هروئین کشید که بویش آرامم میکرد؛ آن موقع معده درد شدید داشتم به همین دلیل رو به مصرف مواد آوردم و همسرم هم اصلا چیزی نگفت و مانعم نشد. سخنش که به اینجا رسید، حزن و اندوه مهمان وجودش شد با لحنی غمگین ادامه میدهد: در شهری که من زندگی میکنم اصلا معتاد زن نداریم نه در خانواده و نه در طایفه ما زن معتادی نیست، فقط من بودم که سال گذشته تمایلی برادرم مرا اینجا آورد و پس از ترخیص، 4 ماه پاک ماندم اما باز هم شوهرم نگذاشت، بار دوم هم پسر و برادرم مرا تمایلی اینجا آوردند و اکنون 27 روز هست که پاکم. وی با اشاره به تبعات ناگوار اعتیاد در زندگیاش ادامه میدهد: دخترم ازدواج کرده و اعتیاد من بهانهای برای شنیدن سرکوفت از سوی شوهر و خانواده شوهرش شده و من از این موضوع بسیار در رنجم؛ از سوی دیگر پسرم از اعتیاد من بسیار ناراحت بوده و عذاب میکشد. او که حس مادرانه در نگاهش موج میزند با یادآوری رنج پسرش که خود مسبب آن بود، چشمانش اشک آلود شده و بیان میکند: پسرم دانشجوست اما درسش را کنار گذاشته و دیگر به دانشگاه نمیرود، او میگوید خجالت میکشم به دانشگاه بروم، مادرم هم میگوید به خاطر تو نه مسجد میتوانم بروم و نه در جمع دیگری میتوانم حاضر شوم چون در محیطی که ما زندگی میکنیم معتاد زن نداریم. زهرا پسر و برادرش را مهمترین انگیزه برای پاک شدن خود بیان میکند و ادامه میدهد: 8 سال از آن روز نحس و آلوده شدنم به مواد میگذرد، هرچند سه سال اول تفریحی بود اما بعدها وابستهاش شدم، اصلا فکر نمیکردم که چنین روزی را ببینم. وی در پایان میگوید: دیدن مادر بیمارم که همراه خواهرم به ملاقاتم آمده بود شرمندهام کرد و به آنها قول دادم که این آخرین بارم باشد چراکه میخواهم پاک بمانم. کنجکاوی اشتباه، تحربه سنگینی را برایم رقم زد و بسیاری از چیزهایی که داشتم از من گرفت. در میان جمع دخترکی کم سن و سال و خجالتی که مدام در تلاش برای مخفی کردن نگاه خود از دیگران بود توجه ما را به سوی خود جلب کرد، دختری که تنها 18 بهار از زندگی او گذشته بود اما اصرار ما برای سخن گفتن با او راه به جایی نبرد، حتی تلاش کسی که او را مادر صدا میکردند و نصایح مادرانه و زیبایی کلام و دلسوزی خواهرانهاش دیگران را مجذوب خود میکرد نیز نتیجه نداد. در ادامه پای سخن دختر جوانی نشستیم که فقط 27 سال سن داشت اما با وجود سن کمش 8 سال گرفتار بلای خانمانسوز اعتیاد بود، او در توضیح چگونه آشنا شدنش با مواد مخدر میگوید: دبیرستان بودم که از خانه فرار کردم و به خانه مجردی دوستم رفتم؛ چون میخواستم آزادتر باشم و در آنجا برای اولین بار مواد مصرف کردم. "آزادی به چه قیمتی"، این سوالی بود که ذهن مرا مغشوش کرد، اما مشاهده چهره نادم و شرمنده مریم مرا از طرح این پرسش منصرف کرد. هرچند مریم پس از آن به خانه برگشته بود اما مواد مخدر مهمان و همنشین سالهای جوانیاش شده بود و با وجود آنکه 8 سال از تجربه تلخ به ظاهر آزادیش میگذشت اما همچنان گرفتار دام اعتیاد بود و حال سر از این مکان درآورده بود که شاید مامن او برای رهایی از بلای خانمانسوز اعتیاد باشد. پس از پایان سخنان مریم این بار سمانه داوطلب سخن گفتن شد، او سخنانش را با این عبارت شروع کرد: مدتی از زمان جداییام از همسرم میگذشت و خلاهای بسیاری را در زندگی احساس میکردم از سوی دیگر بینهایت دلتنگ دوری پسرم بودم اما نمیتوانستم برای خانوادهام از رنجی بگویم که آن روزها پریشانم کرده بود. وی ادامه میدهد: هر روز بیش از پیش به خودم فرو می رفتم تا اینکه یک روز در یک مهمانی دوستانه با مواد شیشه آشنا شدم و آن آشنایی 5 سال به طول انجامید. سمانه عنوان میکند: پس از مصرف مواد پرخاشگر و عصبی شده و مدام گریه میکردم و همین تغییر رفتارم موجب شد تا مادرم متوجه اعتیادم شود. وی میگوید: تمایلی به کمپ ترک اعتیاد آمدم و از خدا خواستم تا کمکم کند، و اکنون سه ماه است که اینجایم و امیدوارم با راهنمایی مادر و جلسات شکرگزاری و سایر برنامههایی آموزشی که در اینجا برگزار میشود بتوانم مجدد به زندگی برگردم. سمانه با اشاره به اتفاقات تلخ گذشته بیان میکند: طلاق و جدایی از همسرم از یک سو و مصرف مواد مخدر و اعتیادم از سوی دیگر موجب شده بود که حرفهای زیادی پشت سرم بشنوم، من از فامیل طرد شده بودم و خانوادهام دیگر قبولم نداشتند و از همه بدتر مردم به یک