هنرمندی که پس از 40سال، هنوز مردم او را به نام پدرش میشناسند
پرویز زحمتکش، دوتارساز خراسانی میگوید به دنبال پدر و پدربزرگش، 40 سال است به این کار مشغول بوده و امید دارد یکی از پسرانش، راه او را ادامه دهد.
حسن احمدیفرد: پرویز زحمتکش، حالا خودش کاملمردی است اما هنوز هم قدیمیها او را به نام پدرش میشناسند. او، پسر علیجمعه است. «علیجمعه زحمتکش» دوتارساز پیشکسوت منطقه شرق خراسان است. دوتارهای او نمونه کاملی از یک دوتار استادی بوده است؛ سازهایی بیعیب و نقص، با صدادهی بالا.
پرویز زحمتکش (و برادرش ناصر زحمتکش) حالا دارد هنر پدر را ادامه میدهد و به قول خودش، راه آنها را روشن دارد. خانه کوچک استاد پرویز در انتهای خیابان مهریز محله ساختمان مشهد، یک کارگاه خوشنام دوتارسازی است؛ خانهای که همه زار و زندگی استاد پرویز زحمتکش را در اتاق کوچکش جای داده است؛ کندهها و کاسههای دوتار، همه زندگی او هستند.
با استادان دوتارنوازی که صحبت میکنم، اسم مرحوم پدرتان را زیاد میشنوم. دوتارهای علیجمعه زحمتکش، چه ویژگیهایی داشته که اینقدر خواهان دارد؟
پدرم هنر داشت. دوتارهایش عیبی نداشت. دوتار ساختن، دوتار خوب ساختن، کار آسانی نیست. پدرم در «محمودآباد لنگر» بود؛ در تربت جام. آنجا ساکن شده بود. همه همین استادها، آنجا رفت و آمد میکردند. استاد درپور، استاد سالاراحمدی، استاد کریم کریمی، همه آنجا میآمدند. استاد پورعطایی هم که همانجا بود.
با خدابیامرز استاد عسکریان هم که همنشین بودند؛ همچادر بودند. این مرد چون دوتارزن بود، گاهی که پدرم میخواست پرده ببندد، عیب و ایراد کارش را میگفت.
از دوتارهای پدرتان، چیزی مانده؟
بله هست. چند تایی را پیدا کردهام اما کسی آنها را نمیفروشد. آن دوتارها حالا حسابی قیمتی است. دوتارهای استادی است. مرحوم استاد عسکریان میگفت در نیلآباد تربت جام یکی از دوتارهای پدرم را دیده اما هرچه اصرار کرده، صاحبش حاضر نشده است آن را بفروشد.
چطور دوتارها را میشناسید و میفهمید کار پدرتان بوده؟
از دستهبندیشان میشناسمشان؛ از دستهبندی و کاسه و گوشکهایش (دستههای تنظیم کوک). مرحوم پدرم مهری چیزی نداشت. اما من ببینم میفهمم که این از دوتارهایی است که مرحوم علیجمعه ساخته است.
آنوقتها آنقدرها دوتاریای نبود. کسی هم دوتارسازی نمیدانست. بعدها بود که دوتارسازی بیشتر شد. خیلی از دوتارسازها، کار را از پدرم یاد گرفتند.
40 سال است که دوتار میسازم. سالی بوده که 30 تا دوتار هم ساختهام. 40 تا هم ساختهام، حالا خودتان حساب کنید ببینید تا حالا چند تا دوتار ساختهام. ناشمار است
استاد «غمخواراحمدی» از دوتارسازهای بهنام تربت جام است. او کار را از پدرم یاد گرفته است. خودش تعریف میکند علاقهاش به دوتارسازی از وقتی شروع شده که پدرم علیجمعه را دید بوده. میگوید سالها پیش که پدرم در تربت جام و آنطرفها چادر زده بودند، یک وقتی پدرم را میبیند. میبیند مردی دارد کندهای را میتراشد. برایش جالب بوده. میرود جلو میپرسد: «استا چکار میکنی؟» پدرم توضیح میدهد که «دارم کاسه دوتار را میتراشم». استاد غمخواراحمدی هم خوشش میآید مینشیند به تماشا کردن. روز بعد و روزهای بعد هم میرود و یواش یواش کار را از پدرم یاد میگیرد.
