یک‌شنبه 4 آذر 1403

مردان مدرن به‌روایت زنی از پراگ که نازیسم‌وکمونیسم را پشت سرگذاشت

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
مردان مدرن به‌روایت زنی از پراگ که نازیسم‌وکمونیسم را پشت سرگذاشت

مردان مدرن از دید یکی از راویان قصه «نه فرشته نه قدیس» افرادی هستند که مسئولیت نمی‌پذیرند و در مواجهه با مشکلات از زن مقابلشان می‌پرسند چه‌کار می‌خواهد کند نه این‌که چه‌کار می‌خواهیم کنیم؟

مردان مدرن از دید یکی از راویان قصه «نه فرشته نه قدیس» افرادی هستند که مسئولیت نمی‌پذیرند و در مواجهه با مشکلات از زن مقابلشان می‌پرسند چه‌کار می‌خواهد کند نه این‌که چه‌کار می‌خواهیم کنیم؟

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: «پرونده زندگی و آثار کلیما» یکی از پرونده‌های ادبی گروه فرهنگ و ادب خبرگزاری مهر با رویکرد بررسی ادبیات جهان، به‌ویژه اروپای شرقی بود که از فروردین 1396 با بررسی کتاب «اسکلت زیر فرش» باز شد.

در قسمت جدید این‌پرونده بنا داریم به یکی از رمان‌های ایوان‌کلیما به‌نام «نه فرشته نه قدیس» بپردازیم که با دو ترجمه در بازار نشر کشورمان عرضه شده است. این‌رمان سال 1999 منتشر شد و ترجمه انگلیسی‌اش سال 2001 عرضه شد. یکی از ترجمه‌های آن سال 1394 به‌قلم فروغ پوریاوری توسط نشر آگه عرضه شد و ترجمه دیگر هم بازگردانی حشمت کامرانی سال 1393 توسط نشر نو به بازار نشر آمد. در مطلبی که در ادامه می‌آید، کتاب مورد اشاره را براساس ترجمه فروغ پوریاوری بررسی می‌کنیم که در قالب 328 صفحه منتشر شده است.

پیش از این، مقالات، گفتگوها و گزارش‌های زیر درقالب پرونده بررسی زندگی و آثار ایوان کلیما در مهر منتشر شده‌اند:

* «نوشته های انتقادی ایوان کلیما در یک کتاب»

* «جستجوی خدا پیش از سفر به آشوویتس / داستان رویارویی عشق و نازیسم»

* «تشابه احتکار ایرانیان و اهالی شهر پراگ / چرا آدم‌ها احتکار می‌کنند؟»

* «قهرمانان عصر ما و هشدار کلیما درباره آشغال‌های فکری»

* «کافکاشناسی با عینک ایوان کلیما / نوسان میان ترس از تنهایی و صمیمیت»

* «از اردوگاه کار اجباری تا قدم‌زدن در پراگ / نوشتن برای جنگ با مُردن»

* «وقتی نویسنده در جای خودش نیست / تشابهات دوران مدرن و قرون وسطی»

* «دویدن بسوی آزادی و در تله افتادن / روایت تاریکی قبل وبعدازکمونیستها»

* «قصه سفرهای خطرناک ایوان کلیما در قرن دیوانه / زندگی با ترس و امید»

* «دموکراسی خسته است / اعتقادی به نوشتن در تبعید ندارم»

* «کلیما چگونه کمونیست و از کمونیسم زده شد / چاله نازیسم و چاه کمونیسم»

* «روایت کلیما از آزادی‌های ظاهری انگلستان و اخراجش از حزب کمونیست»

* «خاطرات کلیما از بهار پراگ و امپراتوری مسخره فراوانی در آمریکا»

* «کلیما؛ منشور77 و «قاضی در دادگاه»/ رفتن کمونیسم در عصر آمدن رایانه»

* «کلیما و چهره واقعی کافکا / تاثیری که دورنمات بر نوشتن «قلعه» داشت»

* «کافکا نتوانست همزمان نویسنده و عاشقی صادق باشد / بیان احساسات بین پدر و پسر سخت است»

* «هلاک‌شدن زیر انبوه اشیا و حرفهای به‌دردنخور / وقتی به مردم جهان به چشم زباله نگاه شود»

* «انتقادات ایوان کلیما از کمونیستها و غرب آزاد / ارزش نوشتن نزد کلیما»

* «نگاه کلیما انسانی‌تر از هاول است / نامه‌های کافکا در اسرائیل‌اند»

* «امتیاز ویژه «نه فرشته نه قدیس» نگاه‌کردن کلیما به‌جای یک‌زن است»

در ادامه مشروح هجدهمین‌قسمت از پرونده «زندگی و آثار کلیما» را می‌خوانیم؛

* مقدمه

رمان «نه فرشته نه قدیس»، یک‌رمان اجتماعی‌سیاسی است که 3 راوی دارد؛ اول کریستینا پلینا زنی دندانپزشک که همراه دخترش در پراگ زندگی می‌کند. گذشته و زندگی کریستینا، مرور چنددهه از تاریخ چکسلواکی و پراگ است. این‌زن زندگی مشترک با دوامی نداشته و از همسرش جدا شده است. راوی دوم، یان است؛ مردی جوان‌تر که بین او و کریستینا رابطه عاشقانه به وجود می‌آید و زندگی‌اش بازه زمانی کمتری از تاریخ پراگ را نسبت به کریستینا شامل می‌شود. راوی سوم هم یانا دختر 16 ساله کریستینا است که تربیت و زندگی مناسبی ندارد و رفتارهای هنجارشکنانه‌ای از خود بروز می‌دهد. او به مواد مخدر معتاد شده و پس از زمان زیادی که برای باور این‌ماجرا توسط مادرش نیاز است، در یک‌کمپ ترک اعتیاد بستری می‌شود.

* دوره زمانه

دوره‌زمانه‌ای که داستان «نه فرشته نه قدیس» در آن جریان دارد، مقطعی است که 5 سال از فروپاشی شوروی گذشته و به‌تعبیر شخصیت کریستینا، برای دستیابی به آزادی نیازی به گریختن (مهاجرت به کشورهای غربی) نیست. در همین‌زمانه است که با از بین‌رفتن مولفه‌های ظاهری قدرت کمونیستی، فرهنگ و منش غربی همه مهارها را به دست گرفته و با تمام قدرت وارد کشورهایی چون چکسلواکی دوپاره (چک و اسلواکی) شده و می‌تازد. در این‌دوره‌زمانه است که به‌روایت کریستینا، فروشندگان مواد مخدر درست دم در مدارس، منتظر دانش‌آموزان می‌ایستند تا به آن‌ها مواد بفروشند. و باز در همین‌دوره‌زمانه است که به تعبیر شخصیت کریستینا، نمایش‌های تلویزیونی جای گفتگوی طبیعی انسان‌ها را گرفته‌اند.

در این‌دوره‌زمانه است که به‌روایت کریستینا، فروشندگان مواد مخدر درست دم در مدارس، منتظر دانش‌آموزان می‌ایستند تا به آن‌ها مواد بفروشند. و باز در همین‌دوره‌زمانه است که به تعبیر شخصیت کریستینا، نمایش‌های تلویزیونی جای گفتگوی طبیعی انسان‌ها را گرفته‌اندهمان‌طور که اشاره شد، زمانه داستان «نه فرشته نه قدیس» به‌خلاف برخی دیگر از رمان‌های کلیما مثل «عشق و زباله» یا «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» مربوط به روزهایی است که استیلای کمونیست‌ها پایان یافته است. اما اشاراتی هم به دوره کمونیست‌ها یعنی زمانی که اهالی قلم و روشنفکران پراگی ناچار بودند مشاغل پست اجتماعی را برای گذران عمر به عهده بگیرند، می‌شود. به‌عنوان مثال، پدرِ شخصیت یان در این‌داستان یکی از روشنفکران پراگی چون ایوان کلیما یا واسلاو هاول و... بوده که یان درباره‌اش می‌گوید: «بالاخره از اردوگاه کار اجباری آزاد شد، با این‌که در رشته ریاضیات تحصیل کرده بود و به پنج زبان حرف می‌زد، فقط اجازه داشت انباردار بشود.» (صفحه 93)

انقلاب‌های استقلال‌طلبانه اقمار شوروی باعث شدند جمهوری فدرال و کمونیستی چکسلواکی هم در سال 1993 به دو کشور چک و اسلواکی تجزیه شود. این‌ماجرای تاریخی در رمان «نه فرشته نه قدیس» توسط شخصیت کریستینا این‌گونه مورد اشاره قرار می‌گیرد که بگوید چکسلواکی پیش از به‌هم‌خوردن ازدواجش از هم پاشید و او به‌خاطر این‌اتفاق گریه کرد.

