منافقین؛ دهشتافکنان متظاهر به دین
از نخستین روزی که اسلام به شهر مدینه وارد شد نفاق هم در این شهر شکل گرفت. منافقان در صفوف مؤمنان رخنه میکردند و با گوشهای شنوایی که در میان مؤمنان داشتند تخم تردید و ضعف و شکست را در میان آنان میپراکندند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سیدمحمود جوادی، پژوهشگر، در یادداشتی به بررسی جریان نفاق در تاریخ اسلام پرداخت و نوشت:
زندگی پر فراز و نشیب پیامبر اکرم (ص) سرشار از ماجراها و اتفاقات تلخ و شیرین و گاهی پرحادثه بود تا آنجا که جان آن حضرت در راه پاسداری از دین خدا به خطر می افتاد اما با همه ی این فراز و نشیب ها، اراده ی خداوند بر حفظ جان عزیز ایشان رقم می خورد تا رسالت الهی به مقصد برسد. رسول خدا (ص) در این راه از هیچ تلاشی دریغ نمی کرد اما کسانی از دور و نزدیک سعی می کردند آن حضرت را بیازارند و راه اجرای اوامر الهی را بر ایشان ببندند.
منافقین از جمله کسانی بودند که توطئه های ناتمام مشرکین و یهود برای شکست دادن پیامبر (ص) و حتی کشتن آن حضرت را دنبال و سعی می کردند این راه را برای دشمنان اسلام آسان و هموار کنند.
قرآن جایگاه منافقین را قعر جهنم دانسته و آنها را به عنوان دشمنان اسلام معرفی نموده و به شدت نکوهش کرده است. روایات فراوانی نیز وجود دارد که به توصیف صفات ناشایست آنها پرداخته است.
قرآن اهتمام زیادی به امر منافقین داشته است و سخن از منافقین به کرات در سورههای قرآن آمده است. سوره بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، فتح، حدید، حشر، منافقین و تحریم از جمله این سوره هاست. خدا منافقان را به شدیدترین وجه تهدید نموده است. خداوند متعال منافقان را در دنیا به مهر زدن بر دلهایشان، و پرده افکندن بر گوشها و چشمهایشان، و گرفتن نورشان و رها کردن آنها در تاریکیها تهدیده کرده، به طوری که دیگر راه سعادت خود را نبینند، و در آخرت به اینکه در قعر جهنم (درک اسفل) جایشان دهد. خداوند همچنین به پیامبرش خطاب میکند که منافقان دشمن هستند، از آنها بر حذر باش: «هُمُ العَدُوُ فَاحذَرهُم».
در اینجا قصد داریم با اشاره به چند مورد از توطئهها و شیطنتهای منافقین و با استفاده از آیات و روایات به ماهیت خبیث و پر حاشیه آنها بپردازیم تا مروری بر نقش منافقین و دست داشتن آنها در اقدامات خطرناک و فتنهها داشته باشیم.
ریشه و پیشینه نفاق در اسلام
از نخستین روزی که اسلام به شهر مدینه وارد شد نفاق هم در این شهر شکل گرفت. منافقان در صفوف مؤمنان رخنه میکردند و با گوشهای شنوایی که در میان مؤمنان داشتند تخم تردید و ضعف و شکست را در میان آنان میپراکندند.
دو قبیله «اوس» و «خزرج» قبل از اینکه با رسول خدا (ص) پیمان ببندند مصمم شده بودند «عبدالله بن ابی سلول» را به عنوان فرمانروای مطلق خود در مدینه برگزینند؛ اما به جهت روابطی که اوس و خزرج با پیامبر (ص) داشتند این تصمیم خود به خود از میان رفت، از اینرو عداوت پیامبر (ص) در دل «ابن ابی» جای گرفت.
بعد از جنگ بدر بسیاری از مردم مدینه اسلام پذیرفتند که «عبدالله بن ابی» و جماعتی از همفکران و دوستان او از جمله آنها بودند که از روی مصلحت و به جهت ترس از افکار عمومی و برای حفظ جان و مال خود مسلمان شده بودند؛ ولی در باطن ایمانی به خدا و رسول گرامیاش نداشتند. آنها با یهودیان در کارشکنی و عداوتشان با رسول خدا (ص) در خفا همکاری میکردند. مورخان افرادی چون زوی بن حارث، جلاس بن سوید و برادرش حارث، زید بن مالک، نبتل بن حارث، ابو حبیبه بن الأزعر و دیگران را از جمله این منافقان در مدینه برشمردند.
