پنج‌شنبه 6 شهریور 1404

وطن! به زندگی مادرانه‌ات سوگند؛ جهان بدون تو گم می‌کند صفایش را

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
وطن! به زندگی مادرانه‌ات سوگند؛ جهان بدون تو گم می‌کند صفایش را

به گزارش خبرنگار مهر، فائزه امجدیان شعر تازه‌ای با عنوان «زنی به نام وطن» سروده است.

به گزارش خبرنگار مهر، فائزه امجدیان شعر تازه‌ای با عنوان «زنی به نام وطن» سروده است.

به گزارش خبرنگار مهر، فائزه امجدیان شاعر کتاب «مژدگانی»، شعر تازه‌ای با عنوان «زنی به نام وطن» سروده است.

در ادامه شعر امجدیان را با هم می‌خوانیم:

*

بیا بیا که بخوانیم شعرهایش را

و بشنویم زبان غزل‌سرایش را

زنی‌ست آن‌که اساطیر گفته‌اند از او

زنی‌ست آن‌که نوشتند ماجرایش را

زنی به نام وطن صبح زود می‌خواند

به گوش مسجد هر شهر ربنایش را

چه مادرانه در آغاز روز می‌بندد

به روی بازوی هر پهلوان دعایش را

روانه می‌شود و می‌رود به لاهیجان

که باز دم بکند صبح زود چایش را

سری به کوه دماوند می‌زند حتماً

و خواهرانه اتو می‌کند قبایش را

به سمت شهر ابرکوه می‌رود بشکوه

به دست سرو کهن می‌دهد عصایش را

به قم می‌آید و کنج رواق آئینه

پر از هوای حرم می‌کند هوایش را

به سوی نقش جهان، راستای مسگرها

میان دیگ مسی می‌پزد غذایش را

نشسته پای غزل‌های تیشه‌ی فرهاد

شنیده از نفس بیستون صدایش را

دوباره آمده برنو به دست تا لب مرز

که باز اهرمن آورده اژدهایش را

به حافظیه و خوبان پارسی‌گویش

رسانه مژده‌ی رندان پارسایش را

اذان ظهر شد و مسجد نصیرالملک

شنیده است صدای خدا خدایش را

نشسته بعد اذان پشت دار قالیچه

که رج به رج همه‌ی شهر و روستایش را...

کشیده نقشه‌ی زیبایی از شب اروند

و بافته بَلَم و لنج و ناخدایش را

شبیه نقشه‌ی گلریز قالی تبریز

چه خوب بافته ایران و جای‌جایش را

غروب مویه‌کنان می‌رود به چزابه

دوباره روضه گرفته‌ست کربلایش را

وجب وجب همه‌ی دشت فکه را گشته

مگر بیابد از این خاک آشنایش را

شب است، می‌رود آرام روی کوه سهند

که بشنویم همه شور لای‌لایش را

دوباره بقچه‌ای از درد دل بغل کرده

که باز گریه کند مشهدالرضایش را

مرور می‌کند از خاطرات گوهرشاد

صدای چادر در خاک و خون رهایش را

مرور می‌کند از داغ شیخ فضل‌الله

تکانِ صندلیِ دار پیش پایش را

مرور می‌کند از دوره‌ی رضاخانی

وفور قحطی و دزدان بی‌حیایش را

مرور می‌کند اندوه رفتن بحرین

و کودکانِ از آغوش خود جدایش را

گذشته دوره‌ی تاریک گوشه‌گیر شدن

نگاه کن که ببینی بروبیایش را

که تار مویی از او کم نمی‌شود دیگر

بغل گرفته شهیدان جان‌فدایش را

وطن! به زندگی مادرانه‌ات سوگند

جهان بدون تو گم می‌کند صفایش را

اگر بهای شکوفایی تو جان من است

بگیر جان مرا، می‌دهم بهایش را

مرا هجا به هجا در بغل بگیر وطن

شبیه دفتر شعری که بیت‌هایش را