دوره‌زمانه قصه «نه فرشته نه قدیس»، مربوط به روزهایی است که به‌تعبیر کریستینا، دستیارش مثل اکثر آدم‌های این‌دوره‌زمانه از سکوت می‌ترسد اما خود کریستینا سکوت و آرامش را دوست دارد. در این‌دوره‌زمانه خانه‌های خیابان محل سکونت کریستینا جنسیت ندارند. این‌ساختمان‌ها اواخر دهه 1930 ساخته شده‌اند و به‌تعبیر این‌شخصیت یا بهتر بگوییم کلیما، هیچ سبک به‌خصوصی ندارند. این‌ساختمان‌ها که به‌تعبیر شخصیت کریستینا «لانه‌خرگوش» هستند، همان‌بلوک‌های بتونی شهرک‌وار هستند که توسط کمونیست‌ها ساخته شدند و تعداد زیادی خانوار را در خود جا می‌دادند.

یکی از ویژگی‌های قلم کلیما، نگاه منصفانه و نسبتا عادلانه اوست. به این‌معنی که اگر از دوران نازی‌ها انتقاد می‌کند، دوران کمونیست‌ها را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد و می‌گوید علاوه بر زمان جنگ (جهانی دوم)، مردم چکسلواکی و پراگ در خلال سال‌های کمونیستی «هم» می‌ترسیدند. این‌حرفی است که او در دهان شخصیت کریستینا در رمان «نه فرشته نه قدیس» قرار داده است. این‌موضع‌گیری توسط شخصیت مادر کریستینا هم اتخاذ می‌شود؛ جایی که می‌گوید «آلمان‌ها دیگر تهدیدی نبودند، این‌روس‌ها بودند که آمدند.»

قصه نسل‌ها، کلیدواژه مهم مربوط به دوره‌زمانه قصه «نه فرشته نه قدیس» است. شخصیت کریستینا در دوران نوجوانی‌، خود با پدر کمونیست‌اش مشکل داشته و با وجود آن‌که شخصیتی بی‌اعتقاد و بی‌خدا بوده، پنهانی و از لج پدر به کلیسا می‌رفته است. حالا در زمان حال که خودش 45 سال و دخترش 16 سال دارد، دوره‌زمانه‌ای شده که دخترش به او قول می‌دهد وقتی با دوستانش بیرون می‌رود، تلفن کند و از حال و روزش خبر دهد. اما این‌کار را نمی‌کند و از این‌عدم تلفن‌زدن احساس آزادی می‌کند. دختر 16 ساله کریستینا از دید مادر، وقیح و پررو است اما کریستینا می‌گوید وقتی می‌بیند خودش چه‌قدر بد زندگی کرده و از عهده زندگی خود برنیآمده، چه‌چیزی می‌تواند به این‌دختر بدهد یا بگوید؟

* عنصر تاریکی

همان‌طور که اشاره کردیم، کلیما رمان دیگری به‌نام «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی» دارد که مربوط به زمان کمونیست‌هاست و بسامد و تکرار واژه «تاریکی» در فرازهایی از «نه فرشته نه قدیس»، ما را یاد آن‌رمان دیگر این‌نویسنده می‌اندازد. همچنین یادآور این‌موضوع است که با فروپاشی شوروی، هنوز تاریکی‌های مربوط به آن‌دوران در جامعه پراگ و جمهوری چک، به‌طور کامل از بین نرفته بود. واژه «تاریکی» در 3 فراز از «نه فرشته نه قدیس» تکرار می‌شود که به این‌ترتیب‌اند:

* «آپارتمان ساکت و تاریک است.» (صفحه 116)

* «تاریکی بیرون دارد ناپدید می‌شود.» (صفحه 119)

* «دیوار بلند بیمارستان روانی در تاریکی پدیدار می‌شود.» (صفحه 204)

* قصه و اتفاقاتش

شروع داستان با خواب و رویایی همراه است که کریستینا دیده است. نکته مهم درباره قلم کلیما این است که اگر از عنصر یا اتفاقی در فرازی از داستانش استفاده می‌کند، در فراز دیگر هم از آن بهره خواهد برد و استفاده از رویا یا خواب، برای شروع صرفا کوبنده یا جذاب نیست. به این‌ترتیب این‌استفاده، کاربردی است و صرفا برای ویترین و جلب توجه مخاطب نیست. به همین‌ترتیب است که کلیما از عنصر خواب و رویا و تحلیلش در فرازهای دیگر «نه فرشته نه قدیس» هم استفاده می‌کند. حتی در فرازی، کریستینا خواب خود را مانند یک‌روانشناس تفسیر می‌کند و می‌گوید این‌رویا درباره وضعیت خودش بوده است. همچنین در جای دیگری از داستان اشاره می‌کند که شب‌ها خواب‌های غیرقابل تحملی می‌بیند. دو فراز دیگر هم در کتاب هستند که مربوط به استفاده نویسنده از عنصر خواب و رویا هستند؛ یکی وقتی کریستینا می‌گوید در رویاهایش نمی‌ترسد و فقط زمانی که کاملا بیدار است، می‌ترسد. و دیگری هم در این‌فراز: «با سرعت خوابم برد؛ اما باز شوهر سابقم عین کژدم به رویایم راه یافت.» (صفحه 117)

به‌هرحال کریستینا پلینا در 45 سالگی، زنی دندانپزشک است که از کارل، شوهر خیانتکارش جدا شده و برحسب اتفاق با مرد جوانی به‌نام یان که سال‌ها پیش شاگرد کارل در کلاس تاریخ بوده آشنا می‌شود و رابطه عاشقانه‌ای بین‌شان شکل می‌گیرد. کریستینا با مردی وارد رابطه عاشقانه می‌شود که باید با دختر 16 ساله‌اش یانا آشنا و وارد رابطه شود.

کریستینا پلینا گذشته‌ای شبیه به خود کلیما دارد. یهودی است و خاطراتی از اردوگاه‌های اسارت زمان جنگ جهانی دوم دارد. کریستینا مادربزرگی دارد که در اتاق گاز کشته شده اما مادرش به اردوگاه فرستاده نشده است. کلیما، برادر کوچک‌تر و مادرش هم همان‌طور که می‌دانیم هیچ‌وقت به اردوگاه‌هایی که به‌نام اردوگاه‌های مرگ معروف شده‌اند، فرستاده نشدند. کلیما هم از دوران اسارت در بند نازی‌ها خاطراتی دارد اما هیچ‌گاه جایی به‌نام اتاق گاز را ندیده است. به‌هرحال می‌توان درباره دروغ معروف اتاق‌ها و اردوگاه‌های کشتار جمعی نازی‌ها که دنیای غرب همیشه آن را ترویج می‌دهد، بحث و گفتگوی زیادی کرد که در حوصله این‌مطلب نمی‌گنجد.

پدرِ مادر شخصیت داستانی کریستینا نه یک‌یهودی و نه یک‌مسیحی بلکه یک‌کمونیست بوده که پس از جنگ هم کسب و کارش را حفظ کرده اما این‌کسب و کار در نهایت توسط کمونیست‌ها مصادره شده است. مادر کریستینا هیچ‌وقت این‌پدربزرگ را که معتقد بوده دین تریاک توده‌هاست، نبخشیده است. این‌شخصیت که پدربزرگ آنتونین نام دارد، خود را به ضرب گلوله کشته است.