پسرهای مرحوم علیجمعه هم کار را از او یاد گرفتند؟
بله. ما سه برادریم. من و آقاناصر برادر بزرگترم، کار پدر را بلدیم. استاد ناصر البته آنقدرها دوتارسازی نمیکند. من، همه کارم همین است.
و به کسی هم یاد دادهاید؟
بله. خیلیها. هر کسی که خواسته کار را از من یاد بگیرد، نه نگفتهام. همین استاد جهانگیر (دیگر استاد صاحبنام دوتارسازی، ساکن در محله ساختمان مشهد) کار را از من یاد گرفته است. من سرباز بودم. مرخصی که آمده بودم، دیدم برادر زن همین استاد جهانگیر آمد پیشم. من آن وقتها جهانگیر را نمیشناختم؛ با برادرزنش رفیق بودم. آمد پیش من و گفت یک بنده خدایی دوتاری ساخته اما برای پردهبندی سر گم (سر در گم) است. بیا یک کاری برایش بکن. رفتم دیدم کاسه دوتار را به فرم کوزههایی که قدیم بود و مردم با آن آب میخوردند، تیشه کرده. گفتم برار! این را خراب کردی. گفتم دوتار، کاسهاش باید کشیده باشد. گفت حالا همین را به خاطر بچهها درست کردهام. همان را برایش دستهبندی کردم؛ پردهبندی کردم. او از همانجا علاقه به دوتار بست و ردش را ول نکرد تا امروز که به اینجا رسیده.
تا حالا چند تا دوتار ساختهاید؟
40 سال است که دوتار میسازم. سالی بوده که 30 تا دوتار هم ساختهام. 40 تا هم ساختهام حالا خودتان حساب کنید ببینید تا حالا چند تا دوتار ساختهام. ناشمار است.
پس، خدا را شکر، بازار دوتارسازی خوب است.
حالا وضع، بهتر است. قدیم اینطوری نبود. پدرم از همین دوتارهای زیلچه (دوتارهای با کاسه کوچک) درست میکرد. من، بچه بودم. دوتارها را میداد به من تا ببرم بفروشمشان. از صبح تا نماشوم، همین دور فلکه تربت جام راه میرفتم و دوتار میزدم. مردم هم دورم جمع میشدند و گوش میکردند. اما پولی نبود که کسی دوتاری بخرد.
*س_ خواندن این مطالب هم پیشنهاد میشود: _س* *س_ ذوالفقار بیتانه؛ نوازندهای بزرگ که انگشتان و امیدش را از دست داده است_س* *س_ قصه سوزناک عاشقانی که سر به کوه و بیابان گذاشتند_س*الان کسانی که به این کار علاقه بستهاند زیاد شدهاند. این کاسه هنوز سر میخ است (اشاره میکند به یکی از کاسههای تراشیده شده دوتار) یکی میآید میگوید: «استاد زحمتکش! این دوتار را نفروشی، این دوتار از من. پولش را هم پیش پیش میدهد و میرود.»
کنده توت از کجا میآورید؟
در همین گاراژها رفیق دارم. هر جا در دهی، درخت توتی بیندازند، کندهاش را برایم میآورند.
از هر کنده چند تا کاسه دوتار در میآید؟
نگاه میکند به کندهاش. کندهاش خوب باشد، چهارتا در میآید. کنده را از بالا به چهار قسمت، اره میکنیم. هر قسمت، اگر کنده خوبی باشد، یک کاسه دوتار میشود. کاسه هم با کاسه فرق میکند. یک دوتار تربت جامی داریم، یک دوتار خوافی. دوتار خوافی کاسهاش کشیده است. دوتار تربت جام، کاسهاش بزرگتر است. از لحاظ خواندن (صدادهی) کیفیتشان یکی است اما خب هر کسی، یک جورش را دوست دارد.
فروش دوتار این روزها خیلی بهتر است. قدیم اینطوری نبود. الان کسانی که به این کار علاقه بستهاند، زیاد شدهاند و سازی را که میسازم، پیش خرید میکنند
این کاسههای کشیده را مردم بیشتر به اسم خدابیامرز حسنقلی میشناسند؛ «حسنقلی رضوانی» هم مثل پدرم علیجمعه بهنام است در منطقه. دوتارهایی که او میساخت، کاسهاش کشیده بود. این کاسههای کشیده، الگوی اوست. یک عدهای نمیخواهند چوب را حرام کنند. کندهای که یک کاسه دوتار تربت جامی از آن در میآید و بخشی از آن هم، کنار میافتد، میشود از آن دو تا کاسه دوتار خوافی در آورد...
