هنر و ادبیات انقلاب 7/ ادبیات شعاری؛ محصول حرکت ایران دوره رضاخان به سمت مدرنیته
ادبیات در دوره واگذاری پادشاهی قاجار به رضا خان ادبیاتی کاملا شعاری با امیال و آرزوهای سطحی است که از حماسه و عرفان بریده است و به سمت تجدد پیش میرود.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
هنر و ادبیات انقلاب گفت هفتم - تشخص و تجدد!
تحولاتی که در ایران در دوره مشروطه رخ میدهد، به موازات یکسری تحول جهانی است و از همین روست که مشروطه نوعی از ادبیات جهانی را هم برای ما به ارمغان آورد. از مشروطه که بگذریم، وارد دورهای میشویم، حد فاصل مشروطه تا به حکومت رسیدن رضا خان قلدر، این دوره، دوره کنش و واکنش ادبیات است، که به شکل ترجمه در صورتهای مختلف نمود پیدا کرده است.
انقلاب مشروطه و به تبع آن ادبیات داستانی که از دل این انقلاب ظهور میکند ادبیات و هنر شهری است، در حقیقت ما در این دوره اساسا چیزی به نام ادبیات داستانی روستایی نداریم. بنابراین یک فاصلهگذاری شفاف و روشن در آن دوره میان ادبیات داستانی شهری و ادبیات روستایی داریم، که همان سنت نقالی، قصهگویی و متل، پند و اندرز حکیمانه و عارفانه و قصههای فولکلور است.
هنر و ادبیات انقلاب 6| ادبیات داستانی پس از مشروطه غرق ناامیدی و انسداد هنر و ادبیات انقلابی3/ اپرتهای نمایشی بزرگترین میراث انقلاب مشروطه برای هنر هنر و ادبیات انقلاب 2 / اپرتهای انقلابی تا شبه داستان و گزارشنویسی در مشروطه یادداشت | ادبیات مشروطه چه تعهدی به دوران خود داشت؟در این دوران ما تحولاتی داریم که از مردم کوچه و بازار دور است، مردمی که هنوز پایبند و متعهد به سنتها و رسم و رسومات خودشان هستند و درباره ادبیات جهان، مثل ادبیاتی که از دل انقلاب فرانسه زاده شده و رمانی مثل بینوایان هیچ اطلاعی ندارند و با مقولهای به نام مشروطه انگلیسی و کشفیات گالیله بیگانه هستند. مثلا درباره صنعت عکاسی که در دوره مشروطه وارد ایران میشود و در قلمرو شاهان قاجار است، نه تنها مردم کوچه و بازار که علما و دانشمندان هم شناختی نسبت به این هنر ندارند، خوب تکلیف این هنر و هنرهای مشابه دیگر مثل آثار ترجمهای که تنها ادبیات اروپایی را ترویج میدهد چیست؟، جز اینکه فاصله عمیقی بین ادبیات شهری و روستایی ما ایجاد میکند. در نقاشی هیچ درکی از انقلاب مشروطه و تاثیرش وجود ندارد و کاملا نقاشی ایرانی به سمت پرتره سازی فضاهای آنتیک میرود، تنها نقاشیهای کمال الملک از بازار کربلا رویکرد شهری است و بقیه همچنان هنر برای اشراف و گاه - هنر برای ابراز هنر - و نه تعهد و آگاهی است.
در ادبیات مشروطه، ما با مسئلهای رو به رو میشویم تحت عنوان - تشخص - که در دوران رضاشاه هم به شدت رواج پیدا میکند، یعنی بعد از پایان مشروطه و شکست مشروطه، همچنان این تشخص مشروطیت و مدرنیته، برای نامشروطه خواهان و مشروطهخواهان باقی میماند و در دل چنان شکل میگیرد که حتی رضاشاه قلدر بر مبنای همین نگاه وارد عرصه سیاست میشود. واکنش هنر و ادبیات ما در مقابل این تشخص چیست؟
بخشی از ادبیات ما معترض و بخشی مغلوب این تشخص میشود، مغلوب به این مفهوم که شازدههای قجر مورد حمله قرار میگیرند، غافل از آنکه در همان زمان یک قزاق قلدر تمام قدرت را توسط سفارت انگلستان مال خود میکند و در حقیقت ما پنهانسازی اسطورهها را داریم و اسطورههای ما و جلوههای انتقادی آنها آرام آرام توسط ادبیات غرب تحت عنوان تخیلی بودن و فیکسیون خاموش و ادبیات در مقابل این تشخص مغلوب و تسلیم میشود و اسطورههای خودش را کنار میگذارد، مثلا در همان زمان شعری به نام طوفان نوح مورد توجه روشنفکران قرار میگیرد، و به واسطه آن تمدنسازی غربی در شعر جدید وارد ادبیات میشود، تخیلی که به واسطه آن ما وارد زمانهای میشویم که در آن هر کس این زمانه را نمیشناسد، تعلقی به تجدد ندارد. اگر ما بپذیریم که این خاصیت، استقرار انسان بر تکنیک است و تاکتیک هنرمندان برای این تکنیک راه به جایی نمیبرد، میبینیم که تمدن مدرن توسط انقلاب مشروطه وارد ایران نشده است، بلکه غرب طی تلاشی وسیع و فراگیر، سعی میکند تا سیطره خود را در همه کشورهای دنیا از ایران گرفته تا آفریقا گسترش دهد.
