مثل خیال بود، چه کم بود، حیف شد...
نفیسه سادات موسوی در جام جام نوشت: از لحظهای که خبر دعوت به من داده شد، دلشوره گرفتم. برگزار نشدن دوساله دیدارهای مربوط به شاعران و مداحان به دلیل کرونا، بیم کنسل شدن این دیدار را هم در دلم زنده میکرد. با هر صدای تلفنهمراهم، چه تماس و چه پیام، دلم میریخت که مبادا خبر لغو برنامه دیدار باشد. اما به فضل خدا اینطور نشد و حوالی ساعت 7صبح یکشنبه راهی دیدار ماه شدم، آن هم در جمع ستایشگران اهلبیت. بهعنوان کسی که بهرغم آیینیسراییهایش او را با کتابهای عاشقانهاش میشناسند، چه چیزی بهتر از اینکه بهعنوان شاعر آیینی و ستایشگر اهلبیت در جمعی حاضر باشد؟
ساعت شروع مراسم نزدیک بود و من از هر دری که میخواستم عبور کنم دلشوره میگرفتم. یکجا گفتند اسمت را در فهرست پیدا نمیکنیم، یکجا گفتند کارت مراسمت کجاست؟ یکجا کارت ملی قدیمیام را با تردید وارسی میکردند و آخرین ورودی، که ورودی در خود حسینیه بود، هم از هولم کارت واکسنم چند بار از دستم زمین افتاد تا اینکه بالاخره به خودم آمدم و دیدم چشم به زمین دوختهام. جایی که بعد از چند سال پایم را دوباره روی گلیمهای آبی آشنای حسینیه امام خمینی (ره) گذاشته بودم و تازه داشت باورم میشد چیزی به دیدار روی ماه رهبر نمانده است. جای نشستنم که مشخص شد، فرصتی دست داد تا چشم بچرخانم میان مهمانان. مداحانی که خیلی از آنها برای خودشان جلسه و هیات و بروبیایی دارند و گل مجلس خودشان هستند، اینجا در متواضعانهترین حالت ممکن - که در حرکات و سکنات و حتی نگاههایشان مشخص بود - آمده بودند پامنبری باشند، آنهم باجان و دل. چند ثانیه یکبار که پرده پشت جایگاه کمی تکان میخورد، همه سرها به آنسو برمیگشت و همهمه متوقف میشد. اشتیاق دیدار در تکتک آدمهای حاضر در حسینیه قابل حس کردن بود. بدون هیچ تشریفات و اعلام ورود و جلبتوجهی، پرده کنار رفت و روی ماه دلدار نمایان شد. جماعت حاضر که همه بچه هیاتی بودند، در لحظه با نظمی هماهنگ نشده در سکوت سرجایشان مستقر شدند و مراسم بدون تأخیر و ناهماهنگی شروع شد. صدای گریه و قربان صدقه از یکطرف و لرزش بعضی شانهها از طرف دیگر نشان میداد چقدر این دیدار تجربه دلچسب و دلخواهی برای خیلی از ما بوده است و انگار تا وقتی خود رهبر را ندیده بودیم، بیقراریمان تمامنشدنی بود و بعد از آن لحظه، دیگر از شدت شوق، سر از پا نمیشناختیم. چندنفری به دعوت مجری مراسم، آقای واعظی، مدیحهسرایی کردند و آنچه برای من شاعر خیلی دوستداشتنی بود، این بود که قبل از دعوت هر شخص پشت تریبون، اعلام میشد ایشان قرار است از چه شاعری شعر بخوانند و چه بزرگان و استادان و حتی شاعران جوانی که خودشان در مراسم نبودند و اسمشان به این واسطه برده شد. شعرهای فارسی، عربی، سیستانی، ترکی و خلاصه مجلس مدح مادر سادات به نفس پاک ستایشگران اهلبیت حسابی گرم شد. سهم قابلتوجه مداحان جوانی که به جایگاه دعوت شدند، جلسه را صمیمی کرده بود. بعد از عرض ارادت تنی چند از مداحان، رهبر فرزانه با سلام و صلوات، آغاز سخن کرد و ابتدا با اشاره به اینکه گلایه خانمها را در خصوص تقاضای دیدار رهبری با زنان در روز ولادت حضرت زهرا (س) شنیده است، گفتند: جلسه مداحان در روز ولادت، جلسه ریشهدار و مهمی است که قدمتی 35ساله دارد اما انشاءا... دیدار با زنان را هم در برنامه دیدارها قرار خواهیم داد و این برای من، ناشی از توجه و دقت ایشان به مسائل ظریف و مطالبات کف جامعه بود که در آغازین دقایق صحبتش به آن اشاره کردند. از حضرت زهرا (س) و فضائلش به نکاتی اشاره کردند و شأن و منزلت ایشان را برایمان بازخوانی کردند. در بخش دوم صحبتها، هیات، محور اصلی بحث بود. برای منی که از کودکی بچه هیاتی بودم توجه ریز و نکتهسنجانه رهبر به این مقوله بسیار ارزشمند بود. بهخصوص با نکاتی که مطرح میکردند و وقتی تعریفشان از هیات را جمع شدن با محور مودت اهلبیت بیان کردند، حس کردم روضههای خانگی کوچک ما هم که به خاطر کرونا احیا شدهاند، در همین زمره قرار میگیرد و دو برابر قبل دل به فرمایشات دادم. تقدیر و تشکر رهبر از حضور مؤثر و دقیق (و شاید نقطه زن!) هیات و صدالبته مداحان در برهههای حساس از جمله انقلاب و دفاعمقدس و فتنه88 و ترغیب ایشان به ادامه همین روند مکتبی در هیات بحثی بود که موقع مطرح کردنش مهمانان چنان غرق در ایشان شده بودند و سراپا گوش بودند که پربیراه نیست اگر بگویم پلک بر هم نمیزدند. انگار هرکدام خود را مخاطب شخصی و اصلی این نکات میدانستند و مشخص بود از همانجا وسط جلسه تصمیمهای جدید و محکمی برای مجالسشان در سر میگذرانند. حتی ما صاحبان روضههای خانگی هم از این تصمیمها مستثنا نبودیم و داشتیم به لزوم انتخاب شعرهای پرمغزتر و صحیحالسندتر فکر میکردیم.
وقتی هم سخن به پیوستگی شاعر و مداح با هم رسید و نکاتی بیان شد که هم شاعر باید رعایت کند تا بهترین شعر را به مداح برساند و هم مداح باید رعایت کند تا شعر خوب برگزیند، خود را مخاطب خاص فرمایشها میدیدم و تندتند نکات را با گوش جان میشنیدم. دقیقا همانطور که قیصر امینپور گفته بود ناگهان چقدر زود دیر میشود، به خودم آمدم و دیدم کسی روی صندلیاش نیست و ایستادهاند و یکصدا، آمادهایم آماده سر میدهند و بعد هم حضرت ماه پشت پرده پنهان شد و تمام... و ما ماندیم و نکاتی که باید به گوش همراهان و همصنفانمان میرساندیم و سرمستی دلچسبی که از این دیدار کوتاه درجانمان مانده بود. به قول گفتنی: «مثل خیال بود، چه کم بود، حیف شد... مردم خدا نصیب کند، خواب دیدهاید؟»