هراسهای شبانه پاکبانهای شهر، از سرقت تا حمله اراذل و اوباش و معتادان / سه پاکبان در یکسال جان خود را از دست دادند
مهدی یک قدم عقب میرود و به جورابش اشاره میکند: «ببین، من از ترسم همین چندتا اسکانس رو توی جورابم قایم میکنم که اگه یهو کسی به من حمله کرد همین قدر پول داشته باشم که سریع بدم و بره.»
همشهری آنلاین نوشت: هر روز و شب جاروی بلند خود را به دست میگیرند و راهی خیابانها و بزرگراههای شهر میشوند، مردان زحمتکش که در شهر هستند، انگار نامرئیاند و دیده نمیشوند. عابرها در روز با کمترین توجه از کنار صدای خِش خِش جاروهایشان میگذرند و کمتر کسی در نیمههای شب نظاره گر رُفت و روبشان است.
پاکبانها تمام نقاط شهر را در نیمههای شب و اوایل صبح زیر پا میگذارند تا کوچه و خیابان را با کمترین آلودگی تحویل شهروندان بدهند اما کمتر کسی پای درد و دل آنها نشسته است تا بداند در شبهای خلوت تهران، حاشیه بزرگراهها و در برابر شهروندان بیحوصله چه خاطراتی در ذهن این افراد نقش بسته است.
موبایل قاپی از پاکبانها
«مشکل پاکبانها که یکی و دوتا نیست، مردم از خیلی چیزا خبر ندارن.» محمود که سالها به عنوان سرکارگر با پاکبانها در ارتباط است، از نزدیک مشکلات پاکبانها را درک کرده است.
او در کنار یکی از خیابانهای تهران در حال نظارت بر کار پاکبانها است «سالهاست که دزدها، توی خیابونای خلوت و تاریک پاکبانها رو گیر میندازن و گوشی و کیف پولشون رو میدزدن. جاهایی که نور خیابون کمه، تصادف بلای جان پاکبانا میشه، موتوری و ماشین با سرعت میان به پاکبان میزنن. بعضی وقتا اصلا راننده هم متوجه نمیشه و میره.»
محمود که انگار نگران گفتن حرفی باشد، چند لحظهای جملاتش را نیمه کاره رها میکند و بعد تردید را کنار میگذارد و میگوید:«جدا از این حرفا، بحث اراذل و اوباش هم هست که دارو مصرف میکنن و در وضعیت عادی نیستن، این آدما با کارگرها درگیر میشن.»
بیدفاع در برابر شهروندان بیحوصله
مشکل پاکبانها تنها به اراذلاوباتش و سرقتها محدود نمیشود و گاهی شهروندان نیز بیحوصلگی خود را بر سر پاکبانها آوار میکنند: «خیلی وقتها مردم نصفه شب سرشون رو از پنجره میارن بیرون و داد میزنن که صدای خش خش جاروت ما رو اذیت میکنه یا مثلا هوار هوار راه میندازن که صدای خالی کردن مخزن رو اعصابمونه، اینا به کارگر فحش بد میدن و بعضی وقتا هم میان که کارگر رو بزنن.»
دستورالعمل خاصی در رابطه با درگیریها و سرقت برای پاکبانها وجود ندارد و تنها به آنها توصیه میشود که اشیاء قیمتی و موبایل هوشمند حمل نکنند. محمود که میان حرفهایش حواسش به زبالههای جمع شده در گوشه خیابان است و در میان جملاتش، پاکبانی را برای جمع کردن زبالهها خطاب قرار میدهد، در مورد بحث سرقت میگوید: «فقط در هفته گذشته سه مورد درگیری با اراذل و اوباش داشتیم که با چاقو به پاکبانها حمله کرده بودن، در این مواقع کارگر هیچ دفاعی نداره.»
رد خون
سرکارگر با دستش کارگر میانسال و سیاه چردهای را نشان میدهد که چند خیابان پایینتر مشغول کار است: «همین رو میبینی، این چند وقت پیش آسیب دید.»، کارگر چند دقیقه بعد کنار محمود ایستاده است و با لباسی که روی آستیش رد چاقو و خون خشک شده باقی مانده است، از شب خوفناک میگوید: «اسمم مهدی هست، والا چی بگم! این جور اتفاقا دیگه برای هر کدوم از ما پیش میاد. ما با تیم داشتیم یکی از خیابونهای شمرون رو جارو میزدیم و مدل کارمون اینجوریه که من آشغالا را به یه طرف جمع میکنم و تیم بعدی که چند متر با من فاصله داره، آشغالا رو میبرن. همین موقع بود که یه عابر اومد به من گیر داد که زود باش این آشغالا رو که یه جا ریختی رو جمع کن، بهش گفتم آقا نگاه کن، اونا که یکم اونورتر هستن میان اینا رو جمع میکنن، طرف قبول نکرد و پشت سر هم میگفت که یا جارو نکن یا جارو میکنی زود جمع کن، شروع کرد من رو هل دادن و آخر یه چاقو از جیبش در آورد و دستم رو زخمی کرد.»
