متوسلیان: مردم دارند زجر میکشند، چرا پیگیری نمیکنید!
در سمت گاران، جادهای بود که ما از آنجا تردد میکردیم، ولی مسیر تردد اصلی مردم از جاده سنندج به مریوان بود و به تعبیری، بیشتر مردم علاقهمند بودند از آن جاده تردد کنند.
در سمت گاران، جادهای بود که ما از آنجا تردد میکردیم، ولی مسیر تردد اصلی مردم از جاده سنندج به مریوان بود و به تعبیری، بیشتر مردم علاقهمند بودند از آن جاده تردد کنند.
به گزارش خبرگزاری مهر، حسن رستگارپناه در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس خود با عنوان «کردستان در بحران امنیت و محرومیت» که توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در اواخر سال 1398 منتشرشده است درباره حضور جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان در مناطق کردنشین نقل میکند:
در اواخر سال 59 و اوایل سال 60، هنگام پاکسازی جاده سنندج به مریوان از سمت روستای سروآباد و نگل که در شصت کیلومتری جاده سنندج به مریوان قرار دارد حادثهای رخ داد. در سمت گاران، جادهای بود که ما از آنجا تردد میکردیم، ولی مسیر تردد اصلی مردم از جاده سنندج به مریوان بود و به تعبیری، بیشتر مردم علاقهمند بودند از آن جاده تردد کنند. روستاهای زیادی در آن مسیر بود. برای پاکسازی آنجا، طرح نظامیمان را ریختیم.
جاده طوری بود که میتوانستیم راحت برویم عملیاتمان را انجام بدهیم و برگردیم، ولی ما اصرار داشتیم که آن جاده باید ترمیم شود. در شورای تأمین غرب کشور مطرح شد جادهای که دارد برای رفاه حال مردم باز میشود، باید سریع ترمیم و آسفالت شود. من و رسول یاحی به مریوان رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، احمد متوسلیان را با محمدعلی مهرآسا، استاندار کردستان، در آنجا دیدیم. متوسلیان با لحنی تند به مهرآسا گفت: «پس کی میخواهید جاده سنندج - مریوان را آسفالت کنید؟ مردم دارند زجر میکشند. چرا پیگیری نمیکنید آسفالت این جاده انجام شود؟» قسمت ابتدایی جاده از سمت ما، یعنی از سهراهی تیژتیژ به سمت نگل داشت پاکسازی میشد.
معاونت عمرانی استاندار، آن موقع مهندس سپهر بود. تصمیم گرفتیم بعد از پاکسازی آنجا با او جلسهای بگذاریم و بررسی کنیم که وزارت راه و استانداری برای ترمیم، تعریض و آسفالت جاده سنندج - مریوان چه کمکی میتوانند بکنند.
قرار بود جلسه داخل ستاد لشکر 28 کردستان تشکیل شود و من و علیرضا تمیزی هم در آن جلسه باشیم تا بحث کنیم جاده را چهکار کنیم. حرف ما این بود که ما جاده را پاکسازی میکنیم، شما بیایید راه مردم را درست کنید. زمانی که قرار بود به جلسه برویم، در آن محور، بچهها با ضدانقلاب درگیر شدند، من بهجای اینکه به جلسه بروم، سمت آن درگیری رفتم. دوستانم خبر نداشتند چه اتفاقی افتاده است. به اتاق جلسات رفته بودند و یک گوشه میز نشسته بودند تا من برسم. به آنها بیسیم زدم و ماجرا را تعریف کردم. گفتم: «من نمیتوانم بیایم. بدون من جلسه را برگزار کنید.» آنها همان گوشه میز که نشسته بودند، جلسه را برگزار کرده و جایشان را تغییر نداده بودند.
آنطرف میز، یکسری دستگاه فکس و وسایل ارتباطی و بیسیم بود که برای شارژ آنها از یک باتری ماشین استفاده میشد. گروهکها - احتمالا منافقین - داخل آن باتری مواد منفجره کار گذاشته بودند. هنگام جلسه، باتری منفجر شد. خوشبختانه بچهها در گوشه دیگر میز بودند و آسیبی ندیدند.