ناصر تقوایی؛ یک آدم زیادی؟!
درباره ناصر تقوایی و سالهایی که به اجبار و یا تقدیر کار نکرده و خانه نشینشده حرف بسیار است بخصوص آنکه با وجود آثاری ماندگار، فیلمهای ناتمامش به حسرتی برای دوستدارانش بدل شده است و ای کاش فرصتی فراهم میشد تا هرآنچه از آثار نیمهکارهاش باقی است در جایی دیده شود.
ناصر تقوایی حدود 20 سال است که پس از «کاغذ بیخط» فیلمی نساخته و آنچه را هم کلید زده بود نتوانست به سرانجام برساند. این فیلمساز نامی که به 81 سالگی رسیده در همان سالهای ابتدایی دهه 80 قرن گذشته بارها ابراز امیدواری کرده بود که مشکلات پیرامون فیلم جنگی «چای تلخ» حل شود ولی نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه تلخیهای این ماجرا او را به طور کامل از فیلمسازی دور کرد.
این سرنوشت و چالشهای غمانگیز برای خیلی دیگر از کارهای تقوایی تکرار شده که برخی از آنها در کتابی با عنوان «سینمای ناصر تقوایی» خواندنی است. سعید عقیقی - منتقد و فیلمنامهنویس - به همراه رضا غیاث در این کتاب با اشارهای به آنچه بر مسیر فیلمساری این کارگردان برجسته سینمای ایران رفته، نقدهایی نیز بر آثار او از «آرامش برحضور دیگران» گرفته تا «کشتی یونانی» و مستندهایش نوشتهاند.
سوژه اصلی این کتاب - که سال گذشته منتشر شده -، بهانهای برای گفت وگو ایسنا با سعید عقیقی شد تا در سال جدید درباره سینماگری که خودش را "زیادی" میدانست گپی بزنیم.
مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
ایده تالیف کتابی درباره ناصر تقوایی آن هم بر پایه نقد فیلمهای او از چه زمانی شکل گرفت؟
سینمای ایران همواره برای من موضوعی جدی بوده است. ابتدا به شکل تکنگاری تحلیلی به موضوع نگاه کردم و رویکردم اساسا «متنگرا» بود. در سالهای1377 و 78 دو کتاب تکنگاری تحلیلی درباره دو فیلم «آژانس شیشهای» و «طعم گیلاس» منتشر کردم. این کتابها در حقیقت بخشی از پروژه تاریخ تحلیلی سینمای ایران بود که روی فیلمها بیش از مولفان متمرکز بود. در دهه 1390 احساس کردم بخشهایی از این تاریخ تحلیلی در قالب نگاهی به کار مولفان سینمایی قابلیت چاپ دارد و در همین مسیر دو کتاب «زیر پوست قصهها: سینمای رخشان بنیاعتماد» و «رازهای جدایی: سینمای اصغر فرهادی» را منتشر کردم. در این فاصله کتاب «سینمای آزار» هم درباره میشاییل هانکه منتشر شد که ترکیبی بود از نقد فلسفی - جامعهشناختی و نگره مولف، و یک تکنگاری هم درباره «هامون» داریوش مهرجویی درآمد که ادامه همان رویکرد دهه 1370 است. این مسیر به طور طبیعی باید به پروژههای بزرگتر مثل دانشنامه و تاریخ جامع منجر بشود.
به دانشنامه اشاره کردید که نحوه تالیف و انتشار آن در سالهای اخیر خودش به معضلی تبدیل شده و مدتی قبل هم مقالهای مفصل از شما در این زمینه منتشر شد. اما از آنجا که کتاب «سینمای ناصر تقوایی» مبتنی بر نقد است، وضعیت نقد در سینما را چطور ارزیابی میکنید؟ بخصوص آنکه انتشار مطالبی تحت عنوان نقد در فضای مجازی چنان زیاد شده که گاهی از تهنشین شدن داستان و مفهوم فیلم در متن نگارنده هیچ نشانی دیده نمیشود و بیشتر، اهداف مادی و تبلیغی به چشم میآید.
