یک‌شنبه 4 آذر 1403

نکته‌ای مغفول‌مانده درباره شجریان

خبرگزاری ایسنا مشاهده در مرجع
نکته‌ای مغفول‌مانده درباره شجریان

حالا دیگر کسی تردیدی ندارد که «محمدرضا شجریان» از قله‌های موسیقی و آواز ایران است اما اگر کسی چنین ادعا کند که او همسنگ حافظ و مولانا و سعدی است، آیا سخنی به گزافه گفته است؟

به گزارش ایسنا، جابر قاسمعلی - فیلمنامه‌نویس - با این مقدمه در یادداشتی با عنوان «خسارت هم‌عصربودن» در روزنامه «شرق» نوشت: در یکی از اپیزودهای مجموعه تلویزیونی «محله برو بیا» که در دهه 60 از تلویزیون پخش می‌شد یکی از شخصیت‌های کودک‌صفت مجموعه، در پاسخ به اوسای خود که توبیخش کرده چرا دیر به سر کار آمده، جوابی بامزه (نقل به مضمون) می‌دهد: «سر راه آمدن به دکان، سعدی را دیده و دقایقی با او حال‌واحوالپرسی کرده». اوسا می‌پرسد کدام سعدی و شاگرد پاسخ می‌دهد: «‌همین آقای سعدی که شعر هم می‌گوید».

این آیتم کوتاه تلویزیونی به مطایبه و البته به‌روشنی خسارت هم‌عصربودن با نوابغ را نشان‌مان می‌دهد. به واقع چنین به نظر می‌رسد که در نظر ما به‌مثابه مخاطب عام محصولات هنری هم‌دورگی، هم‌عصری و نزدیکی دیداری و شنیداری با یک نقاش، خواننده، ادیب، آهنگساز و...، ارزش و اعتبار هنرمندانه و جایگاه بیچون‌وچرای وی در قیاس با قله‌های کلاسیک ادبیات و هنر را کم‌قدر، تخفیف‌یافته و بر همین روال، معمولی و دست‌یافتنی می‌نمایاند. برای پسرک شوخ و سربه‌هوا و اوسایش که هم‌دوره شیخ اجل بودند، بی‌تردید سعدی، فقط سعدی بوده و نه شیخ اجل و افصح‌المتکلمین و اگر احیانا حضرت مولانا را هم در همسایگی خود می‌شناختند، او برای‌شان جلال‌الدین بوده و نه خداوندگار و ملای روم و حضرت مولانا! یحتمل اگر چند سال بعدتر این شاگرد و اوسا در مجاورت حافظ زندگی می‌کردند، بی‌آنکه وی را به قدر چشم ما گران‌مایه و بر قله ببینند، فقط شمسالدین یا محمد می‌خواندند؛ نه لسان‌الغیب و خواجه شیراز!

پرسش به‌روشنی این است: آیا اگر ما در قرن هفتم و هشتم هجری می‌زیستیم و همشهری یا همسایه حضراتی چون مولانا، سعدی، حافظ و... بودیم و گاه‌وبی‌گاه می‌دیدیم‌شان و حال‌واحوالی می‌کردیم یا درباره‌شان از این‌وآن می‌شنودیم، آیا این بزرگان در نظر ما چنان که امروز دور از دسترس‌اند و خداوندگار ادب و هنر بازهم دست‌نیافتنی و گران‌سنگ می‌بودند؟ آیا این گذر زمان است که حضرات را به جایگاه خداوندگاری در هنر و ادب رسانده و ایشان را محتشم و عالی‌قدر ساخته!؟ آیا آنان در عصر خود چنانی نبودند که امروز هستند؟ آیا «امروز» یان، مانند «دیروز» یان نیستند؟ واقعیت این است که دیدار چهره‌به‌چهره از آن‌رو که بر پایه ارتباط، تماشا، گفت‌وگو و حتی لمس در لحظه شکل می‌گیرد، انسان‌ها را نسبت به هم دست‌یافتنی می‌کند و خالی از رمزوراز. هم‌عصربودن موجب کنکاش، نقادی و آسیب‌شناسی در لحظه می‌شود اما گذر زمان آنچه از واکاوی و نقادی می‌دانسته، سال‌ها پیش از ما انجام داده و از آن مرحله گذشته است. زمان به ظرافت و با موشکافی، هنرمند را به همراه اثرش صیقل داده و از اعماق تاریخ به زمانه امروز سرانده؛ به‌گونه‌ای که اکنون او را ورای تاریخ و جغرافیا می‌نمایاند. نوعی بی‌زمانی و بی‌مکانی که وی را جهان‌شمول می‌کند. راست اما این است که آنچه زمان از آن گذر کند، واجد نوعی رازوارگی، شگفتی و حیرانی است. پس اکنون زمانه لذت‌بردن و بی‌خویشتنی از آثاری است که از آغاز و میانه تاریخ به ما رسیده. طبعا همین مکاشفه پر ناز و راز ابعاد ژرف‌تری از هنرمند به دست می‌دهد.