در مقطع آغازین داستان، چند روز از مرگ پدر سخت‌گیر و کمونیست کریستینا می‌گذرد و کریستینا با جعبه نامه‌ها و یادداشت‌های او سر و کار دارد که این‌جستجوها باعث می‌شود یکی از نقاط عطف داستان رقم بخورد؛ کشف این‌که پدر به‌ظاهر منضبط و مقرراتی، یک یا چند معشوقه داشته و از یکی از آن‌ها پسری دارد: «پدر چه نیرنگی به همه‌مان زد!» (صفحه 136) این، یکی از کشف‌هایی است که کریستینا باید در مسیر داستان به آن‌ها نائل شود. در طول داستان چندنامه تهدیدآمیز بدون امضا هم برای کریستینا می‌آید که یک‌گره محسوب می‌شود و یکی دیگر از گره‌گشایی‌ها و کشف‌هایش این است که متوجه شود نامه‌ها را برادر ناتنی‌اش یعنی فرزند یکی از معشوقه‌های پدرش می‌نوشته است: «پس فقط من راه نیافتاده‌ام که برادر ناتنی گمشده‌ام را پیدا کنم. او هم به جست‌وجویم آمده و صلاح دانسته برایم نامه‌های تهدیدامیزی بگذارد.» (صفحه 224) یکی از درس‌های قصه «نه فرشته نه صدیق» هم در بیان شخصیت این‌برادر ناتنی ارائه می‌شود: «زندگی همین‌جوریه دیگه: آدم‌ها همدیگر را آزار و اذیت می‌کنند، این را فهمیده‌ام. یک‌جور واکنش زنجیره‌ای است.» (صفحه 310)

رابطه کریستینا و یان و فراز و نشیب‌هایش یکی از عناصر مهم تشکیل‌دهنده داستان «نه فرشته نه قدیس» است که با پاپس‌کشیدن‌های کریستینا در نهایت سرانجامی نداردیانا دختر 16 ساله کریستینا، با جوانان ناباب نشست‌وبرخاست دارد و براساس تفاوت نسل‌ها، رابطه خوبی با مادرش ندارد. او معتاد شده و پس از کشف این‌ماجرا توسط کریستینا، به‌اجبار در یک‌کمپ ترک اعتیاد بستری می‌شود. یکی از اتفاقات و نقاط عطف دیگر داستان فرار او و دختری به‌نام مونیکا از کمپ و سپس پیداشدنشان است. کریستینا خواهری به‌نام لیدا دارد که خواننده است و در کشورهای مختلف ازجمله آمریکا تور برپا کرده است. رابطه کریستینا با این‌خواهر هم بد و نامناسب است و گفتگوهای تلفنی یا حضوری‌شان بیش از چندجمله نمی‌پاید. چون همیشه به درگیری و جدل تبدیل می‌شود. اما یکی از اتفاقات دیگر رمان هم سپر انداختن دو خواهر مقابل یکدیگر است. وقتی لیدا بدون‌تعارف به کریستینا می‌گوید یانا معتاد است، کریستینا ابتدا چنین‌چیزی را رد کرده و خواهرش را متهم به بدخواهی می‌کند. اما لیدا اعتراف می‌کند خودش هم مدتی برای ترک اعتیاد تحت درمان بوده است. به این‌ترتیب دو خواهر پس از سال‌ها یکدیگر را در آغوش می‌کشند. اتفاق بعدی هم، مرگ کارل شوهر سابق کریستینا است.

رابطه کریستینا و یان و فراز و نشیب‌هایش یکی از عناصر مهم تشکیل‌دهنده داستان «نه فرشته نه قدیس» است که با پاپس‌کشیدن‌های کریستینا در نهایت سرانجامی ندارد. سپس این‌مساله به‌طور تلویحی بیان می‌شود که یان به‌سمت دختر نوجوان کریستینا یعنی یانا متمایل می‌شود. این‌موضوع در صفحات پایانی داستان و در روایت یانا مطرح می‌شود؛ این‌که مرد موحنایی (یان) به چشم خریدار به او نگاه می‌کرده و حواسش بوده مادرش (کریستینا) متوجه این مساله نشود.

با وجود فضای ذهنی ازهم‌گسیخته و ناامیدی کریستینا، «نه فرشته نه قدیس» پایانی نسبتا امیدوارانه و باز دارد. چون شخصیت یان یا به‌سمت یانا خواهد رفت، یا زن جوان دیگری که در قصه حضور پیدا کرده است.

* دغدغه‌های کلیما

خدا، زمان و این‌سوال مهم که «من از خودم چی به جا می‌گذارم؟» ازجمله دغدغه‌های مهم شخصیت‌های داستان «نه فرشته نه قدیس» هستند که به‌طور بدیهی و مشخص می‌دانیم این‌دغدغه‌ها متعلق به نگارنده کتاب هستند. دغدغه دیگری که متعلق به خود کلیماست و به شخصیت کریستینا اعطا شده، رسیدن به پاسخ این‌سوال است: «روح چیست؟»

در فرازهای ابتدایی کتاب است که کریستینا می‌گوید از بچگی این‌مساله برایش مساله شد که آدم در یک‌لحظه زنده است و درست یک‌لحظه دیگر از دنیا رفته است. یعنی زندگی روزی به پایان می‌رسد و مرگ، حاکم برتر است. اگر با زندگی کلیما آشنا باشیم، می‌دانیم کودکی‌اش، در سال‌های جنگ جهانی در اردوگاه نیروهای آلمانی با همین‌دغدغه همراه بوده است. او با قدرت و تاب‌آوری مادرش روبرو بوده و شخصیت کریستینا هم از بچگی با تسلی‌بخشی‌های مادربزرگش درباره همین‌مساله مرگ مواجه بوده است.

* شخصیت کریستینا

یکی از مولفه‌های شخصیت کریستینا، درگیری‌اش با وسوسه خودکشی است. هم پدربزرگش خودکشی کرده، هم یکی از عمه‌هایش خود را با خودسوزی کشته و هم خواهرش لیدا در یک‌پیش‌گویی اعلام کرده کریستینا خود را خواهد کشت. تعبیرش هم از خودکشی، «بیرون‌کشیدن خودش» است. کریستینای 45 ساله به مادرش می‌گوید در 23 سالگی فکر می‌کرده در چهل‌وپنج‌سالگی آدم صبح که از خواب بیدار می‌شود می‌تواند صدای ناقوس مرگ را در دوردست بشنود. این‌شخصیت به‌عنوان شخصیت اصلی رمان «نه فرشته نه قدیس» با مسائل ذهنی مهمی دست به گریبان است؛ اول این‌که برای چه زنده است؟ شروع داستان هم درباره ادامه یا خاتمه‌دادن به زندگی است: «من قادرم به زندگی‌ام خاتمه بدهم، اما از جنازه نفرت دارم.» (صفحه 7) مساله ذهنی دیگر کریستینا که مربوط به خودش است، این است: به سر آدم‌هایی که همه عمر می‌ترسند عقایدشان را به زبان بیاورند، چه می‌آید؟ او در شرایطی زندگی می‌کند که کتاب‌خواندن و موسیقی‌گوش‌دادنش برای هراس از داشتن یک‌زندگی حیوانی است. او پیش‌تر این‌کارها را برای لذت انجام می‌داده است.

کریستینا پلینا تناقض‌هایی هم دارد؛ اعتقادی به خدا و دین ندارد، اما به گناه باور دارد. شخصیت مادر نیز چندبار به او تذکر می‌دهد که در زندگی، چیزی را کم دارد و آن، اعتقاد است. یکی دیگر از مولفه‌های شخصیت کریستینا، باورش به طالع‌بینی و تقدیرباوری اوستکریستینا پلینا تناقض‌هایی هم دارد؛ اعتقادی به خدا و دین ندارد، اما به گناه باور دارد. شخصیت مادر نیز چندبار به او تذکر می‌دهد که در زندگی، چیزی را کم دارد و آن، اعتقاد است. یکی دیگر از مولفه‌های شخصیت کریستینا، باورش به طالع‌بینی و تقدیرباوری اوست. به روایت خود این‌شخصیت، تقدیرش این بوده که روز مرگ استالین به دنیا بیاید و در روز تولدش، دنیا از شر دیکتاتور شوروی خلاص شود. اما در روز تولدش، شخصیت پدر به‌جای آن‌که متوجه تولد فرزندش باشد، در غم و اندوه مرگ استالین نشسته بوده است. شخصیت کریستینا پلینا در طول داستان «نه فرشته نه قدیس» چندبار تکرار می‌کند که متولد برج حوت است و یک‌بار هم می‌گوید به‌دلیل تولدش در این‌برج اگر مرگی داشته باشد، مرگی شعله‌ور خواهد بود. یعنی مثل عمه‌اش که خودسوزی کرده، خواهد مُرد. «متولد برج حوت‌ام. اگر بنا باشد نابود شوم یا خودم مرگم را انتخاب کنم، مرگی شعله‌ور خواهد بود.» (صفحه 135)

دیگر عباراتی که کریستینا در طول رمان تکرارشان می‌کند، اشاره به کارل شوهر خیانتکارش دارند و در قالب این‌سه‌نمونه قرار می‌گیرند: «شوهر اول و تنها شوهرم» و «شوهر اول و تنها _ و آخرین _ شوهرم» یا «شوهر سابق، تنها و آخرین شوهرم». این‌تکرار را هم می‌توان موید این‌نکته دانست که راوی زن قصه به‌طور مرتب، وفاداری خود و بی‌وفایی همسرش را یادآوری می‌کند. شخصیت کریستینا با 3 مرد مواجهه دارد؛ پدرش، همسرش کارل و یان. پدر مردی بوده که در زمان حیات از کریستینا دور بوده و بعد از مرگش از طریق جعبه نامه‌ها و یادداشت‌ها در خاطرات او حضور دارد. کارل همسر خیانتکاری است که به دو زن پیشین‌اش هم خیانت کرده و حالا دوره زیبایی و قدرتمندی را پشت سر گذاشته و با ابتلا به سرطان در شرف مرگ است. یان هم مرد جوان و واقعا عاشق‌پیشه‌ای است که در رابطه با کریستینا به‌طور ناخواسته و ناگهانی مرتکب خیانت می‌شود و کنار دو مرد دیگر یعنی پدر و کارل قرار می‌گیرد.