واقعیت این است که تعداد نویسندگان سینمایی که به سمتِ تالیف کتاب میروند روز به روز در حال کاهش است. شیوه «فست فود» شبکههای اجتماعی، حتی نویسندگانی را که حرفهشان در همین حوزه است بسیار تنبل کرده و در واقع این فضا شهوت این که هر چه سریعتر نظر خود را درباره یک فیلم منتشر کنند برانگیخته میکند. از این جهت، تقریباً در مطالب بیشتر کسانی که در اینستاگرام مینویسند هرگونه تفاوت از میان برداشته میشود؛ در نتیجه تصور میکنید هر کسی میتواند این جملهها را با کمی تغییر کلمات بنویسد و با ترکیبی از واژههای کمپوزیسیون و میزانسن و برخی کلمات شاعرانه که این روزها از زبان همه میشنویم مطلبی درباره یک فیلم یا فیلمساز کار کند. من سال گذشته فقط دو مطلب در ایسنا منتشر کردم که هر دو بسیار مفصل بود. اولی درباره کتاب «راهنمای فیلم سینمای ایران» که برای من در مسیر پژوهش تاریخ سینمای ایران معنا دارد، و دومی گفتوگویی با امیرعطاجولایی درباره فیلم «قهرمان». در نمونه نخست سعی کردم از روششناسیِ تاریخنگاری و شیوه ارائه فرهنگنامه استفاده کنم و در دومی از روش شناسی تحلیلی؛ از همان جنسی که تکنگاریها نوشته شده بود، به همین دلیل بود که یک بار دیدن فیلم را کافی نمیدانستم. در همان سه روز اول چهار بار «قهرمان» را دیدم تا اساساً بعد از بار چهارم درباره آن صحبت کنیم که حرفمان معیار و منطقی داشته باشدو بتوانیم وارد جزییات بشویم. در نقدهای تحلیلی، شما اصلا نمیتوانید بلافاصله با یک جمله تکلیف یک فیلم را روشن کنید. اصلا اعتبار یک فیلم از شرایطی به دست میآید که شما برای فیلم به وجود میآورید، یعنی ارتباط عمیقتری که خود نویسنده با فیلم برقرار میکند. وقتی قرار شد برای انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی جلسهای درباره «قهرمان» داشته باشیم، سعی کردم با استفاده از تصویر و نمودار و جدول و نمایش 13 دقیقه از فیلم، آنچه را به عنوان روش شناسیِ ساختاری در گفتوگو با ایسنا مطرح کرده بودم در آنجا به صورت عملی پیاده کنم. درواقع وارد گفتوگوهایی بر مبنای سلیقه و اینکه از فلان فیلم خوشم میآید یا نمیآید یا حواشی پیرامون فیلم نشدم. اینها وظیفه منتقد نیست. نقد باید ابتدا پایه و معیاری داشته باشد تا بعد وارد سلیقه شویم.
با این نقدهای فست فودی، آینده نقد در سینما را چطور پیشبینی میکنید؟
من معتقدم خیلی نباید به دور و برمان نگاه کنیم و نگران آینده باشیم بلکه باید کار خودمان را بکنیم و به خودمان سخت بگیریم و اجازه بدهیم زمان هم کار خودش را بکند. به نظرم بعضی کارها در زمان خود جواب نمیدهد. شکی نیست که شرایط برعکس شده و این روش فستفودی به کتابهای مرجع هم راه پیدا کرده. همانطور که شاعرانِ بد بزرگترین ضربهها را به شعر میزنند و داستاننویسان بد روی مسیر داستاننویسی تاثیر منفی میگذارند، منتقدانی که فاقد نظرگاه انتقادیاند و با سرهم کردن مجلات قدیمی کتابهای قطور میسازند، بیشترین ضربه را در طولانی مدت به فرهنگ نقد فیلم میزنند. اواخر دهه 1370 مقاله مفصلی درباره کتاب راهنمای فیلم روزنهکار نوشتم که