در میان یهودیان نیز افرادی از بزرگان آنها بودند که روی مقاصدی در ظاهر به رسول خدا (ص) ایمان آورده بودند؛ ولی باطناً به حضرت ایمانی نداشتند مثل سعد بن حنیف، زید بن الصلیت، نعمان بن عثمان، پسران ابی اوفی، رفاعه بن زید و....
مدتها بود که منافقین هنگام اجتماع مسلمانان در مسجد حاضر میشدند و گفتگوی مسلمانان را میشنیدند و گاهی آنان را مسخره میکردند. حضرت سکوت میکردند و در برابر اذیتهایشان صبر میکردند تا اینکه روزی رسول خدا (ص) آنها را دید که در مسجد نزدیک هم نشستهاند و آهسته با هم سخن میگویند دستور دادند تا از مسجد بیرونشان کنند اصحاب بیدرنگ به پا خاسته آنان را به وضع رقتباری از مسجد بیرون انداختند.
منافقین در اواخر عمر با برکت پیامبر اکرم (ص) مسجدی را ساختند که بعدها به مسجد ضرار شهرت یافت. این مسجد بنایی بود که آنها در مدینه بر اساس نفاق و نیرنگ ساختند و آن را پایگاه اصلی خود قرار دادند. این بنا با هدف تفرقه بین مؤمنان، ترویج کفر و پایگاهی توسط منافقان ساخته شده بود؛ اما سازندگان آن ادعا میکردند که آن را برای بیماران و گرفتارانی ساختهاند که امکان حضور در مسجد قبا را ندارند. آیات 107 و 108 سوره توبه درباره ساخت این مسجد نازل شده و نام ضرار از این آیات گرفته شده است. پیامبر اکرم (ص) سرانجام دستور تخریب این مسجد را دادند تا منافقین نتوانند به اهداف خود برسند. این ماجرا پس از غزوه تبوک و حادثه ی عقبه (که ماجرای آن در ادامه می خوانید) اتفاق افتاد.
از عاشورا تا امروز؛ شبث چگونه در قامت نفاق مدرن بازتولید میشود؟با سپری شدن مراحل دشوار رسالت بوسیله تلاشهای رسول اکرم (ص) در مکه و آشکار شدن قدرت اسلام در اواخر حیات مبارک پیامبر (ص) برای مشرکین، نگاه برخی از بزرگان قریش نیز به عملکرد رسول خدا (ص) در پیشبرد این دین آسمانی تغییر کرد و راهبرد آنها از مقابله آشکار با اسلام به گرویدن مصلحتی به این دین آسمانی با هدف به دست آوردن قدرت و یا مشارکت در آن تغییر یافت و این راهبرد سرآغاز شکل گیری نقشه پلید سیاسی منافقین و مسلمان نماها برای عملی کردن طرح هولناک ترور پیامبر (ص) و سپس حذف نمودن جانشین شایسته آن حضرت و تصاحب قدرت در صدر اسلام بود.
فتح مکه و به اسلام گرویدن ابوسفیان - آن هم بصورت صوری - اوج شکست سردمداران مکتب شرک دربرابر اسلام بود و از این نقطه بود که هسته توطئههای سیاسی مشرکین توسط «شجره ملعونه» و با همدستی منافقین علیه اسلام محمدی بصورت مخفیانه از دل خاندان ابوسفیان و مشارکت برخی از اصحاب قدرت طلب شکل گرفت تا نقشه راه رسول خدا (ص) برای امت خود را برهم بزنند و اسلام را از مسیر اصلی خود منحرف سازند.
تغییر یافتن سبک زندگی از سبک جاهلی به سبک اسلامی و دوری از عادتهای زشت گذشته، جایگزین شدن تقوا و کرامت انسانی بجای تبعیض نژادی و اختلاف طبقاتی، دارا بودن رهبری جهان اسلام و جهان عرب و مقام بالای معنوی و جایگاه ممتاز سیاسی اجتماعی و منحصر به فرد رسول خدا (ص) و اهل بیت آن حضرت، از جمله عوامل برانگیخته شدن حس حسادت مشرکین و منافقین و ظهور پدیده شوم نفاق در میان برخی از بزرگان قریش و اصحاب پیامبر بود.
تلاش برخی از منافقین برای برهم زدن مسیر الهی پیامبر اکرم (ص) در ترسیم آینده سیاسی امت خود، یکی از برنامههای بسیار خطرناک برای آینده اسلام بود و این تلاش تا آنجا پیش رفت که شخص رسول خدا (ص) و سپس اهل بیت آن حضرت مورد هدف مستقیم نقشههای شوم آنان قرار گرفت.
