«مجنون»، در اندازه های یک فرمانده
در پنجمین روز از جشنواره چهل و دوم، سه فیلم و یک اثر پویانمایی به روی پرده رفت، فیلمهایی که توانست توجه اهالی رسانه را جلب کند.
«آپاراتچی» طاهریفر فیلم «آپاراتچی» جدیدترین ساخته قربانعلی طاهریفر است که تاکنون 6 فیلم بلند سینمایی و چندین سریال و دهها فیلم کوتاه را در تبریز ساخته است؛ فیلمی بر اساس خاطرات جلیل طائفی در کتابی تالیف دکتر روحالله رشیدی.
جلیل طائفی، هنرمند گمنام اهل تبریز است که شغل اصلی او نقاش ساختمان است و دلبستگی و عشقاش در زندگی، سینما. حالا این داستان بر پرده نقش بسته و نشان میدهد چطور مردم عادی چراغ هنر و سینمای بعد از انقلاب را در یک شهر انقلابی روشن میکنند و برای آن تلاش میکنند. همچنین نشان میدهد چطور نیروهای انقلابی و روحانیت به پا گرفتن سینما در تبریز کمک میکنند.
آپاراتچی یک کمدی جذاب است با بنمایه تاریخ شفاهی است، یک کمدی که هم مودب است، هم دغدغهمند برای به تصویر کشیدن واقعیتی که در روزگار دهه 60 در تبریز گذشته است. انتخاب بازیگران تبریزی برای ادای لهجه سخت ترکی در زبان فارسی یکی از بهترین تصمیمهای سازنده آپاراتچی است و همین باعث ارتباط بیشتر و بهتر مخاطب با اثر میشود، گویشها ساختگی و تصنعی نیست. تورج الوند و فاطمه مسعودیفر و رضا ناجی هم خیلی خوب از پس نقش برآمدهاند و خوب دل مخاطب را به دست میآورند.
مهدی شامحمدی و «مجنون» اش «مجنون» اولین ساخته داستانی مهدی شامحمدی است که تا به حال بارها و بارها در سینمای مستند خوش درخشیده است. مجنون چند روز عملیات خیبر در سال 63 را به تصویر کشیده که فرماندهی عملیات از جبهه اهواز بر عهده مهدی زینالدین بوده است و از جبهه دیگر بر عهده محمدابراهیم همت که در همین عملیات به شهادت رسید.
تا الان مجنون بهترین فیلم جشنواره چهل و دوم است نه فقط به این خاطر که فیلمی درباره یکی از مهمترین عملیاتهای جنگ هشت ساله است، بلکه چون فیلمی در قد و قواره یک فرمانده است و سجاد بابایی و کارگردان خیلی خوب توانستهاند نقش و جایگاه او را نشان دهند، آنقدر خوب که حتی میتوان طرح عملیات خیبر را بازشناخت. مجنون در آرامش و با طمانینه، دغدغهها و دلتنگیها و دلشورهها را به تصویر میکشد، شعار نمیدهد، لفاظی نمیکند، پرحرفی نمیکند، در بازی ها اغراق نمی کند، در شلیک گلوله زیادهروی نمیکند. همه چیز به اندازه است، به اندازه به تصویر کشیدن یک عملیات مهم که گرچه شهدای زیادی داشت، موفقیتآمیز بود.
مجنون سرود فخر پیروزی را به گوش میرساند، حس غرور و عرق ملی مخاطب را تحریک میکند و دلش را برای شهدا و همه مدافعان وطن به درد میآورد. مجنون قهرمانش را بر دست عاشقانش مینشاند و زنده نگه میدارد تا امید را در دل مخاطب زنده نگه دارد، مخاطبی که نیاز دارد اگر نه هر روز هر از چند گاهی ببیند و بداند که این وطن چگونه امروز هنوز ایران بزرگ باقی مانده است، مخاطبی که باید بداند و ببیند که چطور روزگاری فرزندان این آب و خاک که هنوز پشت لب سبز نکرده بودند، سلاح بر دوش عاشقانه در حفظاش کوشیدند. مجنون به ما یادآوری میکند باید قهرمان وطن بود، باید برای وجب به وجبش دغدغه داشت، باید به مدافعانش وفادار بود... مجنون خیلی چیزها میگوید.
«بهشت تبهکاران» جعفری جوزانی مسعود جعفری جوزانی، کارگردان کارکشته و پرسابقه سراغ یک روایت تاریخ معاصری معروف رفته: پرونده اعدام حسن جعفری که به دست رژیم پهلوی به ناحق کشته شد. روایتی خطی و تاریخی با کارگردانی خیلی خوب، همه چیز سر جای خود است و به اندازه، غیر از داستانی که میتوانست دستمایه ساخت یک سریال قرار بگیرد و اتفاقا جزییات بیشتری را دربربگیرد تا بتواند ثبت تاریخی دقیقتری از یک پرونده مهم تاریخ معاصر داشته باشد؛ غیر از اینکه در زمانهای که حزب توده در سرمنشا خود از هم پاشیده است، روایت داستانی که میخواهد از حزب توده برائت بجوید انگار کمی دیر است و حرف زمانه نیست، هر چند که پرونده اعدام ناحق حسن جعفری در پیوند تنگاتنگ با حزب توده باشد. صحنههای آغازین و طراحی لباس و دکور هم یادآور فیلمهای امریکایی است که سفیدپوستان به ناحق به سیاهپوستان ظلم میکنند و خانههایشان را آتش میزنند و سیاهپوستان دست در دست هم آتش را خاموش میکنند و دوباره دست در دست سقفها را برپا میکنند. لباسهای کارگری با کلاه کاسکتهای فرانسوی هم یادآور همان فیلمهاست، خصوصا که در بین بازیگران یا همان سیاهی لشگر برخی پوست سیاه واکسی دارند. نمی دانم در روزگار اواخر دهه 20 دادگاههای ایران شبیه به دادگاههای فیلمهای امریکایی بوده یا نه، آیا چندین وکیل پرونده متهم را برعهده میگرفتند و هر بار یکی از آنها و از یک منظر متفاوت از متهم دفاع میکرد و مردم در دو طبقه به تماشای دادگاه مینشستند؟ چرا غیر از بازیگران و روایت تاریخی چیزی ایرانی نیست؟