دستش را جلو میآورد، هنوز رد چاقو چند هفته پیش روی مچ دست و لباسش عیان است: «آخه نگاه کنید، الکی من رو زخمی کرد.»
مهدی یک قدم عقب میرود و به جورابش اشاره میکند: «ببین، من از ترسم همین چندتا اسکانس رو توی جورابم قایم میکنم که اگه یهو کسی به من حمله کرد همین قدر پول داشته باشم که سریع بدم و بره.»
انگار پاکبانها، درگیری و حادثه را به عنوان بخشی از شغل خود قبول کردهاند و به خاطر همین وقتی از آنها میخواهم تا اتفاقات را به جزئیات به یاد بیاوردند، ذهنشان یاری نمیکند که کدام را بگویند.
یوسف، پاکبان جوان دیگری است که اتفاقی مشابه مهدی را تجربه کرده است؛ با دو دلی خاصی حرف میزند، انگار که از چیزی بترسد:«چند وقت پیش از ترس قمه فرار کردم. داشتم 10 صبح جوی آب رو تمیز میکردم که یه نفر اومد به من گفت که بیا حیاط ما رو جارو کن، من گفتم نمیام و دستور ندارم خونه شما رو جارو بزنم. بعد که بحث ما بالا گرفت دوتا مرد جوان با قمه از ساختمون اومدن بیرون، منم فرار کردم و توی یه ساختمون نیمه کاره قایم شدم، نزدیک 20 دقیقه منتظر موندم که اونا برن و من بتونم بیرون بیام.»
پاکبانها جان میدهند
آنسوی شهر در یکی از خیابانهای غرب تهران، بخشی از پاکبانها در یک ساعت مخصوص از روز برای تمیز کردن معابر در این نقطه جمع شدهاند و هر کدام مشغول کاری هستند.
آقای «کاف» مسئول آنهاست و به کارشان نظارت میکند. برای او کمبود لباس شب رنگ پاکبانها مسئله اساسی است، مشکلی که گاهی به قیمت جان آنها تمام میشود: «بعضی از کارگرهای ما وقتی اتوبان رو جارو میزنن، لباسشون شب رنگ نداره و این باعث تصادف میشه. من کارگر داشتم که به خاطر تصادف در اتوبات باکری جونش رو از دست داد. لباسای کارگرا حتما باید از این شب رنگهای چراغدار داشته باشه اما بعضی از پیمانکارا این کار رو انجام نمیدن یا لباسی که به کارگر میدن، کیفیت نداره. بعضی موقعها هم مثلا راننده مسته و کم خوابی داره یا راننده کامیونه و حواسشون به اطرافشون نیست به پاکبانای ما میزنن و در میرن، آدمای زحمتکشی که برای تمیزی شهر تو شب مجبورن کار کنن.»
براساس اطلاعاتی که خبرنگار همشهری آنلاین به دست آورده است از 6 ماه دوم سال گذشته تا به امروز، 10 سانحه تصادف رخ داده که سه پاکبان جان خود را از دست داده و 7 نفر مجروح شدهاند. هر چند بیشتر پاکبانها این موارد را گزارش نمیکنند اما در این بازه زمانی بیش از 10 مورد درگیری با اراذل و اوباش و سه مورد سرقت هم ثبت شده است.
سارقی که خود را پاکبان جا زد
مصائب پاکبانها به موبایل قاپی و تصادف و درگیری با اراذل و اوباش ختم نمیشود آنها با مشکلات عجیب دیگری هم دست به گریبانند، آقای «کاف» روایتی دارد از کارگری که بیگناه چند روز زندانی بود: «در خیابان امیدعباسی کارگری مشغول نظافت معبر بوده که همزمان یه دزد با لباس شهرداری رفته خونهای رو خالی کرده، چون این کارگر بیچاره توی همون محدوده بود دستگیرش کردن و بردنش کلانتری؛ 5 روز طول کشید تا ثابت کنیم کارگر ما کاری نکرده.»