چشم دیگر نگاهم می کردند. من همدرد نداشتم و به دلیل عدم آگاهی به مواد پناه آوردم تا آرامم کند اما تنهاترم کرد و به دلیل مصرف مواد در زندگیم شکستهای زیادی خوردم. در میان خانمهای حاضر در کمپ زنی آراسته و تمیز حضور داشت که شادتر و سرحالتر از بقیه به نظر میآمد. نگاهم را به سویش دوخته و از او نیز خواستم تا برایم از شرح زندگیش بگوید. پس از شنیدن ماجرای او، یاد آن مصرع شعر افتادم که «خندهی تلخ من از گریه غم انگیزتر است» راست میگویند کسانی که زیاد میخندند دردشان بیش از سایرین است او که لبخند بر لبانش نقش بسته بود و حتی زمان سخن گفتن نیز میخندید، میگوید: پس از ازدواج به دلیل شغل همسرم به استان دیگری سفر کردیم و این در حالی بود که همسرم تفننی تریاک مصرف میکرد من هم که زانو درد داشتم برای تسکین دردم چند کام تریاک کشیدم که از همانجا شروع شد. وی اضافه میکند: در همان روزها برای پر کردن وقتم به باشگاه ورزشی رفتم، در آنجا با خانمی آشنا شدم که به مرور با هم رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم، یک روز به من پیشنهاد داد که برای لاغری از شیشه استفاده کنم من هم پذیرفتم و اتفاقا به خواسته خودم که همان لاغری بود رسیدم. سهیلا که با وجود داشتن تحصیلات دانشگاهی آلوده اعتیاد شده بود؛ میگوید: متاسفانه عامل مصرفم همسرم بود که او هم کم کم اجبار در مصرف شد، هرچند مصرف مواد دردم را کمتر کرد اما زندگی ام را متلاشی کرد چون همسرم پس از مدتی مصرف مواد را کنار گذاشت به من هم گفت ترک کنم اما من نتوانستم و بدین شکل او ترکم کرد. وی عنوان میکند: بعد از اینکه همسرم ترکم کرد به شهر خودم رفتم و متاسفانه در مهمانی دوستانم نیز گل کشیدم و هروئین مصرف کردم، خانوادهام خیلی مخالفند و از 5 سال پیش من مدام در راه کمپ هستم اما درجا می زنم چون انگیزهای برای ترک ندارم. سهیلا میگوید: ما هنوز به صورت رسمی از هم طلاق نگرفتهایم اما به دلیل وجود اختلاف در زندگی حاضر به مصالحه نیستم چون نمیخواهم فرزندانم شاهد بگومگوی بین من و پدرشان باشند از سوی دیگر نمی خواهم آنها بدانند که من مواد مصرف میکنم. زهرا احمدی مددکار ساحل امن نیز که در تمام طول مدت مصاحبه با صبر و حوصله مثال زدنی و رویی گشاده کنار ما نشسته بود، با لحنی مهربان و دلسوزانه در تشریح اقدامات انجام شده در کمپ ترک اعتیاد بانوان میگوید: زنان و دخترانی که پا به ساحل امن میگذارند چند دسته هستند، گروهی به صورت تمایلی و داوطلبانه و تعدادی هم به اجبار خانواده و دستهای نیز جزء تبصره 16 هستند که پس از دستگیری به این مکان ارجاع میشوند. وی ادامه میدهد: پس از پذیرش بیمار و اقامت 4 الی 7 روزه در اتاق سم زدایی، آنها وارد سالن بهبودی میشوند و در جلساتی که روزانه برگزار میشود؛ شرکت می کنند. احمدی بیان میکند: جلسات شکرگزاری یکی دیگر از برنامههایی است که صبحها برگزار میشود و بانوان دور هم حلقه میزنند و کتابی دارند با عنوان فقط برای امروز که حاوی پیام روزانه است. وی در تشریح جلسه شکرگذاری میگوید: یک نفر به عنوان گرداننده جلسه متن مربوط به آن روز را میخواند، در ادامه خانمها تک به تک با معرفی خود با پسوند معتاد از خداوند متعال برای داشتن فرصت یک روز پاک دیگر تشکر میکنند. مددکار ساحل امن عنوان میکند: در اینجا 31 نفر مقیم هستند، از 18 سال تا 55 سال و در طول مدت حضورشان مهارتهای زندگی توسط روانشناسان به آنها آموزش داده میشود و پس از ترخیص نیز 6 ماه پیگیری داریم و هرگونه کمکی که بتوانیم برای آنها انجام میدهیم.وی در پاسخ به علل گرایش افراد به مصرف مواد میگوید: معتادانی که به واسطه تمایل به مصرف، انگیزهای برای ترک اعتیاد ندارند در توجیه رفتارشان دلایل متعددی را عنوان میکنند. احمدی بیان میکند: بازه زمانی درمان اعتیاد در اصل 28 روز است اما متاسفانه اکنون بیشتر معتادان مواد مخدر صنعتی مصرف میکنند که طول درمان دارند. به قول خانم احمدی، هرچند بیماری اعتیاد هیچ وقت درمان نمیشود اما گرفتاران در دام اعتیاد با کسب آگاهی میتوانند بیماری را متوقف کنند، فقط لازمه آن خواستن و داشتن هدف است، هدفی که پله پله آنها را به سوی رهایی رهنمون میسازد و اعتبار و شخصیت میبخشد. راست گفتهاند که "خواستن، توانستن است" فقط همت لازم دارد تا صرف فعل خواستن را محقق سازد. انتهای پیام /