کریستینا پدرش را این‌گونه معرفی می‌کند؛ مسئول مغزشویی سیاسی و یک‌مقام رسمی حقوق‌بگیر که مجبور بود سخنرانی کند. با این‌حال کریستینا معتقد است چون پدرش، آرمان داشته بهتر از آدم‌های بی‌آرمان‌وعقیده بوده است. اما فاصله واقعی بین این‌پدر و دختر پس از حمله شوروی و اشغال چکسلواکی به وجود آمده است؛ وقتی پدر از اشغالگران استقبال می‌کند: «بعدها، بعد از حمله شوروی و استقبال از آن‌ها به‌عنوان آزادی‌بخش و نه قوای اشغالگر بود که با هرچیزی که تحسین می‌کرد یا به آن اعتقاد داشت، دشمن شدم.» (صفحه 21)

کارل، سابق بر این‌، معلم تاریخ بوده و یان شاگرد او بوده است. کارل شخصیتی تاثیرگذار داشته و به‌جز پدر یان، بیشترین تاثیر را روی مرد جوان داشته است. کریستینا در خلال روایت‌هایش در داستان می‌گوید هرگز به شوهرش خیانت نکرده اما مورد خیانت واقع شده است. او پیش از ازدواج سقط جنین داشته است. کارل هم بچه نمی‌خواسته اما کریستینا چون هم شوهرش را دوست داشته هم بچه می‌خواسته، دیگر دست به سقط جنین نزده و یانا متولد شده است. در زمان اکنون و حال که داستان جریان دارد، کریستینا تقریبا هر روز به ملاقات کارلِ بیمار می‌رود. مرد می‌داند به‌مرور می‌میرد و کریستینا هم حس می‌کند ترس بر مرد چیره شده است. خود کریستینا هم هرچند مرگ را در مقام رهایی‌بخش از زندگی و افسردگی می‌بیند، می‌ترسد.

در مواجهه با یان، کریستینا همیشه نگران این است که مورد خیانت واقع شود و مرد جوان او را ترک کند. کریستینا دوستی به‌نام لوسی دارد که او را با این‌سوال مهم روبرو می‌کند چرا درباره چیزی که روزی ممکن است اتفاق بیافتد نگران است؟ همین‌شخصیت است که کریستینا را دیوانه می‌خواند و می‌گوید باید زندگی را راحت‌تر بگیرد. در همین‌راستا، یکی از دغدغه‌های کریستینا وجود داشتن‌اش است اما در عین‌حال اعتراف می‌کند که تنهاست: «اما من وجود دارم و تنهای تنهایم.» (صفحه 182)

مادر در همین‌گفتگوها این‌درس مهم را به دختر 45 ساله‌اش می‌دهد که به نظر می‌رسد یکی از نظرگاه‌های کلی رمان است: «باید آدم‌ها را همان‌طوری که هستند، با تمام خطاها و خودخواهی‌هاشان قبول کنی، اگر نکنی بیرون می‌مانی.» براساس ترس و وحشتی که کریستینا از خیانت‌دیدن دارد، نمی‌تواند اشتباه دیگران را ببخشد و به‌قول خودش، فروتنی بلد نیست. او نمی‌داند چه‌طور باید با خیانت‌های پدرش و شوهرش کنار بیاید. به همین‌دلیل با پدرش و همسر سابقش آشتی نکرده؛ همان‌طور که به‌قول خودش نتوانسته پدر آسمانی بالای سرش را هم ببیند که این‌حرف کنایه‌ای به بی‌اعتقادی و بی‌خدایی این‌شخصیت است. اما مساله بخشید دیگران، دغدغه‌ای است که خود کلیما هم آن را داشته است. اگر داستان‌ها و نوشته‌های او را بخوانیم، می‌بینیم نازی‌ها و کمونیست‌ها در آثارش در حکم عناصر سازنده قصه یا مطلب هستند و دیگر کینه‌ای از آن‌ها ندارد. کریستینا در گفتگو با مادرش، با حیرت متوجه می‌شود مادر از معشوقه‌های پدر و پسر ناتنی‌اش خبر داشته است. مادر در همین‌گفتگوها این‌درس مهم را به دختر 45 ساله‌اش می‌دهد که به نظر می‌رسد یکی از نظرگاه‌های کلی رمان است: «باید آدم‌ها را همان‌طوری که هستند، با تمام خطاها و خودخواهی‌هاشان قبول کنی، اگر نکنی بیرون می‌مانی.» (صفحه 301) خود کلیما هم گویی نسبت به آلمان‌ها، روس‌ها و غربی‌ها چنین‌نگاهی دارد: «پدرت را بخشیدم. تو هم باید ببخشی. حالت خیلی بهتر خواهد شد.» (همان)

یکی از ویژگی‌های متن و ساختار رمان «نه فرشته نه قدیس» روایت‌های راوی‌های مختلف درباره راوی دیگر است. به این‌ترتیب کریستینا درباره دخترش یانا و مرد جوان (یان) روایت‌ها و قضاوت‌هایی دارد. دو شخصیت دیگر هم به همین‌ترتیب درباره او مطالبی دارند که در فصول مربوط به خودشان ارائه می‌شوند. احساس و قضاوت کریستینا نسبت به شخصیت خودش در فرازهایی از این‌قرار است: زنی که در مرز امید و نومیدی تلوتلو می‌خورد و اگر نومیدی غالب شود به‌راحتی می‌تواند به زندگی‌اش پایان بدهد. تفسیر دیگر او از خودش این‌چنین است: یک دختر فاسد، یک همسر مزخرف و یک مادر به درد نخور. او در جای دیگری از داستان از خودش این‌تصویر را دارد؛ مادری که مطمئن نیست از زنده‌بودن خوشحال است و به همین‌دلیل است که بچه‌اش یانا، مادرش را به‌عنوان تکیه‌گاه از دست می‌دهد.

یکی از دغدغه‌های کریستینا این است که دخترش یانا بداند برای چه زندگی می‌کند. مشکل کریستینا این است که خودش از این‌بابت مطمئن نیست و اگر درباره پاسخ این‌سوال اطمینان داشت، سعی می‌کرد دخترش را راهنمایی کند. کریستینا می‌خواهد دخترش را از گیتارزدن، طبالی و شل‌وول‌بازی منع کند اما خودش هم روزی آرزو داشته ویلن بزند. در مقابل، یانا شبیه دخترها و پسرهای هیپی و پانکی لباس می‌پوشد و اصلا توجهی به مادرش ندارد یا فقط به چشم آدمی که به او غذا می‌دهد و از او مراقبت می‌کند، نگاهش می‌کند. در فرازی از قصه، کریستینا شک می‌کند یانا جواهراتش را دزدیده یا نه. اما شخصیت محتاط و ترسویش باعث می‌شود چنین‌جمله‌ای را در روایت و حدیث نفس خود داشته باشد: «این‌فکر که دخترم ممکن است بتواند از من دزدی کند، آن‌قدر متوحشم می‌کند که ترجیح می‌دهم ته و توی قضیه را در نیاورم.» (صفحه 171) که البته در نهایت پاسخ این‌معنا بر مخاطب مشخص می‌شود و یانا نه برای مادر، بلکه در نوبت روایت خود، برای مخاطب قصه اعتراف می‌کند جواهرات مادرش را دزدیده است. نگاه ترسو و محتاطانه کریستینا را می‌توان در روایتش از رابطه با کارل هم شاهد بود: «می‌ترسیدم از چشم‌اش بیافتم، انگار وظیفه‌ام این بود که نگران و مضطرب عشق‌مان باشم.» (صفحه 143)

