فیلم هناس تا ته خط رفت
فیلم سینمایی هناس، روایت زندگی شهید داریوش رضایی نژاد است. عزل نظر از کارگردانی نه چندان مطلوب آن و از اینکه روایت او چقدر مطابق واقع است، خود مضامین اثر واحد ویژگی های ستودنی است.
او قهرمانی را پیش روی ما می گذارد که اهل معامله نیست اما الزاماً آن فرد آرمانگرا و تیپکال شهدای مورد ترویج در فیلمهای دفاع مقدس و حتی سرنمون قهرمان در بیشتر فیلم های دفاع مقدس و مقاومت نیست. یعنی چهره ای معصوم از قهرمان نشان نمیدهد. از این جهت که قهرمان را عادی نشان می پهد، غیرعادی است و از کلیشه دور می شود.
البته برخی فیلمهای دیگر حتی در قالب کمدی همین جهت گیری را داشته اند؛ از آن جمله فیلم اخراجی ها که روند رستگاری را از روزمره گری تا تعالی نشان می دهد. البته این روزمره گی هنوز به سطح هرزه گی نرسیده است. یعنی مجید سوزوکی از قبل دارای فضیلت شجاعت و جوانمردی است که البته این شجاعت در ادامه دارای غایت و هدف متعالی و جمعی و ملی میشود؛ هرچند یک تعالی که عمدتاً عاطفی است. اگرچه عمده شهدا نیز از جنبه اخلاقی و رفتاری متمایز و ممتاز بوده اند (جنبه روان شناختی) تا جنبه دانشی و معرفت شناختی.
فیلم هناس داستان مردی است که زن او دیگر از او راضی نیست. این کمتر در فیلمهای این ژانر دیده می شود. همچنین او در زمانی قصد مهاجرت به آلمان همراه همسرش داشته است که این هم در گفتار عمومی حزب اللهی بعضا گناه یا چیزی شبیه این تلقی می شود. او همچنین در سکانسی از فیلم که کنار آتش همراه همسرش شهره نشسته می گوید دلت برای آسمان آبدانان تنگ نشده است؟
در اینجا او به عقب بازمی گردد و نوستالژی اش را گوشزد می کند اما این بازگشت به یک سرزمین، آنقدر جزیی نیست؛ بازگشت به خانه به معنای خاص و مشخص آن نیست، حتی بازگشت به محله، قبیله و یا شهر نیست بلکه بازگشت به آسمان خانه و شهر است. او در اینجا از مفهوم خانه، سقف را برمیدارد و آن را استعلا می بخشد. عنصر آسمان متضمن سنخ معنوی شخصیت رضایی نژاد است اما همزمان یادآور گفتار قهرمانان در فیلمهای جنگی و حماسی غرب به ویژه سینمای هالیوود است. در این فیلم ها از فیلم نجات سرباز رایان تا سقوط شاهین سیاه (اسپیلبرگ) تا فیلم مین که اخیراً ساخته شده است، شاهد آن هستیم که سرنمون ها و قهرمان های ایدئولوژی آمریکایی، مدام و در نهایت تمنای بازگشت به خانه دارند. در حالی که در این سو در سینمای دفاع مقدس، رزمنده در فکر بازگشت به خانه نیست و پیشاپیش خانه را وانهاده است. البته او به خانه و فراتر از این میهن وفادار است اما اصولاً به آن سو فکر می کند و از آغاز به راهی بی بازگشت آمده است. او اغلب نه تنها آماده شهادت و رفتن از خانه و حتی جهان است، که شوق آن را دارد.
در اینجا لازم است دو سنخ آرکی تایپ را از هم تفکیک کنیم. آرکی تایپ (آرخه، ریشه واژه باستان شناسی Archelogy و واژه آرشیو archive از آرخه است) میهن پرستان غربی که مشخصاً در فیلمهایی با محوریت ارتش، سازمان سیا و نظیر آن هم می بینیم، ادیسیوس است. ادیسیون اسطوره یونانی است که بعد از چند سال سرگردانی بالاخره به خانه بازمیگردد. در مقابل نوع باستانی یا آرکی تایپ سینمای دفاع مقدس، ابراهیم خلیل (ع) است. او در ماجرای ذبح فرزند خود هرگز تردید نمیکند و مهمتر از این به عقب بازمی گردد. به عبارت سر راست تر، تا ته خط می رود و در فکر بازگشت و یا آرزوی نجات اسماعیل نیست. او دوست دارد اساعمیل را قربانی کند. رزمنده نیز درست در پی قربانی کردن خود و قربانی بودن است.
حرکت ادیسیوسی بعضاً دوری است (نه دور حلزونی که در نهایت رو به تعالی دارد) در حالی که حرکت ابراهیمی سرراست و رو به جلو آن هم به نحو صعودی است. چراکه او پیش روی خود، تنها آسمان را می بیند. یعنی نه تنها از خانه و نه تنها از میهن، که از جهان هم خارج می شود.
در فیلم هناس می بینیم که قهرمان زمانی در سودای رفتن و مهاجرت بوده است اما در نهایت شاهد آنیم که روی چشم مخاطب آب سردی پاشیده می شود؛ آنجا و لحظه شهادت که او به دخترش می گوید: «چشمات رو ببند». اینجا ما غافلگیر می شویم و متوجه می شویم تقلای او برای ورود به پارکینگ خانه اش، از ترس مرگ نیست بلکه تقلایی برای خانواده است. او لزوماً در فکر تثبیت، ماندن و باز گشت نیست. به هر روی شگفت آور است چنان به دختر خود می گوید که چشمهایش را ببند که گویی اتفاق چندان عجیبی در کار نیست. چگونه در آن شرایط او به این فکر می کند و چنین تسلیم مرگ است و در واقع بر مرگ مسلط می شود. می توان گفت مرگ را تسلیم خود می کند و مانند اتفاقی عادی با آن برخورد می کند که در این میان گویی تنها عامل تشویش او مرگ خانواده و حفظ جان آنهاست.
ما وقتی به کسی می گویم که چشمهایت را ببند که فردی می خواهد فرد دیگری را ببوسد یا کادویی به او بدهد و یا نهایتاً عمل جراحی سرپایی روی او انجام دهد یا صحنه ای دلخراش در جریان است و نظیر این. اما این صحنه صحنه مرگ آن هم در یک رخداد و نه یک مراسم مانند اعدام نیست. توسط خود قربانی هم نیست.
بسیار زیبا و اثرگذار است که موفق نشدن رضایی نژاد در ورود به خانه را استعاره سازی کنیم. او همراه خانواده اش بود اما نتوانست به خانه بازگردد. حتی پیکر او هم به خانه بازنگشت بلکه درست در مرز آن متوقف شد.
به هر روی تلاطم فیلم میان الگوی ادیسیوسی و ابراهیمی و در نهایت برگزیدن الگوی دوم فیلم را از کلیشه یا استریوتایپ دور می کرد.
همسر او هم در نهایت ابراهیمی شد. او در ابتدا ادیسویی بود. مدام به خانه و خانواده فکر می کرد و آن را بر کشور خود ترجیح می داد اما در نهایت به همسرش درست وقتی گرد آتش نشسته اند (آتش در اینجا استعاره ماهرانه و یا شاید ناخودآگاه فیلم نامه نویس در القای بیداری و رستگاری یا نور است) قول میدهد که تا ته خط با او باشد.