عادل فردوسیپور؛... و همچنان در ستایش زندگی
حالا بهتر درمییابیم چرا دیروز عادل فردوسیپور احساساتی شد. چرا کودک درون او فعال و زنده است، چرا در جایگاه استاد دانشگاهی در حد شریف چون دانشجویان میپوشد و چرا این قدر دوستداشتنی است
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - بارها درباره عادل فردوسیپور مجری و گزارشگر و برنامهساز سابق تلویزیونی نوشتهام و قصد تکرار آنها در میان نیست.
بهانه این سطور اما سخنان دیروز (سهشنبه 17 آبان) او در جمع دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف است در حالی که به عنوان «استاد» و نه مجری و گزارشگر حاضر و ظاهر شد و نه از فوتبال که از دانشجویان زندانی گفت و پنهان نکرد که با شنیدن سرود «سفر چرا؟ بمان و پس بگیر!» احساسات او غلیان کرده است.
او گفت: «جای دانشجو پشت میله زندان نیست. همه مردم ایران خواهان آزادی بی قید و شرط دانشجویان در بند هستند. این خواسته حداقلی نه تنها از این دانشگاه بلکه تمام دانشگاههاست. نیروهای لباس شخصی را هم نباید برای دانشجوها به کار برد.»
از این صریحتر و در عین حال انسانیتر و مسالمت جویانهتر و مدنیتر و صنفیتر نمیتوان سخن گفت و صدا و سیما نمیتواند به مجری مشهور پیشین خود را نیز که دوشنبه شبها تلویزیون ایران را بر شبکههای ماهوارهای برتری میداد به تجزیه طلبی و عامل سعودی متهم کند. البته از این صدا وسیما هیچ چیز بعید نیست و مثل نقل و نبات تهمت میزنند ولی عجالتا دارند شاهکار قبلیشان را که کوچاندن مجری ورزشی دیگر - مزدک میرزایی - به شبکه ایراناینترنشنال بود تماشا میکنند و سر به سر مجریان سابق و لاحِق نمیگذارند.
با صدارت علی فروغی در شبکه سه عادل سه راه داشت: اول اینکه در برابر او کرنش کند و بابت گناهان ناکرده پوزش بخواهد و مراتب خاکساری خود را به رییس جدید ابراز کند. هر چند که فروغی از آن دست مدیران تازهکار بود که با بزرگتر از خود نمیتوانست کار کند و تصمیم گرفته بود عادل را حذف کند تا خودی نشان دهد و پیدا بود که این راه شدنی نیست.
گزینه دوم این بود که مثل مزدک میرزایی از ایران برود و از یک شبکه ماهوارهای فارسی زبان سر درآورد. جدای این که در این صورت ارتباط او با فوتبال داخلی قطع میشد با باور او هم ناسازگار بود چون همواره از ماندن در عین وفاداری به اصول شخصی دم زده بود و اگر میرفت تمام میشد. مزدک البته از جنس دیگری بود و دوست داشت کار خود را ادامه دهد منتها زیر بار محمد حسین میثاقی و علی فروغی نمینوانست برود و این گزینه را انتخاب کرد.
گزینه سوم این بود که بماند و عرصههای دیگر زندگی و علایق خود را تقویت کند و بیشتر به ترجمه و دانشگاه برسد و ماند و میوه آن را چیده و ثمرش را دیده و اکنون بیگمان نه تنها یکی از مشهورترین که از محبوبترین شخصیتهای اجتماعی ایران است.
احتمالا خواهید گفت تا اینجا هم نکته تازهای ننوشتم. فیلم سخنان کوتاه او را هم دیدهایم و در همین تارنما در دسترس است. او اولین قربانی رماندن و کوچاندن و راندن و تاراندن نخبگان نیز نیست و نمونههای فراوان دیگری هم میتوان معرفی کرد چرا که وقتی اصل، ابراز وفاداری باشد دنبال افراد مطیع و گوش به فرمان میروند و اطاعت، معیار است نه مهارت و محبوبیت و خلاقیت.
دو نکته اما تا این یادداشت افزودنی داشته باشد نه تکرار مکررات از این قرارند:
اول این که به یاد نوشتهای از رضا امیرخانی رُماننویس مشهور افتادم که گویا در دانشگاه شریف همکلاس عادل بوده و سال 98 در مجله «کرگدن» خطاب به مدیر جدید شبکه سه نوشت:
«27 سال پیش، سال 71 به گمانم، من که دانشجوی سال دو بودم، نشریهای در زمینه صنعت هوایی مشترک بودم که به آینده شغلی احتمالی آن دورهام برمیگشت؛ آیندهای که محقق نشد! هر بار که برای گرفتن نشریه به دانشگاه میرفتم، دانشجوی سالِ یک سیاهطوری را میدیدم که یکی دو هفتهنامه فوتبالی مشترک بود... او تنها کسی بود که به همانجا رسید که میدانست و میخواست... مدیر و مسوول و سیاستگذار و بودجهریز و باقی تصمیمگیران! 27 سال پیش مشترک چه چیزی بودید و میخواستید چه کاره شوید؟ هیچکدام در هیچ کاری حرفهای نشدید و مهمتر این که تنها حرفهای جمعتان را بیرون کردید!»
دوم اما مقدمه خود فردوسیپور چهار سال قبل و در مقام مترجم بر کتاب «هنر خوب زندگی کردن - رولف دوبِلی» - سال -1397 است:
«آنهایی که درها را میبندند، پنجره ها را درز میگیرند، دیوارها را بالا میکشند، خانه رفاه خود را بر تهیدستیِ دیگران بنا میکنند، آنها که امید را محصور، قلبها را رنجور، آدم ها را از دیارشان مهجور یا پشت مرزها محدود میکنند، به قدرت ایمان، باورهای قلبی و اندیشه های عمیق باور ندارند. هیچ کس قادر نیست آنچه را که در افکار شما و در قلب شما میگذرد متوقف کند. هیچ نیرویی نمیتواند جلوی جریان زنده درونی شما را بگیرد. جریان روشن و پویایی که به شما انگیزه و توان زیستن می بخشد.... اجازه ندهید هیچ نیرویی، هیچ سدی و هیچ دیواری امید را از شما بگیرد. زندگی موهبتی است که خداوند نصیب مان کرده و تا زنده ایم و نفس می کشیم سهم هر انسانی است که از مواهب آن بهرهمند باشد.»
حالا بهتر درمییابیم چرا دیروز عادل فردوسی پور احساساتی شد. چرا کودک درون او فعال و زنده است، چرا در جایگاه استاد دانشگاهی در حد شریف چون دانشجویان میپوشد و چرا این قدر دوستداشتنی است. چون عاشق زندگی است و بوی زندگی می دهد. فوتبال را هم به مثابه نمادی از پویایی و زندگی دنبال می کرد و می کند و چقدر دل مان تنگ می شود برای او در جام جهانی پیش رو. نه به خاطر اطلاعات فراوان و کلمات جویده و واژههای غیر پارسی که گاهی حرص مرا درمیآورد. به خاطر شور زندگی وقتی که میگفت: «اُ.... لَله». خوشا که به خودش و به زندگی وفادار است.
تماشاخانه