این‌قرائت شخصیت کریستینا درباره دخترش بود. اما دختر نیز در روایت‌های خود، چنین‌شخصیتی دارد؛ یک‌آینه دق که چون پدر به او کلک زده و تنهایش گذاشته، همیشه احساس فلاکت و بدبختی می‌کند. یانا عشق به‌وجود آمده بین کریستینا و یان را هم باور نکرده و اصولا پیش از آن‌که موفق به ترک اعتیاد شود، چیزی به‌نام عشق را قبول ندارد. وجه دیگر شخصیت کریستینا که به چشم یانا می‌آید این است که «همیشه بیش‌تر جنبه بد شرایط را می‌بیند.» (صفحه 326) یانا، نسبت به کریستینا نگاهی انتقادی دارد و نکات منفی و بدی را که خود کریستینا در خودش نمی‌بیند، برای مخاطب بازگو می‌کند؛ ازجمله در این‌فراز: «همیشه یک‌ریز می‌گفت هرکس مهندس سرنوشت خودش است. این را وقتی می‌گفت که پدر از نشئه‌شدن‌اش با دارو کفری می‌شد.» (صفحه 207)

شخصیت یان هم درباره زن 45 ساله قرائت و نگاهی دارد. طبق روایت یان، «به نظر او همه‌چیز در مرز میان شادی و اندوه، لذت و رنج اتفاق می‌افتد.» (صفحه 196 به 197) به این‌ترتیب متوجه می‌شویم کریستینا فردی با باورهای شوپنهاوری است. یعنی خدا را قبول ندارد اما درد و رنج زندگی را قبول دارد. نگاه دیگر یان به کریستینا درباره باور مرد به طالع‌بینی و مربوط به مساله تولد کریستینا در روز مرگ استالین است: «دارم بیش از پیش مجاب می‌شوم که وضعیت سیاره‌ها در زندگی‌مان اهمیت دارند اما دارم در رمز و رازی نیز که اعداد برای‌مان دارند نفوذ می‌کنم. وقتی گفت که روز مرگ استالین به دنیا آمده، به نظرم تقارن عجیب یا حتی بسیار مهمی آمد.»

* کلیما و نگاه‌کردن به‌جای یک‌زن

یکی از ویژگی‌های مهم رمان «نه فرشته نه قدیس»، نگاه‌کردن کلیما از زاویه دید یک‌زن است. این‌نویسنده این‌کار را بدون اغماض و جانب‌گیری به نفع مردان انجام داده است. توضیح بیشتر آن‌که اگر یک‌نویسنده مرد می‌خواست از دیدگاه زنان درباره خیانت‌کاری مردان بنویسد، احتمال راه فراری برای این‌موضوع در نظر می‌گرفت و به این‌مطلب اشاره می‌کرد که همه مردها مثل هم نیستند. اما کلیما مانند یک‌زن به مساله نگاه کرده است؛ احساساتی و بدون در نظر گرفتن مولفه‌های عقلانی و منطقی. به همین‌دلیل همه مردان حاضر در این‌قصه حتی یان که واقعا عاشق‌پیشه است، مرتکب خیانت می‌شوند. این‌تلاش برای نگاه‌کردن از دریچه دیدگاه یک‌زن، موضوع یکی از ارجاعات داستان هم هست. در فرازی، کریستینا به کارل چاپک اشاره می‌کند و می‌گوید او تلاش کرد تاریخ را از نگاه یک‌زن ببیند.

در یکی از فرازهای «نه فرشته نه قدیس»، شخصیت لوسی مشغول گفتگو با کریستیناست و در مقام همدردی و همبستگی می‌گوید «همه مردها نفرت‌انگیزاند. هم عنکبوت‌ها و هم مردها. فرقش این است که عنکبوت‌ها بی‌آزارند.» لیدا خواهر کریستینا هم در گفتگویی با او، درباره کشف کریستینا که متوجه شده پدرشان معشوقه و فرزند دیگری دارد، می‌گوید چنین‌چیزی عجیب نیست چون همه مردها معشوقه دارنداولین‌چراغ نگاه زنانه نسبت به مردان را خود کریستینا در صفحات ابتدایی کتاب روشن می‌کند؛ جایی‌که می‌گوید مردها نیازمند فتح‌اند و وقتی فتح می‌کنند، علاقه‌شان را از دست می‌دهند. و یا درباره چرایی ترک‌کردن زنان توسط مردان می‌گوید: «آدم وقتی به دروغ‌گویی عادت می‌کند دیگر سخت‌اش است که راست‌گویی را یاد بگیرد. و کسی که یک‌بار بتواند دیگری را ترک کند، بار دوم برایش راحت‌تر است.» (صفحه 34) در یکی از فرازهای «نه فرشته نه قدیس»، شخصیت لوسی مشغول گفتگو با کریستیناست و در مقام همدردی و همبستگی می‌گوید «همه مردها نفرت‌انگیزاند. هم عنکبوت‌ها و هم مردها. فرقش این است که عنکبوت‌ها بی‌آزارند.» (صفحه 115) لیدا خواهر کریستینا هم در گفتگویی با او، درباره کشف کریستینا که متوجه شده پدرشان معشوقه و فرزند دیگری دارد، می‌گوید چنین‌چیزی عجیب نیست چون همه مردها معشوقه دارند. از دید لیدا و مادر، معشوقه‌داشتن مردان امری طبیعی و واقعی است. نظرش هم نسبت به مواجهه زنان با این‌مساله، از این‌قرار است: «تمام زن‌ها ترجیح می‌دهند چشم‌شان را ببندند و آن‌چه را که واقعا دارد اتفاق می‌افتد نبینند.» (صفحه 166)

شخصیت کریستینا در جای دیگری از قصه در گفتگو با یان می‌گوید زیر بار قوانین دنیای مردانه نمی‌رود. این‌قوانین از دید کریستینا، مستلزم وجود حمام خون و اشک هستند. کریستینا یک‌مرد مدرن مثل همسر سابقش کارل و دیگر نمونه‌های مشابه را این‌گونه می‌بیند که به یک‌زن بند می‌کند و آویزانش می‌شود. چنین‌مردی هیچ‌وقت نمی‌گوید برای مواجهه با کارها چه خواهیم کرد؟ بلکه از زن می‌پرسد «چه خواهی کرد؟» به این‌ترتیب کریستینا به زبان بی‌زبانی می‌گوید چنین‌مردانی که مرد مدرن نامیده می‌شوند، مسئولیت‌پذیر نیستند و همه‌کارها را به عهده زن می‌گذارند. اما جالب است که همین‌زن یعنی کریستینا در فرازی از قصه، وقتی می‌بیند یان، به‌خاطر او قرار کاری خود را لغو کرده، متعجب می‌شود و تحت تاثیر قرار می‌گیرد.

یکی از موضوعاتی که بین زنان اهمیت دارد، مادرشدن و مادر بودن است. در همین‌زمینه کلیما تعبیر جالبی را درباره بارداری یک‌زن به کار برده است؛ «به وجود آمدن یک‌زندگی در درون». این‌تعبیر در واگویه‌های کریستینا بیان می‌شود: «شوهر اول و تنها شوهرم بچه نمی‌خواست. این من بودم که بالاخره راضی‌اش کردم، چون دیگر نمی‌خواستم زندگی‌ای را که او در من به وجود آورده بود، از بین ببرم.» (صفحه 150) در ادامه همین‌بحث است که کریستینا در جای دیگری می‌گوید شاید هنوز (در 45 سالگی) بتواند بچه‌دار شود چون علم پزشکی شگفتی می‌آفریند. اما در ادامه با گرفتن موضعی منطقی و عقل‌گرایانه می‌گوید موضوع فقط بارداری و بچه‌به‌دنیا آوردن نیست بلکه بزرگ‌کردن و بار آوردنش هم هست. کریستینا از شوهر سابقش کارل، 12 سال کوچک‌تر است. مرد، این‌فاصله سنی را با شوخی و کنایه، یک‌«چشمک پدر آسمانی» می‌خواند و این‌کنایه چندمرتبه در طول داستان تکرار می‌شود. کریستینا در یکی از فرازهای رمان که مشغول روایت ناتوانی و ترس‌هایش است، با استفاده از همین‌کنایه، یک‌دغدغه مهم زنانه را مطرح می‌کند؛ «نگه‌داشتن یک‌مرد در کنار خود.» او می‌گوید «مردی را که به اندازه یک چشمک پدر آسمانی مسن‌تر از من بود و از او بچه داشتم نتوانستم نگه دارم. آیا می‌توانم این‌جوان را که از او بچه هم ندارم و نخواهم داشت، نگه دارم؟» (صفحه 305)

یکی از موارد مهم زنانه‌نگاه‌کردن کلیما در «نه فرشته نه قدیس» این است که باعث می‌شود مردانی که کتاب را می‌خوانند به یک‌حقیقت واقف شوند؛ این‌که پا پس کشیدن و جلو نیامدن زنان در رابطه، الزاما به‌معنای نازکردن یا ترفندی برای جذاب‌تر شدن نیست. بلکه زنانی چون کریستینا که چنان‌گذشته‌ای داشته‌اند و با آسیب‌ها، ترس‌ها و هراس‌های مختلف زندگی می‌کنند، توانایی ساختن یک‌رابطه جدید را ندارند.