اصحاب عقبه و توطئه ناکام ترور پیامبر (ص)
غزوه تبوک که بعنوان آخرین غزوه ی پیامبر اکرم (ص) شناخته میشود، صحنه عملی آشکار شدن توطئههای پنهان برخی از یاران پیامبر (ص) و مشرکین تازه مسلمان شدهای بود که اگر به اهداف شیطانی خود میرسیدند، کار اسلام یک سره می شد و تمام زحمات رسول خدا (ص) بر باد میرفت.
در این واقعه، هنگامی که پیامبر اسلام از احتمال حمله سپاه روم به مدینه آگاه شد، فرمان آمادهباش صادر کرد. از سوی دیگر، بیم فتنهانگیزی منافقان در مدینه وجود داشت؛ از اینرو، پیامبر تصمیم گرفت امام علی (ع) را در مدینه باقی بگذارد و خود بهسوی دشمن حرکت کند. منافقان با اطلاع از این تصمیم، شایعه کردند که پیامبر به علی (ع) بیمهری کرده و او را همراه خود نبرده است. امام علی (ع) برای رفع این شبهه، نزد پیامبر آمد و ماجرا را بازگو کرد. پیامبر نیز در پاسخ، جایگاه او را چنین بیان کرد: «ای علی! آیا خشنود نیستی که نسبت تو با من، همانند نسبت هارون با موسی باشد، جز آنکه پس از من پیامبری نیست؟».
در حاشیه این غزوه بود و هنگام بازگشت مسلمانان به مدینه، تعدادی از منافقین که در میان آنها برخی از یاران برجسته ی پیامبر (ص) بودند (معروف به اصحاب عقبه) با استفاده از فرصت عدم حضور امام علی (ع) در این غزوه که همواره نگهبان اصلی و محافظ ویژه ی رسول خدا (ص) بود، قصد ترور پیامبر (ص) را کردند اما در رسیدن به هدف شوم خود ناکام ماندند. آنها اگر می توانستند هدف خودرا عملی کنند، چیزی از اسلام باقی نمیماند و جاهلیت دوباره زنده میشد. خدای متعال درباره غزوه تبوک آیاتی نیز نازل شد و منافقان را رسوا و اهداف و نقشههای بعدی آنان را برملا ساخت.
به گزارش علی بن ابراهیم قمی، 14 تن از منافقان پس از حجهالوداع به سال دهم ق. همدست شدند تا پیامبر را در مسیر مکه به مدینه در عَقَبه هرشی، میان جحفه و ابواء، بکشند. هفت تن از سوی راست عَقَبه و هفت تن نیز از سوی چپ به قصد رماندن شتر او پیش آمدند. رسول خدا با گزارش جبرئیل از توطئه آنها آگاه شد و چون نامهای ایشان را بر زبان جاری ساخت، فرار کردند و پنهان شدند. نقل شده که در مسیر عَقَبه دو صحابه عَمار بن یاسِر و حُذَیفَه بن یَمان در کنار پیامبر بوده اند، و به همین سبب تا مدتها به حُذَیفه «منافقشناس» میگفتند. در پی کتمان آنان، آیه 74 سوره توبه نازل شد: «یَحلِفُونَ بِاللَهِ مَا قَالُوا وَلَقَد قَالُوا کَلِمَهَ الکُفرِ وَکَفَرُوا بَعدَ اِسلَامِهِم وَهَمُوا بِمَا لَم یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا اِلَا أَن أَغنَاهُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضلِهِ فَاِن یَتُوبُوا یَکُ خَیرًا لَهُم وَاِن یَتَوَلَوا یُعَذِبهُمُ اللَهُ عَذَابًا أَلِیمًا فِی الدُنیَا وَالآخِرَهِ وَمَا لَهُم فِی الأَرضِ مِن وَلِی وَلَا نَصِیر» (ترجمه: به خدا سوگند یاد میکنند که در غیاب پیامبر، سخنان کفر آمیز نگفتهاند؛ در حالی که به یقین سخنان کفرآمیز گفتهاند؛ و پس از اسلام آوردنشان، کافر شدهاند؛ و تصمیم به امری خطرناک گرفتند، که به آن نرسیدند. آنها فقط از این ایراد میگیرند که خداوند و پیامبرش، آنان را به فضل و کَرَم خود، بینیاز ساختند. با این حال، اگر توبه کنند، برای آنها بهتر است؛ و اگر روی گردانند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت، به مجازات دردناکی کیفر خواهد داد؛ و در سراسر زمین، نه ولی و سرپرستی دارند، و نه یاوری)[توبه -74].