در حکمِ یک هشدار بود. این که شما دانشنامههای فرنگی یا مجلات قدیمی فارسی را سرِهم بکنید و اسم خودتان را به عنوان «مؤلف» رویش بزنید، ربطی به مفهوم ویرایش (Editing) و گردآوری در فرهنگ غربی ندارد. شما فرهنگهای معتبر سینمایی را ببینید. معمولا نام مؤلفِ واحد یا ویراستار روی جلد نمیآید، چون مؤلفِ واحد ندارد و مدخل نویس دارد. ما دو گرایش معین در دانشنامه یا کتاب راهنما داریم. وقتی مؤلف واحد در متن پیدا کنیم، حتما باید نظرگاه واحدی وجود داشته باشد که جهتگیری کتاب را به سمتِ «فرهنگ انتقادی» یا اصطلاحا «دانشنامه انتقادی» ببرد. اگر هم فُرم دانشنامههای جامع داشته باشیم، ابتدا باید چه از نظرِ حجم و چه از نظر محتوا، تعریف معینی برای مدخلنویسی ارائه کرد. هر کتاب تحلیلی هم معمولا با یک پرسش شروع میشود. مثلا در مقدمه کتاب رخشان بنیاعتماد یا اصغر فرهادی پرسشهایی مطرح شده و طراحی فصلبندی هر کتاب در جهت پاسخ دادن به همان پرسشهاست. در کتاب ناصر تقوایی هم بر مبنای آثارش همینطور پیش رفتیم و مثلا یک فصل را به اقتباس اختصاص دادیم. این شیوه از این جهت دنبال شد که به نظرم ناصر تقوایی یک فیلمساز استثنایی و یکه در سینمای ایران است که هم فیلم مدرن و معتبری مثل «آرامش در حضور دیگران» را ساخته و هم فیلم کلاسیک معتبری مثل «ناخدا خورشید» دارد و هیچ فیلمسازی مثل او این کار را انجام نداده که در دو گرایش متفاوت سینمایی، فیلم کاملا معتبر ساخته باشد، دستکم من نمونهی مشابه به یاد نمیآورم و شاید فقط بهرام بیضایی را تا حدودی بتوان با تقوایی مقایسه کرد.
برای این کتاب، خود آقای تقوایی هم در جریان این نگاه بودند؟ اصلا مصاحبهای با ایشان داشتید؟
من از سال 1382 چند بار با ناصر تقوایی صحبت کردم و تمام اینها را به شکل گفتوگو نگه داشتهام، اما استفاده از گفتوگو با هدف کتاب در تضاد بود. بعد از کتاب خانم بنیاعتماد تصمیم گرفتم گفتوگوهایی را که با فیلمسازان انجام دادم مثل مصاحبه با اصغر فرهادی، ناصر تقوایی، محمدرضا اصلانی، بهمن فرمانآرا و همچنین با فرخ غفاری، ابراهیم گلستان، آربی اُوانسیان و جلال مقدم برای همان کتاب تاریخ سینما و به عنوان بخشی از یک منبع برای ترسیم فضای فیلمسازی آنها نگه دارم. درباره کتاب ناصر تقوایی بر اساس نقدهایی که از آقای غیاث خوانده بودم، پیشنهاد کردم کار مشترکی روی آثار تقوایی انجام دهیم و به این نتیجه رسیدم که گفتوگوهای من با آقای تقوایی در این کتاب چاپ نشود و زیاد هم به مطالبی که در گذشته درباره تقوایی منتشر شده ارجاع ندهیم و بگذاریم اصالت رویکرد و فصلبندی کتاب حفظ بشود. چنین کاری را قبلاً دوست گرامی، عباس بهارلو در کتابی با عنوان گزیده مقالات و گفتوگوها درباره آثار تقوایی انجام داده بود که میتواند مرجع باشد هرچند آنجا هم به نظرم بهترین مقالهی کتاب همان مقالهای است که خود عباس بهارلو به صورت اوریجینال برای کتاب نوشته است. بنابراین ما تاکید داشتیم اولا کتاب از حالت مجلهای و گردآوری اطلاعات و مقاله خارج شود تا "رویکرد" داشته باشد و دیگر آنکه با مصاحبه پر نشود.