* شخصیت یان

یان، دانشجوی اخراجی رشته تاریخ است و مرام و عقیده کلی‌اش این است که اگر عاشق کسی باشی، همان‌طور که هست دوستش داری. او از هیتلر و استالین بد می‌گوید و کارش در دوران پساکمونیستی، این است که بایگانی‌ها را تفحص کند تا روش‌ها و قوانین ادارات اطلاعات و پلیس مخفی رژیم کمونیستی را در داخل و خارج کشور آشکار کند. یکی از مواضع مهم کلیما که از دهان این‌شخصیت و با روایت او ارائه می‌شود، این است که پایان کار رژیم کمونیستی خیلی هم ناگهانی نبود و مقدماتی داشت که فراهم شده بود. یان در همین‌زمینه، در روایت خود از دوران استیلای کمونیست‌ها، کنایه جالبی دارد که مربوط به آب‌پاشیدن پلیس کمونیستی روی مردم معترض در خیابان است؛ این‌که «مردم از قرار، خطرناک‌تر از آتش تلقی می‌شدند.»

با مطالعاتی که یان روی پرونده‌ها و گزارش‌های قدیمی رژیم گذشته دارد، متوجه می‌شود همه به هم خیانت می‌کرده‌اند و بازی در سطح به‌مراتب بالاتری انجام می‌شود و پیچیده‌تر از اوست. درس دیگری هم که از مطالعات و بررسی‌های خود می‌گیرد، این است که دستیابی به عدالت و درستی، در بازی راحت‌تر است تا در زندگی واقعی. یان متوجه می‌شود مطبوعات و از همه مهم‌تر تلویزیون، بهترین جا برای تسخیر توجه مردم، و گام خوبی برای ورود به قلمرو سیاست است.

اما به‌جز باور به طالع‌بینی و تقدیر، شخصیت یان از نیروی نامرئی روح جهان صحبت می‌کند. کلیما همچنین از این‌شخصیت استفاده کرده تا فضای دانشگاه‌ها و بحث‌های دانشجویی را در دوران گذار از کمونیسم به پساکمونیسم به تصویر بکشد. یان می‌گوید در ایام دانشجویی، در خوابگاه بحث و گفتگوی دانشجویان، اول درباره سیاست، سپس درباره مسائل جنسی، دین و چشم‌انداز تمدن بوده است. این‌شخصیت داستانی هم در آن‌دوران نگران بی‌آرمانی افراد ضدکمونیستی چون خودش بوده است.

* مساله زمان و مرگ

مساله زمان یکی از موضوعات و دغدغه‌های کلیماست که در رمان «نه فرشته نه قدیس» بسامد دارد. شخصیت کریستینا در این‌داستان، پس از مرگ شوهرش کارل این‌جمله را دارد: «زمان به سرنوشت‌مان بی‌اعتنا است. زمان هولناک است، اما تنها چیز عادلانه دنیا هم هست. اجازه می‌دهد به این‌جا برسیم، به‌جایی که در آن بالاخره همه‌مان هم‌سطح و یکسان می‌شویم.» (صفحه 297) او با استفاده از همان‌کنایه «چشمک پدر آسمانی» که مورد استفاده کارل بوده، درباره مراسم تدفین مرد می‌گوید «کل مراسم این‌قدر کوتاه است که وقت نیست که پلک‌های پدر آسمانی ما حتی یک‌بار به هم بخورند.» (صفحه 163) بد نیست اشاره کنیم که زمان، دغدغه شخصیت کارل هم بوده و در فرازی به این‌مساله اشاره می‌شود که او و یان هم در گفتگوهایشان درباره زمان صحبت می‌کرده‌اند.

شخصیت کارل، پیش از مرگش در یکی از دیدارهایی که کریستینا به خانه‌اش آمده، در پاسخ به این‌که به چه (موسیقی‌ای) گوش می‌دهد، می‌گوید به زمزمه کائنات. و در ادامه اضافه می‌کند: «شب‌ها که در خیابان اتومبیل نیست، می‌توانم صدای غرش زمان را در فضای بی‌حرکت بشنوم. دلپذیر نیست. یکی از دلایلی که دیگر ساعت را کوک نکردم همین است. بیش از حد یادآوری می‌کرد که زمان هیچ‌گاه از حرکت به جلو باز نمی‌ایستد.» (صفحه 132)

با در نظر گرفتن این‌دوحالت متناقض برای زمان _ یعنی کوتاه‌بودنش در عین طولانی‌بودنش _ با این‌جمله روبرو می‌شویم: «در واقع اصلا زندگی‌ای نداریم، چون مدت زندگی‌مان در مقایسه با زمان کیهانی آن‌قدر کوتاه است که در واقع ثبت‌ناپذیر است.» در فرازهایی از رمان «نه فرشته نه قدیس» از تعابیر «زمان کیهانی» و «دریای زمان کیهانی» و «دو چشمک دیدگان الهی» برای اشاره به زمان استفاده می‌شود. همچنین با در نظر گرفتن این‌دوحالت متناقض برای زمان _ یعنی کوتاه‌بودنش در عین طولانی‌بودنش _ با این‌جمله روبرو می‌شویم: «در واقع اصلا زندگی‌ای نداریم، چون مدت زندگی‌مان در مقایسه با زمان کیهانی آن‌قدر کوتاه است که در واقع ثبت‌ناپذیر است.» (صفحه 118) یکی از جملات شخصیت کریستینا در صفحات ابتدایی داستان هم به این‌ترتیب است: «زمان مثل ماهی مرده‌ای که روی حوض آمده باشد پیش رویم باد می کند.» (صفحه 29)

اما اگر دغدغه‌های فلسفی کلیما درباره زمان را با دغدغه زنانه‌نگاه‌کردن به قصه و وقایعش در نظر بگیریم، او در فرازی از زبان کریستینا می‌گوید زمان نمی‌تواند پیر باشد، مگر نه؟ اول از همه به‌خاطر این‌که یک‌واژه مذکر است. خلاصه آن‌که از دید شخصیت اصلی «نه فرشته نه قدیس»، زمان به خواسته‌های هیچ‌کس اعتنا نمی‌کند؛ فقط بی‌طرف و عادل است. و عدالت هم اغلب ظالمانه است.

* مساله خدا، ایمان و ماورا

ایوان کلیما در بسیاری از نوشته‌هایش، جستجوهای بی‌طرفانه‌ای برای یافتن خدا و امور مقدس دارد. بار اصلی این‌جستجو در رمان «نه فرشته نه قدیس» بر دوش کریستینا و تا حدی شوهر سابقش کارل است. شخصیت کریستینا هم با توجه به گذشته‌ای که داشته و جنگ جهانی دوم و سپس استیلای کمونیست‌ها را دیده، گویی می‌خواهد خدا را باور کند اما گوشه‌ای از وجودش بنای لج‌بازی و دشمنی با خود را دارد و نمی‌گذارد. این‌شخصیت می‌گوید «زندگی غم‌انگیز است. تقریبا همه آدم‌ها بالاخره تنها می‌شوند و خودشان می‌مانند و خودشان. شاید در گذشته مردم هنوز خدا را در کنارشان داشتند، اما او واقعا کنارشان نبود، حداکثر در ذهن‌شان بوده.» (صفحه 263)

در حالی‌که کریستینا بین شک و تردید برای ادامه یا عدم زندگی زندگی، تربیت دخترش و درگیری‌های درونی‌اش محاصره شده، شوهر سابقش کارل پیش از مرگ در یکی از آخرین ملاقات‌شان می‌گوید «خدا! این‌روزها به او فکر می‌کرده‌ام. خدا آن‌چیزی که مردم فکر می‌کنند نیست. خدا زمان است، و یا این‌که زمان خدا است. او خورشید، زمین و زندگی را خلق کرده. او جاودانه، ذات لایتناهی و غیرقابل درک است.» (صفحه 285)