در حدیثی از امام رضا علیه السلام، آمدهاست که مراد از «اِنَمَا ستَزَلَهُمُ لشَیطَنُ بِبَعضِ مَا کَسَبُوا» (ترجمه: شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت - سوره آل عمران، آیه 155)، اصحاب عَقَبه هستند.
برخی منابع تعداد اصحاب عَقَبه را از 12 تا 15 تن برشمردهاند. شیخ طَبرِسی در نقلی از امام باقر (ع)، آوردهاست که شمار آنها 12 تن - 8 تن از قریش و 4 تن از سایر اعراب - بودهاست؛ اما شیخ صدوق، بر اساس روایتی 12 تن از آنان را از بنیامیه و 5 تن را از سایر مردم دانستهاست.
ماجرای عقبه؛ ادامه طرح ترور در لیله المبیت
البته 9 سال پیش از اقدام ناکام تروریستی منافقین در عقبه، جمعی از کفار قریش نیز در دارالنَدوه جمع شدند و طرحی برای ترور پیامبر گرفتند اما آنها نیز در رسیدن به هدف خود ناکام ماندند. در این جلسه تصمیم بر این شد که از هر قبیله یک نفر انتخاب شود و شبانه به پیامبر (ص) حمله کنند و دستهجمعی او را در خانهاش بکشند؛ زیرا در این صورت، خون او میان همه قبایل پراکنده میشد و بنیهاشم که خاندان و خونخواهان پیامبر بودند، نمیتوانستند با همه طوایف قریش بجنگند و مجبور میشدند به گرفتن دیه رضایت دهند.
بهدنبال این تصمیم، جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و او را از نقشه مشرکان آگاه کرد. از اینرو پیامبر (ص) تصمیم گرفت قبل از آمدن مشرکان، حضرت علی علیه السلام را در جای خود قرار دهد و خانه را شبانه به طرف مدینه ترک کند. این واقعه به «لیله المبیت» شناخته شد و حضرت علی علیه السلام بعنوان فدائی رسول خدا (ص) شهرت یافت. در واقع می توان گفت منافقین قصد داشتند ماموریت ناتمام مشرکین و ناکامی آنها در لیله المبیت را در واقعه عقبه به سرانجام برسانند.
پس از واقعه عقبه حدیثی از پیامبر اکرم (ص) توسط ام سلمه، ام المومنین نقل شد که می فرماید: «من أصحابی من لا أراه ولا یرانی بعد أن أموت أبدا»؛ در میان اصحابم کسانی هستند که پس از مرگ هرگز نه من آنها را خواهم دید و نه من آنها را. گفته میشود منظور رسول خدا (ص) از برخی از اصحاب در این حدیث همان منافقین هستند که به خواست خود نرسیدند. با این حال مدتها پس از حادثه عقبه نام منافقین مکتوم باقی ماند و منافقین همواره بیم آن را داشتند که رسوا شوند.
حدیث ام سلمه چنان ولولهای میان اصحاب پیامبر (ص) راه انداخت که ابن عساکر در کتاب «تاریخ مدینه دمشق»، به نگرانی خلیفه دوم اشاره میکند و از اینکه مبادا نام او در میان اصحاب پیامبر باشد که هرگز نه پیامبر را آنان را خواهد دید و نه آنان پیامبر را. عمر برای اطمینان از این موضوع نزد ام المومنین ام سلمه میرود و این موضوع را جویا میشود و ام المومنین به او میگوید بعد از تو هرگز به کسی جواب نخواهم داد.
ماجرای حذیفه بن یمان و منافقین در روز غدیر خم
در روایتها آمده است، سیرهی «حذیفه بن یمان» چنین بود که بر جنازههای منافقین نماز نمیخواند. لذا نماز نخواندن وی بر جنازه کسی، به معنی این بود که آن شخص از منافقان بوده است. برخی از اصحاب برجسته پیامبر (ص) نیز در این مسئله به حذیفه اقتدا میکردند؛ یعنی بر جنازهای که حذیفه بر آن نماز نمیخواند، نماز نمیگزاردند و آن میت را منافق میدانستند!
در روز نوزدهم ذی الحجه سال دهم هجری و پس از خطبه غدیر مراسم سه روزه بیعت همگانی همچنان ادامه داشت، و هر گروه از مردم که بیعت میکردند به خیمههای خود بازمیگشتند. منافقین نیز در خیمههای خود جمع شده بودند و از آن همه سربلندی غدیر که خط نفاق را خرد میکرد و پیش میرفت، اظهار تأسف و نگرانی میکردند و اسرار دل خود را برای یکدیگر بازگو میکردند.