کنده را که اره کردیم، باید تیشه کنیم. حالا ابزار هست و کارها راحت شده. بردار ببین کنده چقدر سنگین است. فکرش را بکن ببین پدرک من، چه کار میکرد.
این چوب، نرمههای چوب، یک گازی دارد. مرحوم پدرم گودال میکند و کنده را میخواباند توی گودال. بالشت را میگذاشت و خم میشد روی کنده و شروع به تراشیدن میکرد. میتراشید تا کاسه دوتار سبک بشود. به خدا قسم یک وقت سر بلند میکرد و هر دو تا چشمش کاسه خون شده بود.
در سن 45 سالگی همین کسب (حرفه)، پدرم را عیبناک (بیمار) کرد.
چه بیماریای؟
نفستنگی گرفت. من بچه بودم که پدرم مریض شد. پدرم که مریض شد، آوردیمش به همین مشهد. پدرم دو سه ماه در همین بیمارستان امام رضا (ع) خوابیده (بستری) بود. پدرم به همان مرض از بین رفت و ما صغیر ماندیم. یک سال مانده بود به انقلاب. به حرمت خاکش همینجا ماندیم. خدا بیامرز بابام، در خواجه اباصلت (آرامگاه خواجه اباصلت هروی در حاشیه مشهد) دفن است.
آن سالها مشهد خانه نداشتید؟
نه. پدرم چادرنشین بود. گاهی هم که به مشهد میآمد، چادر میزد؛ در همین اول کوی کارمندها. سه ماه زمستان را همین دور و برها سر میکردند. باز هوا که گرم میشد، همان مسیر را بارگشتی (بازگشتی / برعکس) میرفتند قلعه به قلعه. مریض که شد خواباندیمش در بیمارستان امام رضا (ع) اما عمرش به دنیا نبود. ما ماندیم. بچهسال بودیم. هنری هم نداشتیم. یک روز مادرم خدابیامرز، دماغ ما را دود کرد (معادل گوش ما را پیچاند) گفت: «ننه! تو که بیکار میگردی، برو تکه چوبی بخر بیا سرت را بند کن؛ بلکم کار پدرت را یاد داشته باشی». گفتم کار بابا خیلی سخت است، کار من نیست. مادرم گفت: «هرچه باشد آب دست همان مرد را خوردهای (دستپرورده او هستی). یاد میگیری.»
از دوتارهایی که پدرم (علیجمعه) ساخته است، چند تایی را پیدا کردهام اما کسی آنها را نمیفروشد. آن دوتارها حالا حسابی قیمتی هستند، دوتارهای استادی است
همین اول خیابان گاز، گاراژ چوببری بود. رفتم آنجا و یک چوبی خریدم. آمدم آن را تیشه کردم. خدا بیامرز مادرم هم کنارم نشست. گفت: «این جوری بزن، اینجوری تیشه کن». رسیدم به خالی کردن کاسه؛ به سبککردنش. آقا! این را مثل چشمه چقل (سوراخهای الک درشت) سوراخ سوراخ کردم (میخندد) از اینور من سوراخ میکردم؛ از آنور مادرکم چسبکاری میکرد. حالا که یاد میکنم، اشکهایم میآید... بالاخره این دوتار را چه به خوب، چه به بد درست کردم.
یک بار یکی آمد وسط چادرها گفت: «استاد علیجمعه کجاست که دوتار میساخت». گفتند: «برار! علیجمعه مرد». گفت: «از او بچهای نمانده». گفتند: «چرا». گفت: «دوتار هم درست میکند؟» گفتند: «یک بچه خردی دارد که یک کارهایی میکند.»
این آمد پیش من گفت: «عمو! ما با پدرت نون و نمک خوردهایم». گفت: «گشتهام تا رد شما را زدهام. یک دوتاری میخواهم». مادرم گفت: «ننه! همان دوتاری که درست کردهای را بده به این بنده خدا». گفتم ننه! این را لازم دارم میخواهم دوتار یاد بگیرم. گفت «ننه آن را بده باز تو برای خودت درست میکنی».
