یک‌شنبه 2 شهریور 1404

شعر در سوگ شهادت امام رضا (ع)؛ "آه ای اهل خراسان! همه خون گریه کنید"

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
شعر در سوگ شهادت امام رضا (ع)؛ "آه ای اهل خراسان! همه خون گریه کنید"

در سالروز شهادت امام رضا علیه السلام، مجموعه اشعاری از شاعران آیینی کشور منتشر می‌شود.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امام رضا علیه‌السلام هشتمین امام شیعیان است؛ دوره زندگانی علی بن موسی الرضا همزمان با حکومت عباسیان بوده‌است که با مشکلات عدیده‌ای از جمله جنگ‌های داخلی و شورش‌های مختلف علیه حکومت مواجه بودند. دوران امامت وی با سه خلیفه عباسی شامل هارون الرشید، امین و مأمون مقارن بود.

30 صفر مصادف با سالروز شهادت امام هشتم است؛ به همین مناسبت، اشعار آیینی از شاعران کشور در مدح امام رضا در سوگ شهادت ایشان را می‌خوانید.

شاعر اهل سنتی که اولین شعر فارسی را به امام رضا (ع) تقدیم کرد

غلامرضا سازگار

سنگ زیر پای تو لعل بدخشان می‌شود خار، با فیضِ نگاهت سرو بستان می‌شود

گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جحیم دود آن عود و شرارش برگ ریحان می‌شود

زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل هر دو با خاک سر کوی تو درمان می‌شود

غم ندارم گر مرا در آتش دوزخ برند چون برم نام تو را، آتش گلستان می‌شود

مردگانِ روح را احیاگر جان می‌کند هر که جسمش دفن در خاک خراسان می‌شود

گو اجل جان مرا گیرد ز کافر سخت‌تر چون نگاهم بر تو افتد مرگ، آسان می‌شود

در مقام رأفتت این بس که نام چون تویی روز و شب ذکر من آلوده دامان می‌شود

در بیابانی که لطفت ضامن آهو شود گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می‌شود

گردش چشم تو را نازم که با ایمای آن نقش شیر پرده ناگه شیر غران می‌شود

ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند هر که یک شب در خراسان تو مهمان می‌شود

هر که چشمش اوفتد بر گنبد زرین تو گاه مجنون؛ گاه خندان؛ گاه گریان می‌شود

گر به قعر نار، شیطان بر تو گردد ملتجی وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می‌شود

غرفه‌هایت همچو روی حور، گل انداخته بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می‌شود

هر که با اخلاص گوید در حریمت یک سلام اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می‌شود

مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن بی نیاز از خرمن زلف سلیمان می‌شود

در کنار حوض صحن تو که رشک کوثر است زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می‌شود

پور موسایی و در طور تو هر کس لب گشود همکلام ذات حق، چون پور عمران می‌شود

سائل کوی تو گر خواهد به دست قدرتش خاک، مشک و سنگ، لعل و ریگ، مرجان می‌شود

در هوای جرعه‌ای از جام سقا‌خانه‌ات خضر اگر در کوثر افتد باز عطشان می‌شود

خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است آب اگر شد آب جویت آب حیوان می‌شود

هر که شد زوار تو در طوس ای روی خدا زائر ذات خدای حی سبحان می‌شود

آستان قدس تو دارالشفای عالم است درد این جا بی دوا و نسخه درمان می‌شود

هر که از مهمان سرایت لقمه‌ای گیرد به دست مهر در دستش کم از یک قرصه نان می‌شود

وانکه خوابش می‌برد در پشت دیوارت شبی ماه در بزمش کم از شمع فروزان می‌شود

هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو گر رود در سایه طوبی پشیمان می‌شود

بی تو صبح عید سال نو اگر آید مرا صبح عید و سال نو شام غریبان می‌شود

با تو گر شام عزای دوستان باشد مرا خوب‌تر از ظهر روز عید قربان می‌شود

در صف محشر پریشانی نبیند لحظه‌ای هر که با یاد غمت این‌جا پریشان می‌شود

تا ابد زین میهمان داری که مأمون از تو کرد شرمگین از مادرت زهرا، خراسان می‌شود

با تمام زشتی و آلودگی در سوگ تو قطره های اشک (میثم) بحر غفران می‌شود

علیرضا خاکساری

به فکر کربلا بودم در آوردم سر از مشهد بخوانم هرنفس باشوق بار دیگر از مشهد

اگر که میل حج دارم چه جایی بهتر از اینجا اگر قصد سفر کردم چه جایی بهتر از مشهد

امیدی به من و این طبع خشکیده نبود اما به لطفش برده‌ام با خود غزل‌های تر از مشهد

گره روی گره زد تا که بخت خواهرم وا شد سحر شد هر شبم با خاطرات مادر از مشهد

برادر صبح و ظهر و شب به سوی قم نظر دارد چرا که چشم خود را برندارد خواهر از مشهد

"به جان مادرت زهرا قسم" رد خور ندارد که نرفتم دست خالی با نگاهی مضطر از مشهد اگر روزی شود تنها بلیط رفت می‌گیرم چرا که قصد برگشتن ندارم دیگر از مشهد