کمکم شب فرا رسید و ادامه برنامه بیعت به فردا موکول شد و پس از نماز مغرب و عشا مردم به خیمههای خود بازگشتند تا استراحت کنند. آن شب خیمه زید بن ارقم و حذیفه یمانی کنار خیمه منافقین قرار داشت.
زید بن ارقم که در غدیر حاضر بوده ماجرای توطئه منافقین را چنین نقل میکند: آنگاه که پیامبر (ص) دست امیرالمؤمنین (ع) را گرفتند و فرمودند: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِی مَولاهُ...»، بعد از آن بر سر اثاثیه خود بازگشتیم در حالی که حذیفه بن یمان نیز همراه من بود. در کنار خیمه من خیمه سه نفر از قریش بود.
ما شنیدیم که یکی از آن سه نفر چنین میگوید: «بهخدا قسم، محمد (العیاذ بالله) احمق است اگر خیال میکند خلافت بر قامت علی بعد از او راست خواهد آمد»! دیگری گفت: «او را احمق حساب میکنی؟ خبر نداری که او دیوانه است و نزدیک بوده به صرع گرفتار شود»! سومی گفت: «او را رها کنید! میخواهد احمق باشد یا دیوانه! به خدا قسم، آنچه او گفت هرگز واقع نخواهد شد».
حذیفه از گفتار آنان غضبناک شد و گوشه خیمه آنان را بلند کرد و سر خود را داخل خیمه برد و به آنان گفت: در حالی که پیامبر (ص) زندهاند و وحی خدا نازل میشود چنین کاری را میکنید؟! به خدا قسم، صبح گفتار شما را به ایشان خبر خواهم داد.
گفتند: ای حذیفه، آیا تو اینجا بودی و گفته ما را شنیدی؟! آنچه شنیدی بر ما کتمان کن که حق همسایگی امانتداری است!!
حذیفه گفت: نه این مورد از حق امانتداری همسایه است و نه این مجلس شما از آن گونه است! من دلسوز خدا و رسولش نیستم اگر این ماجرا را از ایشان کتمان کنم.
گفتند: ای حذیفه، هر کاری میخواهی انجام ده. به خدا قسم ما هم برای او قسم یاد خواهیم کرد که چنین سخنی نگفتهایم و تو نسبت دروغ به ما میدهی! تو خیال میکنی پیامبر سخن تو را میپذیرد و گفته ما را تکذیب میکند در حالی که ما سه نفریم!!
حذیفه گفت: اما من برایم مهم نیست، وقتی حق دلسوزی را نسبت به خدا و رسولش ادا کنم. پس هر چه میخواهید بگویید!
صبح روز بیستم پس از نماز و قبل از شروع مراسم بیعت، حذیفه نزد رسول خدا (ص) آمد در حالی که امیرالمؤمنین (ع) با شمشیر حمایل کرده در کنار حضرت بودند. او گفتار منافقین را به حضرت خبر داد. پیامبر اکرم (ص) هم سراغ آنان فرستادند و آمدند. حضرت پرسیدند: شما چه گفتهاید؟ گفتند: به خدا قسم، ما چیزی نگفتهایم. اگر خبری درباره ما به تو رسیده به ما دروغ بسته شده است!!
در اینجا جبرئیل با این آیه نازل شد: «یَحلِفُونَ بِاللَه ما قالُوا وَ لَقَد قالُوا کَلِمَهَ الکُفرِ بَعدَ اِسلامِهِم»؛ قسم یاد میکنند که نگفتهاند در حالی که سخن کفر را بعد از اسلامشان بر زبان آوردهاند (آیه 74 سوره توبه).
امیرالمؤمنین علیه السلام در اینجا فرمودند: بگذار هر چه میخواهند بگویند. به خدا قسم قلب من در سینهام میتپد و شمشیرم بر دوشم است. اگر قصد سوئی کنند من هم مقابله خواهم کرد.
برخی از مفسرین نیز شأن نزول آیه «وَاِن یَکَادُ الَذِینَ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَکَ بِأَبصَارِهِم لَمَا سَمِعُوا الذِکرَ وَیَقُولُونَ اِنَهُ لَمَجنُون» (آیه های 51 و 52 سوره قلم) را این جماعت منافق می دانند زیرا آنها به پیامبر (ص) نسبت جنون و دیوانگی دادند و به جایگاه ولایت و انتصاب امیر المومنین علیه السلام به مقام جانشینی پیامبر (ص) حسادت ورزیدند.
