جمعه 9 آذر 1403

«هرمان»؛ داستان پسربچه‌ای که از بحران‌ها آموخت

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
«هرمان»؛ داستان پسربچه‌ای که از بحران‌ها آموخت

تهران - ایرنا - داستان «هرمان» نوشته «لارس کریستنسن» به ترجمه «شقایق قندهاری» روایت مشکلات پسربچه یازده‌ساله‌ای است که از بحران‌های زندگی یاد می‌گیرد.

لارس سابی کریستنسن / Lars Saabye Christensen نویسنده و شاعر اهل نروژ متولد 1953 و دانش‌آموخته ادبیات و تاریخ هنر از دانشگاه اسلوست که کار خود را در زمینه ادبیات با انتشار مجموعه اشعارش در سال 1967 آغاز کرد. وی که کتاب های داستان، نمایشنامه و شعر زیادی از وی در ادامه منتشر شد؛ به طور کلی به عنوان رمان‌نویس در جامعه نروژ شناخته می شود. نزدیک به 5 دهه فعالیت ادبی جوایز زیادی برای وی به ارمغان آورده است و اکنون آثارش به زبان های زیادی ترجمه شده اند.

هرمان / Herman داستان پسری یازده ساله به همین نام است که با دیگر همسالان خود تفاوتی ندارد؛ غیر از اینکه به دلیل یک بیماری ناشناخته موهای سرش را از دست می‌دهد. اما با استفاده از قدرت تخیل قوی و دیدگاه شوخ و مفرحی که به زندگی دارد سعی می‌کند از این بحران که با تلاطم‌های دوران بلوغ همراه شده به سلامت عبور کند. او که رابطه خوبی با پدربزرگ بیمارش در داستان دارد، سعی می‌کند در این ارتباط نیز بیاموزد و این بین حرف‌های جالب و جدی بین این دو شکل می‌گیرد.

هرمان در این روند به نزدیکان و اطرافیانش دوستی، شجاعت، پذیرش دیگران و رواداری و عشق را می‌آموزد.

این کتاب که کریستنسن آن را در سال 1988 نوشته بود در سال 2005 به انگلیسی و در 192 صفحه منتشر شد و اکنون با کسب حق تکثیر (کپی‌رایت) از ناشر سوئدی توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همزمان در سه چاپ اول تا سوم و 7500 نسخه به بازار کتاب ایران آمده است. شقایق قندهاری (متولد 1355) مترجم نام‌آشنا این کتاب را در 240 صفحه و 24 فصل به فارسی برگردانده است. وی بیش از پنجاه کتاب به فارسی ترجمه کرده و چند جایزه ادبی برای ترجمه‌هایش از جمله بیست‌ویکمین دوره جایزه جهانی کتاب سال ایران (1392) را برای ترجمه رمان محمد (ص) نوشته ابراهیم حسن بیگی از فارسی به انگلیسی دریافت کرده است.

در بخشی از این کتاب که برای گروه سنی 11 سال به بالا مناسب است می‌خوانیم:

هرمان در را فشار می‌دهد تا باز بشود. حس می‌کند جا کم است و هوا خفه و دم کرده است. وقتی ساعت دیواری سه بار می‌نوازد، صدایش را می‌شنود. وقتی که پایش را توی اتاق می‌گذارد، بابابزرگ هنوز به همان صورتی که استراحت می‌کرد، درازکشیده است. خوابیده است و سرش حتی تورفتگی هم در بالش به وجود نیاورده است. هرمان که نمی‌خواهد بیدارش کند، روی صندلی کنار تخت می‌نشیند. کلاهش را برمی‌دارد و می‌خواهد بداند که الان بابابزرگ زمان زیادی دارد یا این که زمانش کافی نیست. (ص. 159)

*س_برچسب‌ها_س*