اما مشکل کریستینا، پیش از باور خدا، داشتن اعتقاد است. او مشکل فقدان اعتقاد دارد و حتی مثل پدرش، کمونیست هم نیست. او خود می‌گوید «من نتوانسته‌ام هیچ‌ایمان و اعتقادی به دخترم بدهم، چون خودم مطمئن نیستم که زندگی معنا و مفهومی داشته باشد.» (صفحه 89) کریستینا اوا دستیارش در دندانپزشکی را فردی مومن معرفی می‌کند که معتقد است باید چیزی وجود داشته باشد که متعالی‌تر از نوع بشر باشد و الا زندگی هیچ‌معنا و مفهومی نخواهد داشت. دغدغه داشتن و نداشتن اعتقاد در شخصیت کریستینا را می‌توان در این‌فراز از رمان هم مشاهده کرد: «همان‌طور که مادر می‌گفت، من یک‌چیزی کم دارم. بعدی که نمی‌توانم درست ببینمش. قادر نیستم دری را که رو به آن گشوده می‌شود باز کنم. پدر این در را به رویم قفل کرد، و شوهر اول و تنها شوهرم یک قفل دیگر هم به آن زد. پشت این در چیست؟ خداوند؟ عشقی که مثل عشق میان آدم‌ها عقیم نخواهد ماند؟ آیا نوعی آرامش قلبی و آرامش زندگی به‌جای آرامش مرگ است که اکثرا وقتی افسرده‌ام، به آن به‌مثابه رهایی و آسودگی فکر می‌کنم؟ آیا بزرگی و اصالت روح است که قادر است از تمام تشتت خیال‌های هر روزه بر شود؟» (صفحه 234)

او می‌گوید مشکل این است که مسیحیت در قرن بیستم به سوال‌های مردم با تردید و یا با سردرگمی پاسخ داد، و این امر قطعا بر ایمان مردم تاثیر گذاشت. کلیما می‌نویسد «اما اکثریت مردم نیاز داشتند که ایمان داشته باشند. دلشان می‌خواست قدیس‌ها مقدس شمرده شوند. آن‌ها به یک خدا و تشریفات عبادی نیاز داشتنددر یکی از فرازهایی که روایت داستان به عهده کریستینا است، کلیما است که با نگاه تاریخی تکلم می‌کند و درباره مشکل ایمان مردم اروپای شرقی و پراگ سخن می‌راند. او می‌گوید مشکل این است که مسیحیت در قرن بیستم به سوال‌های مردم با تردید و یا با سردرگمی پاسخ داد، و این امر قطعا بر ایمان مردم تاثیر گذاشت. کلیما می‌نویسد «اما اکثریت مردم نیاز داشتند که ایمان داشته باشند. دلشان می‌خواست قدیس‌ها مقدس شمرده شوند. آن‌ها به یک خدا و تشریفات عبادی نیاز داشتند. بنابراین زمانه مستعد پذیرش ادیان لامذهب های وحشی امروزی‌ای شد که جنبش‌های عظیم غیردینی شروع به احیا و تقویت‌شان کردند. نازی‌ها و کمونیست‌ها به مانند هم، رهبران خود را به مثابه خدایانی مطرح کردند، که تصاویرشان می‌بایست در هر مراسمی، که تعداد بی‌شماری‌شان را ابداع کردند، نشان داده می‌شد.» (صفحه 147)

البته در بخشی از کتاب، موضوع اعتقاد نزد کریستینا یا شوهر خیانتکارش مطرح نمی‌شود. بلکه این‌بحث در گفتگوی یانای 16 ساله در مرکز ترک اعتیاد و مربی کمپ بیان می‌شود؛ جایی که مرد روانکاو به یانا می‌گوید: «زندگی بزرگ‌ترین معجزه است و آدم چه اعتقاد داشته باشد که خداوند آن را آفریده و چه اعتقاد داشته باشد که به تدریج تکامل یافته، باز هم‌چنان بزرگ‌ترین معجزه‌ای است که تاکنون اتفاق افتاده...» (صفحه 290)

درباره بحث خدا و اعتقاد، ارجاعی هم به یان یاکوب موسیقیدان می‌شود که آهنگ عشای ربانی را ساخته و خودکشی کرده است؛ کاری که کریستینا درباره انجامش تردید دارد؛ «با این‌که به آن خدایی که نوزادی را در آخور می‌گذارد اعتقاد ندارم، اما هربار که این‌عشای ربانی را می‌شنوم، دلم می‌خواهد از شادی گریه کنم. به خاطر آهنگسازی که یک روز به این‌نتیجه رسید که دیگر نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد. (صفحه 268) کریستینا با کنایه به خودکشی یان یاکوب می‌گوید در جیبش تیغ سلمانی ندارد، اما مطمئن نیست بخواهد به زندگی‌اش ادامه دهد. چون هنوز باید یک مرد وفادار و تنها فرزندش را که در حال فرار (از کمپ ترک اعتیاد) است پیدا کند.

* حکمت‌های کلیما در «نه فرشته نه صدیق»

رمان «نه فرشته نه قدیس» هم مانند دیگر نوشته‌های کلیما دربرگیرنده آموزه‌ها و تجربه‌های زیسته این‌نویسنده است که می‌توان آن‌ها را در گروه حکمت‌ها جا داد. چند نمونه بارز این‌جملات و فرازها را در ادامه مرور می‌کنیم؛

* «آدم مادام که چشم‌انتظار چیزی است زندگی می‌کند.» (صفحه 5)

* «آدم وقتی به ظلم عادت می‌کند، دلش حتی برای آن هم تنگ می‌شود.» (صفحه 6)

* «آدم‌ها اکثرا کسانی را که از همه به آن‌ها نزدیک‌ترند جریحه‌دار می‌کنند.» (صفحه 100)

* «نحوه زندگی آدم مهم‌تر از طول عمرش است.» (صفحه 162)

* «آدم همان‌قدر پیر است که خودش احساس می‌کند.» (صفحه 214)

* ارجاعات

کلیما در فرازهای مختلفی از «نه فرشته نه قدیس» به موضوعات و افراد مختلف ارجاع می‌دهد. ویرجینیا وولف، امپراتور بارباروسا، چارلز دوم، چایکوفسکی، باخ، ایزادورا دانکن و مجسمه‌های آگوست رودن ازجمله افراد و موضوعاتی هستند که در این‌کتاب به آن‌ها ارجاع داده شده است. کلیما در فرازی از رمان با دغدغه داشتن نگاه زنانه‌ای که به آن اشاره کردیم، به «ایلزه کخ» زن آلمانی ارجاع می‌دهد. کخ همسر یکی از فرماندهان اردوگاه‌های نازی در جنگ جهانی دوم بود که به‌عنوان یک‌جنایتکار معروف شده است. کریستینا در صفحه 121 کتاب با ارجاع به این‌شخصیت می‌گوید «یک‌لحظه پیش داشتم درمورد مردها بی‌انصافی می‌کردم: زن‌ها هم مرتکب جنایت می‌شوند.»

اما در این‌رمان ارجاعاتی از کتاب مقدس و تاریخ اعتقادی یهود و ادیان ابراهیمی هم وجود دارد. یکی از این‌ارجاعات، به حضرت موسی (ع) و ماجرای شکافته‌شدن دریا با معجزه اوست: «اما گه‌گاه معجزه‌ای روی می‌دهد و آب‌ها بار دیگر از هم باز می‌شوند.» (صفحه 144) ارجاع بعدی هم به شهر گناهکار سدوم است که با عذاب الهی نابود شد. در این‌ارجاع، یان که به طالع‌بینی اعتقاد دارد، می‌گوید طالع شهر پراگ در آینده یعنی سال 2006 به سقوط معنوی و اخلاقی می‌انجامد. او می‌گوید احساس می‌کند در شهر پراگ مثل سدوم، 10 تا مرد عادل پیدا نمی‌شود.