*س_ خواندن این مطالب هم پیشنهاد میشود: _س* *س_ چرا مبین «عصر جدید» را بیش از پدربزرگ خنیاگرش میشناسیم؟_س* *س_ روزی که رویا نونهالی، عروس تربت جامیها شد_س*آن دوتار را دادم به آن بنده خدا. او هم در آن زمان صد و پنجاه تومن به من پول داد. صد و پنجاه تا یک تومنی خیلی پول بود. چشمم به آن پولها که افتاد گفتم به جان تو این کسب خوبی است (میخندد) از همانجا خامطمع شدم. رفتم به جای یک چوب، دو تا چوب خریدم. آمدم و شروع کردم؛ و خوشخوش رسیدم به همینجا.
یاد گرفتن کار بدون استاد، سخت نبود؟
سختیام چار تا کاسه اول بود. بعد دستم آمد. هر چه نباشد، من هم تیشه بهدست بودم. پدرم کنده را، شصت کیلو هفتاد کیلو کنده را به یک دست میگرفت و با دست دیگرش تیشه میکرد. من هم بچه همان بابا هستم. تازه آن زمان که این ابزارها نبود. الان این چوب را به ده دقیقه، دسته دوتار میکنم. آن زمان میخواست با اسکنه، چوب را برداری و با رنده، رنده کنی و با چوبساب، آن را صیقل بدهی...
همه این سالها همینجا بودید؟
بله همینجا بودم. الان چهل سال است که من در همین محله ساختمان هستم. از خرد و بزرگ اینجا همه من را میشناسند.
و فقط دوتار ساختهاید؟
بیشتر کارم همین دوتار است؛ البته چیزهای دیگری هم ساختهام.
این کمانچه (اشاره میکند به سازی که از میخ دیوار آویزان است) هم کار خودم است. یکی از همینها ساختم و دادم به علی پورعطایی (پسر استاد مرحوم غلامعلی پورعطایی). همه اینها چوب توت است. همه کاسهها از چوب توت است و دستهها از چوب زردآلو. آن سرنا هم کار خودم است. آن از چوب گلابی است البته. کلا چوب توت است که جوهر دارد. همان جوهر است که باعث میشود از این کنده صدا در بیاید.
یکی از پسرهایم به این کار علاقه دارد. دوتارساز قابلی هم هست اما خیلی نمینشیند پای این کار. الان دارد بنایی کار میکند، چون پول بیشتری دارد
آدم هم باید جوهر داشته باشد. دیدهاید بعضی دنبال این هستند که کاری انجام بدهند. هر جا کار و زحمتی باشد، آنها نفر اول هستند. این جوهر است که آدمها را دلکشان دارد (علاقهمند میکند).
از چوب گردو هم دوتار میسازند اما این ناله را ندارد. این ناله فقط از چوب توت در میآید. چوب گردو چشمه ندارد. چوب توت چشمه دارد. چشمهسار دارد (به رگه تنه توت اشاره میکند) همین چشمهها صداکش است.
قدیم هر چه بود همین دوتار بود.
از هنرتان راضی هستید؟
چه راضی چه ناراضی، این کسب پدر و بابو (پدربزرگ) من است. ما پشت در پشت دوتارساز بودهایم. همین که ردشان را روشن داریم، همین که اسمشان در میدان هست، خدا را شکر میکنیم. چه راضی چه ناراضی، این، همه زندگی من است. همین چاردیواری و همین سازها. با همین کسب، 7 تا دختر و پسر را عروس و داماد کردهام. من هنر دیگری که ندارم. زنکام هم دو سال است که مرده. جوش زد و جوش زد تا از بین رفت.
جوش چه چیزی را میزدند؟
جوش زندگی را عمو! حالا زندگی، جوش زدن دارد. گذشت آن وقتی که زندگیها خوش بود. حالا همه چیز ناخوش است. هم چیز جوش دارد.
از پسرهایتان، کسی هنر شما را دنبال میکند؟
یکی از پسرهایم به این کار علاقه دارد. دوتارساز قابلی هم هست اما خیلی نمینشیند پای این کار. الان دارد بنایی کار میکند. گاهی به او میگویم رد ما را روشن داشته باشی؛ ما که چشممان بسته شد، رد ما را کوره نکنی (راه ما را مسدود نکنی)؛ میگوید نه حتما ردتان را روشن میکنم. میگویم خب حتما باید ما بمیریم تا تو ردمان را روشن کنی؟!(میخندد) میگویم همین حالا که زندهام بیا تا پیچ (عیب و ایراد) کارت را بگیرم. میگوید نه، حالا بنایی پول بهتری دارد. اما پنجه خوبی دارد. دوتار خوبی میزند. همو مطمئنم که بعد از من، دوتارساز خوبی میشود.
2557
کد خبر 1557135