بخشی از کتاب «سینمای ناصر تقوایی» مربوط به فیلم ناتمام «چای تلخ» است که اشاره کردهاید حیرت و لذتی از «چای تلخ» به یک حسرت ابدی تبدیل شده است. از نگاه شما چه چیزی درباره این فیلم و ناصر تقوایی بیشتر حسرت شده است؟
به نظر من شخصیت ناصر تقوایی طی پنج دهه چند بار ترور شده است. در آغاز کارش تعدادی از مستندهایش که با کمترین امکانات ساخته شده بودند، توقیف شد. خودش با خنده تلخی میگفت اگر من کارم را بلد نبودم چرا باز امکانات دادند و باز توقیف کردند؟ دفعه بعد، توقیف سه ساله «آرامش در حضور دیگران» بوده است. این فیلم در قیاس با اغلب آثار مشهور سینمای ایران هنوز فیلمی پیشروست، اما توقیفش باعث شد او «صادق کُرده» را بسازد و عملا با فیلم «نفرین» تا یک دهه بعد با سینمای ایران خداحافظی کند. در این دوره است که ماجرای «دایی جان ناپلئون» پیش میآید.
در جایی از کتاب به کمک فرخ غفاری برای ساخت این سریال اشاره شده، نقش فرخ غفاری که خود او را هم میتوان از قربانیان سانسور دانست، در مسیر فیلمسازی تقوایی چه بوده؟
غفاری در آن دوره مشاور تلویزیون بود و برای متقاعد کردن مسئولان درباره دادن مجوز اکران به «آرامش در حضور دیگران» - که تلویزیون بخشی از سرمایه آن را داده بود - تلاش کرد، اما عملا موفق نشد. بار دیگر که فیلمهای علی حاتمی و ناصر تقوایی در اکران شکست خوردند، او کمک کرد تا پروژه سریالسازی تلویزیون که تازه داشت رشد میکرد، به فیلمسازان متفاوت سپرده شود. دقت کنیم که حاتمی «داستانهای مولوی» و «سلطان صاحبقران» را پشت سر هم میسازد، تقوایی «دایی جان ناپلئون» و اصلانی «سمکِ عیار» را. نقش فرخ غفاری در این دوره به عنوان مشاور تلویزیون تعیینکننده است.
پشت صحنه «دایی جان ناپلئون»و این مسیر بعد از انقلاب برای تقوایی به عنوان فیلمساز تغییر محسوسی میکند؟
بخشی از پروژههای فیلمسازی تلویزیون که بعد از انقلاب پیگیری میشود در حقیقت مربوط به قبل از انقلاب بوده است. تقوایی یک بار توضیح داد که بعد از «دایی جان ناپلئون» طرح یک مجموعه اقتباس از آثار نویسندگان بزرگ ایران را در تلویزیون تصویب کرده بوده که به انقلاب برخورد میکند و پیگیری نمیشود. فیلمی هم درباره فرش ایرانی میسازد که توقیف میشود و راشهای آن در تلویزیون میماند و ظاهرا هرگز به طور کامل تدوین نمیشود. اوایل دهه 1360 پروژه عظیم «کوچک جنگلی» را شروع میکند و بخش کوچکی را هم فیلمبرداری میکند، اما نتیجه چند سال کار بر باد میرود. تقوایی را هرجور شده از پروژه اخراج میکنند، فیلمنامه را تغییر میدهند و لوازمی را که با دقت از این گوشه و آن گوشه فراهم کرده، در اختیار خودشان میگیرند و رزومه مفصلی برای خودشان میسازند و سریالی تولید میکنند که نه به تاریخ ربطی دارد و نه به کار تقوایی؛ «کوچک خانی» است گم شده در تونل زمان. دقیقا همان اتفاقی که برای «چای تلخ» میافتد.