آقای «کاف» سالها خودش پاکبان بوده و دردها و رنجهای زیادی را در لایههای کمتر دیده شده این شغل شاهد بوده، مشکلاتی که کسی چندان آن را نشنیده است و برای همین پابرجاست، «چند وقت پیش توی بزرگراه آبشناسان کارگر روی ماشین بود و یه راننده مست به ماشین جمع آوری زباله زد و باعث شده کارگر از بالای ماشین پرت بشه و آسیب ببینه، به همین راحتی! یا حتی توی اتوبان همت وقتی کارگر اومد از عرض اتوبان رد بشه که آشغالا رو ببره، ماشین بهش زد و فوت کرد اما مگه چند تا از اینها رسانهای میشه؟ پاکبانها واقعا زحمتکش و مظلومند.»
براساس اطلاعات میدانی به دست آمده خبرنگار همشهری آنلاین بیشترین آسیبهای مربوط به تصادف در بزرگراهها و خیابانهای اصلی رخ میدهد و سرقت از پاکبانها نیز در خیابانها و نقاط کم نور شهر اتفاق میافتند اما بیشترین آزار و اذیت ارذال و اوباش در ناحیه 4 و 5 منطقه 12 و اکثر محلههای منطقه 15 گزارش شده است.
حمله با سرنگ آلوده
منطقه 12 یکی از نقاط شهر است که پاکبانها با مشکلات خاص خود مواجه هستند از درگیری با کارتن خوابها گرفته تا تهدید به تعرض جنسی.
«بسیم» مدتی است که در منطقه 12 مشغول کار است، او تجربه کار در مناطق مختلف شهر را دارد و با لهجه افغانستانی و جملات دست و پا شکسته از سختیهای کارش میگوید، اینکه کار در شب، کابوس ثابت زندگیاش شده است:«شبها مشکلات زیادی داریم، چون توی کوچه و پس کوچه این معتادها و اراذل ما رو اذیت میکنن و گوشی ما رو میدزدن. وقتی میخواییم جایی که معتادا هستن رو تمیز کنیم، چاقو میکشن و اذیت میکنن، اونا چند نفرن و ما یه نفریم، نمیتونیم باهاشون درگیر بشیم. حتی بعضی وقتا معتادای کارتن خواب با سرنگ آلوده دنبالمون میکنن که خیابون رو تمیز نکنیم اما خب ما چارهای نداریم.»
این پاکبان با چهرهای اخم آلود برای دقایقی مکث میکند و ادامه میدهد:«ما از دست اینا خیلی اذیت و آزار هستیم. شبا وقتی میخواییم جایی رو تمیز کنیم این لاتها از ما زوگیری میکنن. یه وقتایی باید کوچه بن بستهایی رو جارو بزنیم اما مواد فروشا جلومون رو میگیرن و بیرونمون میکنن.»
حفیظ و غضنفر هم که در همین محدوده در حال تمیزکاری شهر هستند، با غم خاصی از دردسرهای پاکبانی در این منطقه میگویند، حفیظ که سنش کمتر است با صدایی آرام و در چند جمله کوتاه توضیح میدهد: «این معتادا و لاتها، شبا که اینجا کار میکنیم ما رو آزار میدن، بچههای ما چاقو میخورن. توی خیابونها تصادف میشه و بعضیها دست و پاشون شکسته.»
حفیظ به زبان آوردن خاطرات سختش است و جملاتش را نصفه و نیمه جمع میکند، غضنفر آن را ادامه میدهد اما معذب و خجالتزده: «چند دفعه پیش اومده که میخواستن به این بچه کوچیکا آزار برسون و دست درازی کنند، این بچهها هم فرار کردن.»
مرگ، سرقت، درگیری با اراذل و معتادان، بیاحترامی برخی شهروندان و خطر تعرض جنسی، بخشی از تجربه تلخ پاکبانهای ایرانی و افغانی است که هر کدام با سادگی و گذشت خاص خود آن را روایت میکنند، حفیظ، یوسف، بسیم و مهدی هر کدام دلهرهای دائمی را با خود حمل میکنند اما با کمترین توقع و با جارویی روی دوش به دل خیابانهای و بزرگراههای شهر میزنند تا شهر کثیف نماند، تا غباری روی پیرهن شهروندی ننشیند و زبالهای جلوی پای کسی را نگیرد.
عکس از: حامد خورشیدی، رضا نوراله، حسین تهرانی
تماشاخانه