ارجاع دیگر کلیما، مربوط به ادبیات چک و فرانتس کافکا است. در این‌فراز کریستینا به رمان «محاکمه» این‌نویسنده اشاره می‌کند و می‌گوید «... محاکمه که نویسنده‌اش در گورستان یهودیان همین دور و بر آرمیده است...» (صفحه 162)

* ضداسرائیلی‌بودن کلیما

کلیما همان‌طور که می‌دانیم یک‌نویسنده یهودی اما ضداسرائیلی است. این‌رویکرد او را در سه‌فراز رمان «نه فرشته نه قدیس» هم می‌توان دید. فراز اول مربوط به نوشته‌های پدر کریستینا است که در آن‌ها به خیانت صهیونیست‌ها به کمونیست‌ها اشاره می‌شود: «رفقای خودمان به ما خیانت کردند! تعجب آور نیست که اکثرشان خارجی، صهیونیست و به‌عبارت دیگر یهودی‌اند. آن‌ها اعتماد مردم به خودشان را این‌گونه تلافی می‌کنند!» (صفحه 81)

فراز دیگر، ارجاعی به کتاب مقدس و یکی از کشتارهای قوم بنی‌اسرائیل است: «اما همیشه این بی‌گناهان بوده‌اند که به قتل می‌رسیده‌اند. طبق داستان کتاب مقدس، اسرائیلی‌ها ساکنان ای (Ai) را در آن‌جا و در بیابانی که تعقیب‌شان کرده بودند، به قتل رساندند.» (صفحه 146) که راوی و ناقل این‌فراز می‌گوید شرایط، هنوز هم همان‌طور است.

سومین فراز هم مربوط به مادربزرگ کریستینا است که گفته می‌شود در اتاق گاز نازی‌ها کشته شده است. کریستینا در این‌باره می‌گوید مادرش نمی‌داند مادربزرگ طبق اعتقادات یهودی به خدا ایمان داشته یا نه. «اما اگر هم داشته زیاد متعصب نبوده چون با یک یهودی ازدواج نکرد.» (صفحه 220 به 221) اگر به اصول و چارچوب‌های اسرائیلیان توجه کنیم، ازدواج با غیریهود را نکوهش کرده و آن را ممنوع می‌دانند. بنابراین مادربزرگ مقتول کریستینا نیز مانند افراد خانواده کلیما در دنیای واقعی، از یهودیان معمولی بوده که اعتقادی به تشکیل کشور اسرائیلی نداشته و ندارند.

* نگاه انتقادی کلیما به غرب و سرمایه‌داری

همان‌طور که پیش‌تر در بررسی دیگر آثار کلیما گفته‌ایم، این‌نویسنده ضدکمونیسم، نسبت به غرب نگاه انفعالی و خودباخته ندارد. از این‌جهت نوشته‌هایش مخاطب را یاد نیش و کنایه‌های اسلاونکا دراکولیچ دیگر نویسنده اروپای شرقی می‌اندازد که مطالبی در مقایسه اروپای شرقی و غربی دارد. به‌هرحال اولین نگاه انتقادی کلیما در کتاب «نه فرشته نه قدیس» به غرب را می‌توان در فرازی دید که شخصیت کریستینا از عروسک دوران کودکی‌اش صحبت می‌کند و می‌گوید این‌عروسک خیلی معمولی و حسابی گرد و قلنبه بود. کریستینا در همین‌راستا یعنی در بحث همان‌تقابل نسل‌ها که به آن اشاره کردیم و نمودش خود او و دخترش یانا است، می‌گوید در دوران کودکیِ او، هنوز «باربی‌های لنگ‌دراز به دنیا نیامده بودند.»

کریستینا در جای دیگری از کتاب، نشان می‌دهد که خلاف جریان رودخانه شنا می‌کند و همین‌رویکرد، یکی از علل سرگردانی او در جامعه‌ای است که افسار خود را به مدرنیته غربی سپرده است. او می‌گوید «زن‌ها حداکثر باید خرید بروند؛ اما من زن معیوبی هستم. حتی از خرید کردن هم خوشم نمی‌آید. از سوپرمارکت‌ها که یک شیوه زندگی متفاوت پر از آت‌وآشغال را ارائه می‌کنند و به کمک موسیقی‌ای تهوع‌آور سعی می‌کنند مجاب‌ام کنند که فقط همین‌ها برای خوشبختی کافی‌اند، متنفرم.» یکی دیگر از کنایه‌های کلیما به غرب که توسط کریستینا مطرح می‌شود، فرازی از کتاب است که می‌گوید «این‌روزها چاپک خوانندگان زیادی ندارد. چون نویسنده آمریکایی نیست.» در زمینه تفاوت‌های فرهنگی شرق و غرب، کریستینا پدیده مُد را فشار عوام‌فریبانه می‌خواند و می‌گوید در پایان هزاره دوم، تنها دستاورد عظیم، سوپرمارکت‌های بزرگ هستند که اگر دقت کنیم، این‌به‌اصطلاح دستاورد، مخلوق صهیونیست‌ها به‌عنوان سردمداران جریان سرمایه‌داری غرب است. کریستینا در جای دیگری از کتاب، نشان می‌دهد که خلاف جریان رودخانه شنا می‌کند و همین‌رویکرد، یکی از علل سرگردانی او در جامعه‌ای است که افسار خود را به مدرنیته غربی سپرده است. او می‌گوید «زن‌ها حداکثر باید خرید بروند؛ اما من زن معیوبی هستم. حتی از خرید کردن هم خوشم نمی‌آید. از سوپرمارکت‌ها که یک شیوه زندگی متفاوت پر از آت‌وآشغال را ارائه می‌کنند و به کمک موسیقی‌ای تهوع‌آور سعی می‌کنند مجاب‌ام کنند که فقط همین‌ها برای خوشبختی کافی‌اند، متنفرم.» (صفحه 126)

از طرف دیگر با همان‌دید منصفانه‌ای که کلیما دارد، نگاه مثبت هموطنانش نسبت به آمریکا را هم در این‌رمان نشان داده است. لوسی دوست کریستینا، شخصیتی است که یک‌ماه در کالیفرنیای آمریکا حضور داشته و در توصیف آمریکا برای کریستینا می‌گوید مردم آن‌جا مطمئنا تفریح و سرگرمی را بیش از آن‌چه که به خاطرش به کلیسا می‌روند می‌پرستند و هنرمندان بهترین مشاغل و حقوق بالا را دارند.

یکی از درس‌های مهمی هم که شخصیت یان از مقایسه گذشته کمونیستی و امروز غربگرایانه چک می‌گیرد، یکی از حرف‌های مهم کلیماست که خواسته در این‌کتاب مطرح شود. این‌درس از این‌قرار است که مردم تقریبا همیشه منتظر تغییرند. اما چون انتظار دارند تغییر فقط از بیرون حادث شود، دست آخر معمولا سرخورده می‌شوند. کلیما در نوشته‌ها یا سخنان خود هم به این‌مساله و نگاه اشتباه هموطنانش اشاره کرده که همیشه منتظر غرب سرمایه‌دار بوده و هستند که بیاید و اوضاع را بهبود بدهد. این‌آموزه او به کار غربگرایان ایرانی هم می‌آید که همیشه اوضاع خوب و مناسب ایده‌آلی را که هیچ‌وقت هم نمی‌رسد، از آمریکا و غرب گدایی می‌کنند.

* فرشته و قدیس بودن

مفهوم فرشته یا قدیس‌بودن، چیزی نیست که به‌واسطه لغات و واژه‌ها بارها در کتاب «نه فرشته نه قدیس» کلیما تکرار شود. بلکه به‌طور ضمنی در پس معنای اتفاقات و جملات شخصیت‌ها مستتر است. تنها در دو فراز است که این‌عبارت به‌طور مستقیم مورد استفاده قرار می‌گیرد: اول در لحظه‌ای که روان‌درمانگر یانا به کریستینا می‌گوید لیدا و یانا خبر داده‌اند کریستینا مبتلا به افسردگی است و می‌گوید: «ما حق نداریم بی‌حوصله باشیم. هیچ‌کداممان فرشته یا قدیس نیستیم.» (صفحه 272)

مورد دوم هم فرازی است که یان می‌گوید: «من هرگز سعی نکرده‌ام تظاهر کنم که قدیس یا راهبم، فقط تسلیم لحظه شدم.» (صفحه 282)

مردان مدرن به‌روایت زنی از پراگ که نازیسم‌وکمونیسم را پشت سرگذاشت 2
مردان مدرن به‌روایت زنی از پراگ که نازیسم‌وکمونیسم را پشت سرگذاشت 3
مردان مدرن به‌روایت زنی از پراگ که نازیسم‌وکمونیسم را پشت سرگذاشت 4
مردان مدرن به‌روایت زنی از پراگ که نازیسم‌وکمونیسم را پشت سرگذاشت 5