طبعا صاحب این قلم بر ارزش و اعتبار آوازخوان بزرگ ایران‌زمین، استاد «محمدرضا شجریان» آگاه است و می‌داند او در نگاه هنردوستان این آب‌وخاک همواره قدر دیده و بر صدر نشسته اما این سیاه‌کردن و قلم‌فرسودن از آن‌روست که بگوید همدوره‌بودن با استاد شجریان موجب شده از خاطر ببریم که او همچون حافظ و مولانا و سعدی بر چکاد قله فرهنگ و هنر ایران ایستاده است؛ این نکته‌ای است که به زعم صاحب این قلم از نظرها مغفول مانده و خسارتی است که ما هم‌عصران ایشان باید بپردازیم.

از یاد نبردهایم در روزگاری که موسیقی ملی ایران، که به تساهل موسیقی سنتی خوانده می‌شد و از همین روی و لاجرم در هیاهوی بی‌نام‌ونشان مدرنیته دهه 50 ایران میرا به حساب می‌آمد؛ این محمدرضا شجریان بود که با رویکردی آشکارا حماسی نه‌تنها این‌گونه موسیقی را احیا کرد که با بازتولید دوباره آن، ضمن کشف ظرفیت‌های موسیقیایی شعر کهن ایرانی، آن را عمیقا معنا بخشید، ژرف‌تر و گسترده‌ترش کرد و از همین طریق مخاطب جوان ایرانی را با بخشی از هویت تاریخی ادبی خود آشتی داد؛ به‌گونهای که برخی از خوانندگان پاپ هم به تأسی از او، با تغییر در ملودی معمول خود، شعر کهن ایرانی را مانند ترانه، دستمایه آهنگ‌های خود قرار دادند.

به دیگر سخن استادی همچون «محمدرضا شجریان» با کیفیت شگفت آثارش به چنان درجه‌ای از کمال رسیده که زمان را مسخر خود کرده، از آن گذشته و ابدی شده است. او جایگاهی که شاید سال‌ها بعد باید به آن می‌رسیده، اکنون به‌روشنی فراچنگ آورده اما احتمالا و شاید این حادثه سترگ فرهنگی در فهم و شعور زمان‌مند ما نمی‌گنجد. شاید گذر زمانی چند (فی‌المثل یک سده) موجب شود که نسل آینده دریابد هنرمندانی مانند احمد شاملو، محمدرضا شجریان، هوشنگ ابتهاج و... که همواره در وهله نخست به هنر خود و در ادامه به مردم میهن‌شان وفادار ماندند نه‌تنها چیزی از پیشکسوتان خود که آنها نیز به‌گونه‌ای پژواک روزگار خود بودند کم ندارند که به‌روشنی همسنگ آنها هستند و اگر در محفلی از این بزرگان سخنی می‌رود، چنان است که گویی از نام‌آورانی چون حافظ بزرگ، حضرت مولانا یا شیخ سعدی یاد می‌کنند.

این یادداشت که مدتی پیش نوشته شد، فرصت و افتخار آن را نیافت که برای تولد استاد در روز اول مهر چاپ شود؛ دریغا و حسرتا که به وفات او رسید.

انتهای پیام