تقوایی یک بار تعریف میکرد که «من معمولا اولین کسی هستم که صبح از خواب بیدار میشوم و آخرین کسی هستم که صحنه را ترک میکنم، اما همیشه میگویند تقوایی خیلی تنبل است درصورتی که کاری که من میکنم تنبلی نیست، دقت است.» ناصر تقوایی بعد از «کوچک جنگلی»، «ناخدا خورشید» را ساخت و بازیگرانی مثل داریوش ارجمند و سعید پورصمیمی را در سطح اول سینمای ایران معرفی کرد و الان 35 سال است که سینما و تلویزیون ایران دارد در بالاترین سطح از آنها استفاده میکند. سعید پورصمیمی در یادداشتی درباره این که میگویند تقوایی وسواس دارد نوشته بود، تقوایی در یک صحنه که قرار بود از تفنگ به سمت بازیگر یک نقش با بازی اصغر بیچاره شلیک شود دو بار اصرار کرد که تفنگ بازبینی شود. طراح صحنه شاکی شده بود که چقدر وسواس داری؟ و برای اطمینان یک گلوله به سمت دیوار شلیک میکند که همانجا مشخص میشود گلولهی واقعی در تفنگ بوده و اگر تقوایی آن اصرار را به خرج نمیداد که دوباره تفنگ امتحان شود، اصغر بیچاره همان سال 65 مرده بود. چند نفر را میشناسیم که بابت همین بیخیالیها سر صحنه کشته شدهاند؟ در «ای ایران» هم اتفاقی مشابه «کوچک جنگلی» و «چای تلخ» میافتد. خود تقوایی معتقد است «ای ایران» قرار بود تجربهای تازه در زمینه ساخت کمدی - موزیکال باشد، اما نشد و در موقع ساخت به چیز دیگری تبدیل شد.
دفعه بعدی که به نظرم او به لحاظ شخصیتی ترور شد، سر فیلم «زنگی و رومی» بود که بیست دقیقه از آن فیلمبرداری شد ولی بعد معلوم شد آن کسی که گروه را به قشم آورده بود، میخواسته از رانت فرهنگی استفاده کند تا یکسری لوازم را وارد کشور کند و بعد از این که آن کار انجام شد گفت که دیگر به پروژه نیازی ندارد. دفعه بعد هم «چای تلخ» بود. بعد از ماجراهای این فیلم یک روز آقای تقوایی را دیدم. هیچ وقت آن شب را فراموش نمیکنم که در ماشین بودیم و به سمت منزل ایشان میرفتیم؛ تعریف میکرد که «توقف فیلم (چای تلخ) هیچ معنایی نداشت جز اینکه قرار بود آبرو و حیثیت من را ببرند و کاری کنند که بگویند تو فیلمساز نیستی و بلد نیستی فیلم را تمام کنی!» هر کدام از این اتفاقها میتواند یک فیلمساز را به کل از سینما ناامید کند. اول به شما مجوز ساخت «چای تلخ» را میدهند و در میانهی کار به شما میگویند حق ندارید آن را بسازید؛ یعنی تهیهکننده به فیلمساز میگوید اجازهی ساخت این فیلم را نداری چون خلاف ارزشهای ماست! الان فیلمنامه «چای تلخ» موجود است و میتوان دید که چه اقتباس جذابی از داستان سامرست موام انجام شده است. بنابراین وقتی چند بار برای یک نفر چنین اتفاقی میافتد میتوان به او حق داد که کلا تمرکز و نگاهش به سینما از دست برود. سینمای ایران با تقوایی خیلی بد کرد در حالی که به نظرم او بجز میزانسنهای خوب، به سینمای ما نداده است. آن قدر تصویر بد به خورد ما دادهاند که دیگر فرق بین انسجام سینمایی و نوار متحرک را متوجه نمیشویم و به همین دلیل تقوایی به نظرمان وسواس دارد و آن فیلمساز بیاستعداد که هفت ماه فیلمبرداری میکند و چندین میلیارد را تلف میکند و دست آخر فیلمش به ضرب و زور فیلمبردار و تدوینگر سرِ هم میشود. سریال تلویزیونی «داییجان ناپلئون» سند معتبری است برای آن که بتوانیم بفهمیم او چطور میتواند خود را با انواع مختلف فیلمسازی و تفاوتهای ژانر منطبق کند. از این نظر هم تقوایی فیلمسازی استثنایی است. اگر یکی از ماجراهایی که درباره تقوایی توضیح دادم، برای یک فیلمساز امروزی با هر سابقهای و هر کیفیتی در کار، اتفاق بیفتد طوفان و سیلاب اینستاگرامی و توییتری به راه خواهد افتاد.