منافقین از زبان پیامبر (ص)
پیامبر اکرم (ص) با منافقان، که دشمنان داخلی حکومت و جامعه اسلامی بودند و سعی می کردند به صورت مستقیم و غیر مستقیم به آن حضرت آسیب برسانند، به عنوان یک پدیده روانی و اجتماعی برخورد کردند با این حال موضع سیاسی و نظامی در برابر آنان نگرفتند. آن حضرت تدابیری اندیشیدند که آنان در جامعه اسلامی منزوی و کم تأثیر شوند و در نتیجه، مسلمانان از خیانتها و نیرنگهای آنان مصون بمانند.
با همه توطئهها و شیطنتهای جریان نفاق برای برهم زدن آرامش جامعه اسلامی در صدر اسلام، رسول خدا (ص) معیار بسیار روشن و ساده ای برای شناختن منافقین قرار داد و آن «حب» و «بغض» علی علیه السلام بود. آن حضرت «حب و بغض علی» را آشکار کننده ی ایمان و نفاق اصحاب و پیروان خود بیان کرده و به امیر المومنین (ع) فرمود: «لا یُحِبُکَ الا مؤمن، ولا یُبغِضُکَ الا منافق».
بخاری و مسلم از پیامبر (ص)، چنین روایت کردهاند که فرمود: «یرد علی یوم القیامه رهط من أصحابی - أو قال من أمتی - فیحلون عن الحوض فأقول یا رب أصحابی فیقول انه لاعلم لک بما أحدثوا بعدک انهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری»؛ در روز رستاخیز، گروهی از اصحاب من - یا فرمود از امتم - بر من وارد میشوند؛ پس از حوض (کوثر) دور میگردند (از ورود و نزدیک شدن آنان به حوض کوثر، جلوگیری میشود)؛ پس من میگویم: خدایا! اینها اصحاب من هستند. خدامی فرماید: تو به آن چه آنان پس از تو انجام دادند، آگاه نیستی؛ آنان به همان حال سابق (دوران جاهلیت) بازگشتند.
همچنین در صحیح بخاری آمده است که پیامبر (ص) فرمود: «و ان أناساً من أصحابی یؤخذ بهم ذات الشمال فأقول أصحابی، أصحابی، فیقال أنهم لم یزالوا مرتدین علی أعقابهم منذ فارقتهم»؛ گروهی از اصحابم را به طرف شمال (یعنی جهنم) میبرند؛ میگویم: اصحابم! اصحابم! به من گفته میشود که اینان از روزی که از آنان جدا شدی، مرتد شدند.
در صحیح مسلم نیز، از پیامبر اکرم، این چنین نقل شده است: «فی أصحابی اثنا عشر منافقاً، فیهم ثمانیه لا یدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سمِ الخیاط»؛ در میان اصحاب من، 12 نفر منافق وجود دارند که هشت نفر از آنان هرگز وارد بهشت نمیشوند؛ مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن خیاطی عبور کند.
صحابی رسول خدا بودن فضیلت است اما فضیلتی ابدی به شمار نمیرود زیرا برخی از اصحاب پیامبر (ص) در زمره منافقین قرار گرفتند و برخی نیز بعد از رحلت آن حضرت مرتد و از دین اسلام خارج شدند.
البته اهل سنت عقیده دارند هر کسی که در «بیعت رضوان» حاضر بوده و آنجا با رسول خدا (ص) دست بیعت داده باشد، شامل رضایت دایمی الهی میشود. آنها معتقدند همه بیعتکنندگان تحت شجره عادل هستند، و بر این باورند که آنها آمرزیده شدهاند و گناهان گذشته و آینده آنها محاسبه نمیشود، و به همین دلیل آتش جهنم حاضران در بیعت رضوان را نمیسوزاند، و بهشت برای آنان تضمین شده است. این در حالی است که «عبدالله بن أبی» معروف به «ابنسَلول» سرکرده منافقین مدینه (از همپیمانان یهودیان در دوران پیامبر) نیز در میان بیعتکنندگان قرار داشت. در واقع آیه رضوان تأییدی بر عملکرد اصحابی بود که بر ایمان حقیقی تا آخر عمر استوار باقی ماندند و شامل همه صحابه نمیشود، زیرا خداوند هرگز عملکرد ستمگرانه (ستم بر پیامبر و اهل بیتش) و منافقانه اصحاب پیامبر (ص) بعد از نزول این آیه را نمیپذیرد.