محمد خادم

همین که راز دل زهر بر ملا شده بود به قتلگاه از این بیت، کوچه وا شده بود

و شمر خنده‌ی تلخی به خنجرش می‌کرد و شعر گریه‌کنِ روضه‌ی رضا شده بود

به سمت خانه چهل بار خاطرش خون شد نشسته بود چهل بار و باز پا شده بود

به سمت خانه چهل روضه را نشست و گریست دلش حسینیه‌ای غرقِ در عزا شده بود

و درد بود که عمامه از سرش افتاد امام گریه‌ی کز کرده در عبا شده بود

اشاره کرد که آن خانه بی‌حصیر شود و خاک‌های کف حجره کربلا شده بود

صدای سُم همه جای اتاق شیهه کشید در آن دقیقه که سَم درد بی دوا شده بود

کریم در به روی خویش بست و راهی شد جواد آمد و درهای بسته وا شده بود

جواد آمد و این تازه اول روضه‌ست جگر شبیه به اکبر جدا جدا شده بود...

حسن لطفی

اگرچه گریه نمودم دو ماه با غم‌تان مرا ببخش نمردم پس از محرم‌تان

لباس مشکی من یادگاری زهراست چگونه دل کنم از آن؟ چگونه از غم‌تان؟

بگیر امانتی‌ات را، خودت نگه دارش که چند وقت دگر می‌شویم محرم‌تان

برای سال دگر نه برای فاطمیه برای روضه‌ی مادر برای ماتم‌تان

هزار شکر که از لطف پنجره فولاد میان حلقه‌ی ماتم شدیم هم‌دمتان

بیا دوباره بخوان روضه‌های یابن شبیب که من دوباره بسوزم دوباره با دم‌تان

چه شام‌ها که زدی سر به گریه‌ام اما مرا ببخش نمردم به پای مقدم‌تان...

قاسم صرافان

نفس‌های آخر، عطش، روضه‌خوان شد که لب‌های تشنه، به یادم بیاید اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را قرار است امشب، جوادم بیاید

قرار است امشب، شود طوس، مشهد شود قبله‌گاه غریبان، مزارم اگر چه غریبی، شبیه حسینم ولی خواهری نیست اینجا کنارم

به دِعبِل بگو: شعر کامل شد اکنون «و قبر بطوس» ی که خواندم برایش بگو: این نفس‌های آخر هم، اشکم روان است، از ابیات کرببلایش

از آن زهر بی‌رحم، پیچیده‌ام من به خود، مثل زهرای پشت در، از درد شفابخش هر دردم، از بس که خواندم در آن لحظه‌ها، روضه‌ی مادر از درد

بلا نیست جز عافیت، عاشقان را تسلای دردم، نگاه طبیب است من آن ناخدایم، که غرق خدایم «رضا» یم، رضایم، رضای حبیب است

رئوفم، شهیدم، امامم، امیدم من آن شمس عشقم که بخشیده‌ام نور شود هر کسی، هر کجا، بی‌قرارم دلش را در آغوش می‌گیرم از دور

شدم آسمان، تا کبوتر شوی تو رسیدم که آهویی آزاد باشی بیاور غمت را، بیا زائر من! که مهمان صحن گهرشاد باشی

اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را به یادِ سواری که با ذوالفقارش بیاید سحر، تا بگردند دورش خراسان و یاران چشم انتظارش

عبدالحسین میرزایی

چه غریبانه غریب الغربا را کشتند با دل زار، معین الضعفا را کشتند

آه ای اهل خراسان! همه خون گریه کنید که ولی نعمت و مهمان شما را کشتند

این خبر را به مدینه ببر ای باد صبا هشتمین بضعه‌ی پیغمبر ما را کشتند

خواهرش زنده اگر بود، از این غم می‌مرد بین یک حجره‌ی در بسته رضا را کشتند

از عبایی که سرش بود، غلامش فهمید_ آخر آن نورِ دلِ آلِ عبا را کشتند

مثل یک مار گزیده به خودش می‌پیچید با چه زهری مگر آن نور هدا را کشتند؟!

صورتش را به روی خاک نهاد و می‌گفت: چه غریبانه شه کرببلا را کشتند

جگر سوخته‌اش روضه برایش می‌خواند با لب تشنه چرا خون خدا را کشتند؟!

ته گودال که با نیزه به پهلوش زدند روی تل، عمه‌ی مظلومه‌ی مارا کشتند

پای رأس شهدا، بسکه کف و سوت زدند سرِ بازارچه‌ی شام اُسرا را کشتند