مثلا یک دانشمند آلمانی میگوید، من صدای موسیقی خورشید را میشنوم، این نشان میدهد که شاعر و مخاطب در شعر، دیگر با یک سیستم فیزیکی روبه رواست و به شدت سعی میکند عناصر غیر الهی را زنده کند، هر شکلی از این تمدن غرب به عنوان مدل میآید، وظیفهاش خراب کردن همه روابط سنتی حاکم بر جامعه است.
سیستم پارلمانی و قانون اساسی دولت انگلستان که بنا به ضرورت ملت بریتانیا تعریف و تصویب شده بود، به عنوان نسخه و نماد تمدن مدرن، در ایران و بسیاری از کشورها مورد تقلید قرار گرفت و هر کشوری تنها ملزومات مدرنیته را نوشتن نسخهای از این قانون اساسی برای خودش، میدانست، تا جایی که پطر کبیر میگوید: من میخواهم دماغ ملت روس را بگیرم و بیاورم به قرن نوزدهم.
ببینید این جمله نشاندهنده این است که شبه مدرنیته تنها در ایران رخ نمیدهد؛ بلکه پدیدهای فراگیر در جهان میشود و انگار رقابتی میان دولتها و کشورها پیش میآید برای نمایش مدرنیته در جامعه تحت سلطهشان، ولو به زور و با جبر، پطرکبیر در همان دوران پطرگراد را میسازد و با راهنمایی آلمانها کشور خود را متحول میکند. در جای دیگر فرانسیس بیکن، فیلسوف و سیاستمدار که از بانیان انقلاب علمی و پایان سلطه کلیسا بر تفکر است، میگوید: زمین را باید شکنجه داد تا رازش را بر ما فاش کند. تعریفی بسیار خشونت بار، که این خشونت و تصرف طبیعت، تبدیل به یکی از ملاکهای مدرنیته میشود.
اینها را عرض کردم تا بگویم ادبیات در این دوران دوره واگذاری پادشاهی قاجار به آدم قلدر به نام رضا شاه که روشنفکران در پی بهوجود آوردن دولت مدرن هستند، وظیفه دارد، تا در مقابل همه این پرخاشها، عوض درگیر شدن با سیاست، با سنت ترکیب شود، این وظیفه برای ما شکلی از ادبیات را در پی دارد، کاملا شعاری با امیال و آرزوهای سطحی. حالا با این سوال مواجه هستیم که چرا حرکت به سمت مدرنیته در ایران منجر به پیدایش ادبیات شعاری و سطحی میشود؟ زیرا ما مراحل طبیعی قرن 16 و 19 را نگذراندیم، و یکباره ادبیات به شکل یک بستهبندی کامل و شیک، وارد ایران میشود و توسط روشنفکران بر اساس ترجمههای غربی تولید و توزیع میشود و تولیدات ما، محدود میشود به کپی برداریهای شتابزده از دست نویسندگان غربی، در حالی که سیر طبیعی آن را طی نکرده بودیم، و در حقیقت - تلو - ی تقدس که همان پیرو بودن که در عربی بچه شتری است که مادرش را گم کرده و این فضای ژئوپلوتیک که ادبیات به آن نیاز دارد شکل نمیگیرد و بیشتر گمگشتگی است.
ادبیات و هنر یعنی مخاطب، سینما و تئاتر در همین دوران برای شاهزادهها و بزرگان است، برای کسانی است که تنها برای خودشان اثر تولید میکنند و در یک فضای قبیلهای شکل میگیرد و مخاطبش مردم کوچه و بازار نیست مخاطبش مردم روستا نیست و اساسا با آنها کاری ندارد، این شرایط در غرب در قرن 16 حاکم بوده است در دوران شکسپیر که تئاتر الیزابتی به اوج خود میرسد، در مقابل ما چه داریم و چه میکنیم با این داشتههای ملی؟.
سالها قبل ما در ایران با فردوسی را داریم، حماسه و تعلیم و عرفان را با مولانا و حافظ داریم، اما با هدف مدرنیته و حرکت به سمت جامعه مدرن از همه اینها میبریم و با عرفان و حماسه قطع رابطه میکنیم، و در عوض معمولی شدن است که مورد تشویق و تفکراتی شبیه تفکر و تمدن انگلستان مورد ستایش قرار میگیرد، که به نام دموکراسی خوانده میشود، و این دموکراسی شروع میکند به تفسیر و تغییر مکالمات مردم، ادبیات در این دوره مکالمات مردم را قطع میکند و کسانی هم مثل بهار و نسیم شمال، که در این دوره مکالمات مردمی را ترویج میدهند، از سوی خود روشنفکران پس زده میشوند، تا جایی که خودشان هم بعد از مدتی تبدیل میشوند به شکلهایی از کاشفان و دانشمندان جدید که میخواهند سبکهای جدید جهانی را وارد ادبیات کنند. این دورهای است که هر چه از جهت تکنیکی خوب کار میشود، به جهت تاکتیکی خوب کار نمیشود، و مسیر به شدت اشتباه طی میشود و رابطهاش را با مردم قطع میکند. در این دوران ما شاهد شکلگیری بنیانهای جدیدی مثل بانک و ارتباطات این چنینی در ایران هستیم و به تبع آن هم ادبیات شکل خود را عوض میکند. در حقیقت میخواهم بگویم، ادبیات اگر کوشش میکرد تا منعکس کننده مناسبات جدید اجتماعی باشد، ادبیات موفقی بود، اما متأسفانه ادبیات انعکاس شرایط اجتماعی زمانه خود نبود، و به دو بخش تبدیل شده بود که در گفت بعدی بیشتر به نزاع میان این دو بخش میپردازیم.
ادامه دارد...
انتهای پیام /