مستند «آقای اسکورسیزی»: تصویری کاریزماتیک از کارگردانی که سینما را عبادت کرد

مستند پنجقسمتی «آقای اسکورسیزی» به کارگردانی ربکا میلر، زندگی و حرفهی مارتین اسکورسیزی، کارگردان نامدار سینمای جهان، را با نگاهی دقیق و چندلایه به تصویر میکشد. این اثر که هماکنون در اپل تیوی پلاس در دسترس است، میان تحسینهای هنری اسکورسیزی و بررسی دشواریهای شخصی و روابطش تعادلی جالب برقرار میکند.
زینب کاظمخواه: در فیلم «آخرین وسوسه مسیح» اسکورسیزی، عیسی در رؤیایی میبیند که تقدیر الهی خود را رها کرده، با مریم مجدلیه ازدواج میکند و زندگی معمولی دارد. وقتی از صلیب پایین میآید، هم آسوده است و هم سرخورده: «من مسیح نیستم؟ نباید قربانی بشوم؟»
میلر با گنجاندن این صحنه در مستند خود، بهروشنی نشان میدهد که چگونه اسکورسیزی در زندگی واقعی نیز در برابر وسوسهی «زندگی معمولی» ایستاد و مسیر قربانیکردن خود برای سینما را برگزید.
قربانیِ هنر، مردی میان ایمان و خانواده
این فداکاری هرچند او را به مرتبهای از «شهادت هنری» رسانده، اما در زندگی شخصی ردی از رنج نیز بر جا گذاشته است. اسکورسیزی پنج بار ازدواج کرده و سه دختر دارد که برخی از آنها سالها پدرشان را ندیدهاند. میلر در این مستند تلاش میکند میان احترامش به اسکورسیزی و درکی واقعگرایانه از تأثیر این سبک زندگی بر اطرافیانش، توازنی بیافریند.
گفتوگوهایی صمیمی و پرکشش
پایهی اصلی مستند، گفتوگوهای خودمانی میلر با اسکورسیزی است که طی چند مصاحبه (از دوران همهگیری کرونا آغاز شده) ضبط شدهاند. میلر بهجای حذف حضور خود، مصاحبه را به گفتوگویی دوطرفه تبدیل کرده است. اسکورسیزی در لباسهای ساده و با لبخندی گرم و شوخطبعی همیشگیاش، با میلر درباره زندگی و فیلمهایش سخن میگوید؛ صادقانه، هرچند نه همیشه بدون محافظهکاری.
از کودکی بیمار تا نگاه قاببهقاب
مستند از دوران کودکی آغاز میشود: پسربچهای بیمار و خانهنشین در محلهی ایتالیاییتبار کویینز. او که از آسم رنج میبرد، بیشتر وقتش را صرف تماشای خیابان از پنجره میکرد جایی که بعدها به مدرسهی نخستین نگاههای سینماییاش بدل شد. دوران نوجوانیاش اما در منهتن پایینتر، میان خشونت، بیکاری و مافیا گذشت. همین تضادها بذر فیلمهایی چون «خیابانهای پایینشهر» را در ذهن او کاشت.
اسکورسیزی همراه همسر اولش ایزابلا روسلینیایمان، تردید و جستوجوی نجات
اسکورسیزی در جوانی به مذهب پناه برد و حتی مدتی به فکر ورود به کسوت کشیشی بود. سپس وارد دانشگاه نیویورک شد و با فیلمهای کوتاه پرانرژی و شوخطبعش مورد توجه قرار گرفت. با وجود این، در تمام عمر با ایمان مسیحی خود در کشمکش ماند. فیلمهای او، از «آخرین وسوسه مسیح» تا «سکوت»، مستقیماً به مفاهیم دینی میپردازند، اما حتی آثار سکولارترش نیز پر از دغدغههای الهیاتیاند: گناه و رستگاری، فضیلت و سقوط، خشونت و بخشش.
سقوط، رهایی و تولد دوباره
پس از ساخت مستند موسیقایی «آخرین والس» درباره گروه موسیقی دِ بند، زندگی اسکورسیزی وارد دورهای تاریک شد: طلاق، اعتیاد و انزوای هنری. مدتی با رابی رابرتسون در لسآنجلس زندگی کرد؛ دورهای سرشار از کوکائین و بیخوابی که به فروپاشی جسمی و بستریشدنش انجامید. اما همانجا بود که رابرت دنیرو با پیشنهادی نجاتبخش بازگشت: ساخت فیلم «گاو خشمگین» اثری که موفقیت بزرگش اسکورسیزی را دوباره به اوج رساند.
این الگو در زندگی حرفهای او بارها تکرار شد: سقوط و بازگشت. پس از شکست تجاری «سلطان کمدی»، با «پس از ساعات اداری» دوباره درخشید، و شکست بحثبرانگیز «آخرین وسوسه مسیح» مقدمهای شد بر پیروزی خیرهکنندهی «رفقای خوب».
از دنیرو تا دیکاپریو
در بخشهای پایانی مستند، میلر به همکاری طولانی اسکورسیزی با لئوناردو دیکاپریو میپردازد؛ رابطهای که از دهه 2000 به بعد به نقطهی محوری کارنامه او بدل شد. دیکاپریو با تحسین از کارگردانش یاد میکند و از تجربهی فیلمهایی چون «جزیره شاتر» (2010) و «گرگ والاستریت» (2013) میگوید دو اثری که باز هم الگوی سقوط و رهایی را تکرار کردند. (فیلم «هوگو» که میان این دو ساخته شد، در مستند اشارهای به آن نمیشود.)
سینما بهمثابه آینهی زندگی
میلر با بهرهگیری هوشمندانه از تدوین موازی و صفحهنمایشهای چندبخشی، نشان میدهد چگونه زندگی اسکورسیزی و فیلمهایش بازتاب یکدیگرند: ازدواجهایی که از هم میپاشند («نیویورک، نیویورک»)، خشونتی که همهجا حضور دارد («راننده تاکسی»)، و خشم مردانهای که اگر مهار نشود، به ویرانی میانجامد («گاو خشمگین»، «خیابانهای پایینشهر» و بسیاری آثار دیگر).
خشم، ایمان و معنای یک زندگی خوب
در واپسین بخش مستند، میلر به خلقوخوی انفجاری اسکورسیزی میپردازد از روزهایی که در پشت صحنه «راننده تاکسی» تا مرز تهدید تهیهکنندگان با اسلحه پیش رفته بود تا خاطرات دستیارش از روزهای سخت کاری. اما در دل همین عصبانیت، پرسشی اساسی نهفته است: چه چیزی یک انسان خوب را میسازد؟ و زندگی ارزشمند یعنی چه؟
بهگفتهی فیلمنامهنویس و دوست قدیمی او جی کاکس، اسکورسیزی در سالهای اخیر به این درک رسیده که: «یک هنرمند میتواند دربارهی هنر خود خودخواه باشد، اما لازم نیست در زندگیاش خودخواه بماند.»
شاید همین نگاه، خلاصهی مسیر طولانی او باشد از هنرمندی که در آتش ایمان و خشم میسوخت، تا انسانی که یاد گرفت حتی یک «مسیح» هم میتواند روحی زمینی و انسانی داشته باشد.
منبع: نیویورکتایمز
کد خبر 2130947