شاید بابت این هم باید افسوس خورد که این اتفاقها در عصر اینستاگرام و توییتر رخ ندادند؟
این یک بُعد ماجراست ولی نکته مهمتر این است که ناصر تقوایی بازی را خوب بلد نبود. هیچ وقت دار و دستهای پشت سرش نبوده و برایش فضا نساخته است. اغلب ما سینما را به عنوان یک «کل» قابل بررسی جدی نمیگیریم و فیلمها بیشتر از طریق فضاهای پیرامون و جو سازیها در ذهنمان جا باز میکنند. ما کسانی را داریم که با بلد بودن بازی، زد و بند، باندبازی و خریدن منتقدهای اینستاگرامی طوری عمل میکنند که قبل از اینکه هیچ اطلاعاتی از فیلمشان منتشر شود آن را به عنوان یک شاهکار معرفی میکنند تا زمان اکران برسد. پیشنهاد میکنم نقدهای زمان اکران «ناخدا خورشید» را بخوانید؛ مثلا مطلب آقای هوشنگ گلمکانی که عنوانش بود: «ذوق زده نشویم» و در آن پرسیده بود «چه اهمیتی دارد که این فیلم داستانش را خوب تعریف میکند؟» ببینید چه در آن دوره و چه الان، حتی درباره فیلمسازان تازهکار حاضرند چنین مطالبی را چاپ کنند؟ هرگز. دیوید بُردوِل میگوید امیدوارم منتقدها یک روزی به جای ژورنالیست شدن روشنفکر شوند. این مسئولیت روشنفکری است و حق نداریم وقتی تسلطی روی فیلمی نداریم هر حرفی را درباره آن بزنیم. ناصر تقوایی هم همین نکته را میگوید که شما هیچگاه یک سکانس پرت و بیسر و ته در فیلمهایی که کاملا در اختیارش بوده نمیبینید. در حالی که اتفاقا در کارهای بسیاری از فیلمسازان امروز که پروپاگانداهای مجازی هم پشت سرشان است چنین ویژگیای را نمیبینید. همین نکات است که تقوایی را متمایز میکند و نشان میدهد که او به گواه فیلمهایش، نه به گواه تبلیغات، کارگردان است و مفهوم میزانسن و کارگردانی مساله اصلی کار اوست.
آیا ناصر تقوایی آن طور که خود میگفت یک آدمِ زیادی در سینما مانده است؟ در همین رابطه آیا در مصاحبههای منتشر نشدهای که با ایشان داشتید، نکتهای بوده که بابت انجام دادن یا ندادنش حسرت خورده باشد؟ مثلا چیزی که شاید مسیر کاریاش را تغییر میداد.
من شخصا تقوایی را هرگز حسرتخوارِ چیزی ندیدهام، اما حس میکنم ته ذهنش آن آدمِ زیادی بودن را به عنوان یک حقیقت پذیرفته باشد. فکر میکنم نزدیکترین شخصیتی که به خودش خلق کرده «ناخداخورشید» باشد. آدمی که «شُرطه» ها یک دستش را قطع کردهاند و او باید با نیرویی مضاعف با دنیایی که به طور کامل علیه او طراحی شده، بجنگد. البته جنگی نابرابر است، اما چارهای هم غیر از آن وجود ندارد. درگیری آدمها با تقدیر پیرامونشان همواره برای تقوایی مساله اصلی بوده و همیشه در بطن هر نوع فیلمی که ساخته با این مساله برخورد کرده است. تقدیر ناخدا خورشید قرار گرفتن در وضعیتی نابرابر است. تقدیر سعید در «دایی جان ناپلئون» جدایی از لیلی است. تقدیر زن و مرد «نفرین» و «صادق کُرده» قرار گرفتن در وضعیت فاجعهبار است. تقدیر رویا در «کاغذ بی خط»، ماندن در چارچوب محدود کننده زندگی خانوادگی و نقشی غیر از نویسندهای است که میخواهد باشد. تقدیر آدمهای «آرامش در حضور دیگران» زندگی در جهانی شبیه به تیمارستان است. در جامعهای شبیه به تیمارستان. در چنین دنیایی هنرمند، کسی که هشدارش خواب دیگران را آشفته میکند چه میتواند باشد جز همان آدمِ زیادی؟
انتهای پیام