سه‌شنبه 6 آذر 1403

نون و فوتبال؛ حاج آقا! دستور شما مشکل را حل نکرد

وب‌گاه دنیای اقتصاد مشاهده در مرجع
نون و فوتبال؛ حاج آقا! دستور شما مشکل را حل نکرد

«اولین بار که از رفتن به زمین منع شدم، اعتراض کردم چون پسرم گریه کرد و همون جا تصمیم گرفتم دیگه ادامه ندم اما با صحبت‌ها و توضیحات مسوول کلاس‌ها که انسان محترمی است، از رفتن منصرف شدم؛ تا این‌که یک روز اتفاقات عجیبی رخ داد...»

یکی از خوانندگان سایت «اقتصادنیوز» به نام «محمد مظلومی» متنی را با عنوان «نون و فوتبال» برای این سایت خبری فرستاده و از شکاف‌ها و مواجه‌هایی که در حوزه‌های اجتماعی رخ می‌دهد، نوشته و از تاثیرات آن و عوارض آن بر روی عواطف و شخصیت‌های شهروندان سخن گفته است.

در ادامه مشروح این نوشته را می‌خوانید؛

نون و فوتبال

زمین فوتبال طوری بود که پدرها و مادرها کنار زمین می‌نشستند و بچه‌ها می‌رفتند پی یادگیری و بازی. کنار زمین خیلی شلوغ بود و از همون اول برام این سوال پیش اومد که چرا اینقدر شلوغ؟ زمین فوتبال رو به چهار قسمت تقسیم کرده بودند و در هر قسمت (کلاس) 12 تا 16 پسر بچه 6 تا 8 ساله به قول غلامحسین پیروانی، «فوتبال می‌کردند». معادل همین تعداد بچه، مادر و پدر هم کنار زمین می‌نشستند. یعنی همیشه نزدیک 100 نفر داخل زمین و کنار زمین حضور داشتند. آموزش بد نبود و به خصوص مربی کلاس پسر من کاریزمای خوبی داشت. همه چیز داشت به روال خود پیش می‌رفت تا این‌که ورود والدین را به زمین فوتبال ممنوع کردند. دلیلش این بود که «حاج‌آقا» کنار زمین، خانم‌ها را بی‌حجاب دیده بود.

اینجا چند مشکل به وجود آمد:

بچه‌ها که اغلب خردسال بودند و عادت داشتند پدر و مادر خود را کنار زمین ببینند، دچار نا‌اطمینانی شدند؛ چند نفر به همین دلیل انصراف دادند. من هم کلی با پسرم صحبت کردم تا راضی به این تغییر شد. به این ترتیب پدرها و مادرها مجبور شدند پشت نرده‌ها و حفاظ‌ها و مقابل دستشویی بنشینند. موضوع این بود که جا به اندازه کافی وجود نداشت و همیشه عده‌ای سرپا به نرده‌ها تکیه می‌دادند. ضمن این‌که امکان تصویربرداری از بچه‌ها و ثبت بازی و شادی آنها از والدین گرفته شد.

اولین بار که از رفتن به زمین منع شدم، اعتراض کردم چون پسرم گریه کرد و همون جا تصمیم گرفتم دیگه ادامه ندم اما با صحبت‌ها و توضیحات مسوول کلاس‌ها که انسان محترمی است، از رفتن منصرف شدم.

تا این‌که امروز اتفاقات عجیبی رخ داد. کمی زودتر رسیدیم، هنوز کلاس قبلی تمام نشده بود و اصلا پشت نرده‌ها جایی برای نشستن نبود. باید می‌ایستادیم تا همه می‌رفتند و بعد جایی برای نشستن پیدا می‌کردیم. چند نفری از پدرها و مادرها مثل قبل کنار زمین نشسته بودند و من و پسرم هم نشستیم. یکی از مربیان مجموعه که احتمالا 18 تا 20 ساله است، از بین همه آدم‌هایی که کنار زمین نشسته بودند، سمت من آمد. در حالی‌که کنار من یک خانم و چند آقا هم نشسته بودند به من که داشتم با موبایل صحبت می‌کردم گفت: «آقا برید بیرون، دستور دادند کسی اینجا نشینه». چند دقیقه بعد که خلوت شد، رفتم و روی سکوهای پشت حصار نشستم.

گذشت تا این‌که به دقایق آخر کلاس رسیدیم و پسرم حسابی خوشحال بود. رفتم کنار زمین که فیلم بگیرم. همان آقای مسوول محترم پیش آمد و گفت: تذکر داده بودیم که داخل زمین نیایید و خواست که برم بیرون زمین. گفتم:«آقا من دارم فیلم می‌گیرم و اگر فیلم گرفتن هم محدودیت دارد، چرا همان ابتدا نگفتید؟» جالب بود که همان موقع، خانمی داشت از بازی بچه‌ها فیلم می‌گرفت. خلاصه خیلی محترمانه بحث کردیم و در نهایت به ایشان گفتم که دیگه دوست ندارم ادامه بدم و شما محیط بازی بچه‌ها را به محل استرس و فشار تبدیل کرده‌اید. ایشان هم گفت: «هر طور صلاح است. با رفتن شما فقیر که نمی‌شیم، شما هم ثروتمند نمی‌شی»

نتیجه اخلاقی:

حاج‌آقای عزیز - که نمی‌دانم کیستی - دستور شما مشکل را حل نکرد. فقط مشکل را از کنار زمین به پشت زمین منتقل کرد.

مربی جوان گرامی، امیدوارم بزرگ‌تر که شدی، دیگر امربر کسی نباشی.

مسوول محترم برگزاری کلاس‌ها، وسط دوره، قاعده بازی را عوض نکن. بچه‌ها دچار نااطمینانی می‌شوند.

مسوول گرامی، یک پسر بچه نوجوان را مأمور ابلاغ دستور حاج‌آقا نکن.

مسوول گرامی، نگو اینجا «نون دونی من است». اگر نگران «نون» هستی با تدبیر بیشتر با مساله برخورد کن. همین پدرها و مادرها «نون» شما را می‌دهند.

--> اخبار مرتبط

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.