«عبدالله بن ابی» در دوران حکومت پیامبر (ص) در مدینه، مشکلات متعددی را برای جامعه اسلامی به وجود آورد که از آن میان میتوان به تخلف او در جنگهای اُحد، بنیقَینُقاع و بنینضیر اشاره کرد. با این حال پیامبر (ص) با او مدارا میکرد. به نظر برخی از قرآنپژوهان، تعدادی از آیات قرآن کریم، مانند آیات 11 تا 16 سوره نور و سوره منافقون درباره نفاق «عبدالله بن اُبی» نازل شده است. او پس از غزوه تبوک درگذشت. خداوند پیامبر (ص) را از نماز گزاردن بر جنازه او نهی فرمود.
ارتحال پیامبر
از آنجا که منافقین تلاش مستقیم در طرح ترور پیامبر اکرم (ص) در ماجرای عقبه را داشتند اما به هدف خود نرسیدند، این احتمال وجود دارد آنها از هر طرحی که با قصد مسمویت پیامبر توسط دیگران برنامه ریزی شده بود حمایت کرده باشند. لذا در اینجا سعی داریم به چند روایت که به علت مرگ رسول خدا (ص) میپردازد اشاره کنیم.
بیماری پیامبر اکرم (ص) که به ارتحال آن حضرت منجر شد حاشیههای زیادی با خود به همراه داشته است. سیرهنویسان و مورخان روایتهای متعددی از تلاش متعدد مشرکین، منافقین و یهود مدینه برای کشتن آن حضرت نقل میکنند. یکی از این تلاشها مسمومیت آن حضرت در جنگ خیبر توسط یک زن یهودی بود، درحالی که برخی معتقدند روایت این مسمومیت دارای تناقضات فراوانی است و علت را باید در جای دیگری جستجو کرد.
خداوند متعال درباره رسول اکرم (ص) در آیه 144 آل عمران می فرماید: «وَمَا مُحَمَد اِلاَ رَسُول قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُسُلُ أَفَاِن مَاتَ أَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلَی أَعقَابِکُم وَمَن یَنقَلِب عَلَیَ عَقِبَیهِ فَلَن یَضُرَ اللهَ شَیئًا وَسَیَجزِی اللهُ الشَاکِرِینَ»؛ ومحمد جز پیامبری نیست که پیش از او نیز پیامبران (دیگری آمده و) در گذشتهاند. (بنابراین مرگ برای انبیا نیز بوده و هست،) پس آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به (آئین) گذشتگان خود بر میگردید؟ و هر کس به عقب برگردد، پس هرگز هیچ ضرری به خداوند نمی زند و خداوند بزودی پاداش شاکران را خواهد داد. گرچه شأن نزول این آیه به شایعه کشته شدن رسول خدا (ص) درغزوه احد مرتبط میباشد با این حال این نص قرآنی به نوعی به ما درباره سرنوشت رسول خدا (ص) تلنگر می زند، و محتمل بودن مرگِ شهادت گونه پیامبر (ص) را مطرح میکند.
اما ماجرای مسمومیت پیامبر (ص) در جنگ خیبر چیست؟ چنین نقل شده است، پس از آنکه رسول خدا (ص) از کار صلح و تقسیم غنایم خیبر فارغ شد زنی از یهودیان که زن سلام بن مشکم و دختر حارث بن ابی زینب بود گوسفندی را کشته و بریان کرد و آن را با زهر مسموم نموده به عنوان هدیه برای رسول خدا (ص) و مسلمانان آورد و چون شنیده بود که پیغمبر اسلام کتف گوسفند را بیش از جاهای دیگر دوست می دارد زهر بیشتری در کتف ریخته بود. رسول خدا (ص) و مسلمانان دست دراز کرده و پیغمبر و بشر بن براء بن معرور پیش از دیگران لقمهای از آن در دهان گذاردند، بشر بن براء بن معرور لقمه خود را از گلو فرو داد ولی پیغمبر آن را از دهان بیرون انداخته فرمود: استخوان این گوشت به من خبر داد که زهر آلود است از این رو مسلمانان دیگر از آن نخوردند، ولی بشر که لقمهای از آن خورده بود مسموم شد و در اثر همان زهر از دنیا رفت و چون آن زن را طلبیدند و جریان را از او پرسیدند صریحا اعتراف کرد که آن را مسموم ساخته است. رسول خدا از او پرسید: برای چه این کار را کردی؟ گفت: تو خود میدانی با قوم و قبیله من چه کردی، از این رو من این کار را کردم و با خود گفتم: اگر این مرد پادشاه است و قصد کشورگشایی دارد که بدین وسیله از دستش آسوده خواهیم شد و اگر پیغمبر است که از مسموم بودن آن با خبر خواهد شد! رسول خدا از آن زن درگذشت.
و در روایات بسیاری آمده است که رسول خدا (ص) در روزهای آخر حیات شریف خود به خواهر «بشر بن براء» که به عیادت آن حضرت آمده بود فرمود: «هم اکنون اثر آن لقمه مسمومی را که با برادرت بشر در خیبر خوردیم در رگ حیات خود احساس کردم و دانستم که همان موجب قطع زندگی من گردید». و از این رو بسیاری را عقیده بر آن است که پیغمبر اسلام شهید از دنیا رفت و گذشته از تمام فضایل و افتخاراتی که داشت به درجه شهادت نیز نایل آمد.
مسموم کردن پیامبر (ص) در خانه؟
برخی نیز ادعا کردهاند، طبق روایتی از خود عایشه که در صحیح بخاری نقل شده است، در زمانی که پیامبر (ص) در بستر بیماری بودند، عایشه به ایشان «دارویی» داد و همان دارو سمی بوده و باعث رحلت پیامبر شده است؛ اما این ادعا فاقد سند معتبر بوده و قابل اثبات نیست.
عایشه میگوید: «لَدَدنَا النبی (ص) فی مَرَضِهِ فقال: لَا تُلِدُونِی. فَقُلنَا: کَرَاهِیَهُ المَرِیضِ لِلدَوَاءِ»؛ (در ایام مریضی رسول خدا به حضرت دارویی خوراندیم. اما در آن حال او به ما اشاره میکرد که این دارو را به من نخورانید. ما گفتیم مریض از دارو متنفر است).
چیزی که از این روایت به دست میآید این است که عایشه به حرف پیامبر (ص) توجه نکرده و دارویی را به پیامبر (ص) خورانده است، اما هیچ دلیلی مبنی بر سمی بودن این دارو بیان نشده است.
با این حال تنها نکتهای که از روایت فوق میشود استنباط کرد و به دیگر احتمالات افزود، احتمال تجویز این دارو توسط فردی مشکوک به نفاق و دارای نفوذ باشد که دسترسی به همسران پیامبر داشته و توانسته سمی را تحت عنوان دارو به دست عایشه برساند و به خورد پیامبر (ص) بدهد، به همین دلیل رسول خدا (ص) از همسران خود می خواستند از خوراندن دارو به وی خودداری کنند.
طبق برخی نقلها، آنچه در مورد مسموم شدن پیامبر (ص) بین شیعه و سنی مورد اتفاق است، این است که بدن ایشان تحت تاثیر سمی که بعد از جنگ خیبر در غذایشان ریخته شده بود، ضعیف شده و ایشان نتوانستند در برابر بیماریی که در اواخر عمر بر آن حضرت عارض شد، مقاومت کنند.
نتیجهگیری
رحلت پیامبر اکرم (ص) گرچه ظاهری شبیه به شهادت نداشت اما گروههای مختلفی تا روز وفات ایشان تلاشهای متعددی برای به شهادت رساندن آن حضرت می کردند و از دشمنی با ایشان باک نداشتند، که منافقین از خطرناکترین گروه از میان گروههایی بودند که تا آخرین روزها اقدام به برنامهریزی برای ترور و دهشت افکنی کرده بودند.
آنچه منافقین را ترسناک ر و آسیبرسانتر از سایر دشمنان اسلام به دین اسلام میکرد، ناشناخته بودن همه منافقین - با وجود روایات فراوان - برای امت پیغمبر بود. زیرا این امر ممکن است تا آنجا پیش رفته باشد و برخی از منافقین غیر قابل شناسایی به بیت پیامبر (ص) تا قبل از رحلت ایشان و به شوراهای تصمیم گیرنده و تاثیرگذار و سرنوشتساز بعد از رحلت پیامبر (ص) نفوذ کرده باشند و موجب آسیبرسانی جدی و ایجاد انحرافات بزرگ و جبرانناپذیر شده باشند.
با توجه به روایات مختلف درباره تلاش مشرکین، یهودیان و منافقین در برهههای مختلف از حیات پیامبر (ص) برای ترور آن حضرت، میتوان گفت رحلت شهادت گونه حضرت رسول (ص) ترکیبی از اقدامات جنایی مشترک، پیچیده و منحصر بفرد است که میشود ابعاد مختلف آن را دوباره توسط علماء، مورخان، راویان منصف و قابل اعتماد از فریقین و نیز حقوقدانان اسلامی مورد بحث و بررسی تخصصی بیشتر قرار داد تا نتیجه روشنتری از آن نمایان شود.