وقتی ارابه فرعون در گِل گیر کرد / روایت فساد آمریکاییها در ویتنام
توبیاس وولف در کتاب «در ارتش فرعون» میگوید درباره حضور نظامی آمریکا در ویتنام میگوید: در اینجا ارابه فرعون در گرداب فرو رفته بود؛ سوارانش سردرگم بودند؛ و تمام شکوهش از بین رفته بود. باتلاق.
توبیاس وولف در کتاب «در ارتش فرعون» میگوید درباره حضور نظامی آمریکا در ویتنام میگوید: در اینجا ارابه فرعون در گرداب فرو رفته بود؛ سوارانش سردرگم بودند؛ و تمام شکوهش از بین رفته بود. باتلاق.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: توبیاس ولف نویسنده آمریکایی است که سال 1945 متولد شده و بیشتر برای نوشتن کتابهای خاطرات و داستان کوتاه شناخته میشود. او در دوران جوانی بهعنوان یکآمریکایی در جنگ ویتنام شرکت و سالها بعد از ایناقدام خود ابراز پشیمانی کرد. یکی از آثار وولف کتاب «در ارتش فرعون» است ترجمه فارسیاش سال 1388 بهقلم منیر شاخساری توسط نشر چشمه منتشر شد. اینکتاب یکی از آثار مهم نویسندهاش محسوب میشود که برای اولینبار سال 1994 منتشر شد و خود راوی هم در روایتش میگوید اتفاقاتی که در کتاب روایت میکند، مربوط به 30 سال گذشته هستند.
شروع خاطرات «در ارتش فرعون» دربردارنده نگاه منفی و از بالا به پایین وولف به مردم ویتنام است و میگوید روزهای ابتدایی ماموریتش ویتنامیها را بهجای دهاتیها، «مردم» صدا میزده است. وولف در آمریکا جزو نیروهای ویژه بود و چون بهمدت یکسال آموزش زبان ویتنامی دیده بود، بهعنوان مشاور توپخانه ارتش ویتنام که با آمریکا همکاری داشت، به اینکشور اعزام شد. یکی از نکات مهم که وولف درباره اعزام آمریکاییها به ویتنام مطرح کرده این است که تازهازراهرسیدههایشان سعی میکردند قیافه آدمکشها را به خود بگیرند اما در اینکار موفق نبودند و با یکنگاه میشد به بیتجربگیشان پی برد. چشمهایشان هم پرنشاط و کنجکاو بود.
وولف از اینکه آمریکاییها نمیتوانستند وارد شهر شوند، ابراز خوشحالی میکند. چون «جدا از اینکه آنها مردم را تبدیل به آدمهایی فاسد، بدکاره و دزد میکردند، خود شهر هم تبدیل به دکههای همبرگرفروشی و لباسشویی میشد، و پس از گذشت چندماه دیگر نمیشد شهر را شناخت.» اشاره مودبانه به پرنشاط و کنجکاو بودن آمریکاییها در ویتنام باعث میشود به یکی از اعترافات وولف در کتاب «در ارتش فرعون» برسیم؛ اعتراف به فساد آمریکاییها. او در صفحه 19 میگوید هزاران آمریکاییِ حاضر در شهر دانگتام دلشان پر میزد داخل شهر مایتائو شوند و آنجا را به گند بکشند. وولف از اینکه آمریکاییها نمیتوانستند وارد شهر شوند، ابراز خوشحالی میکند. چون «جدا از اینکه آنها مردم را تبدیل به آدمهایی فاسد، بدکاره و دزد میکردند، خود شهر هم تبدیل به دکههای همبرگرفروشی و لباسشویی میشد، و پس از گذشت چندماه دیگر نمیشد شهر را شناخت.» وولف میگوید سربازان آمریکایی در خیابانهای شهر سایگون دنبال خوشگذرانی بودهاند. البته از ضمیر «ما» استفاده میکند و میگوید پس از ولچرخیدن در خیابانها وقتی به محل اسکان و پایگاهشان باز میگشتهاند، حالت متشخصی را به خود میگرفتهاند که میدانستند واقعا به آنها تعلق ندارد. طبق روایت وولف، اعضای جامعه این «ما» وقتی به عشرتکده و فاحشهخانهها میرفتهاند، وانمود میکردهاند مردان جوانی هستند که کنجکاویهای انسانشناسانهشان آنها را به ایناماکن کشانده است. همینروایت افشاگرانه نویسنده آمریکایی، ظاهر متشخص و قدرتمند و باطن ویران و متزلزل نظامیان ایالات متحده را که به کشورهای دیگر لشکرکشی میکنند، بهخوبی به مخاطب نشان میدهد.
البته اعتراف نویسنده «در ارتش فرعون» به فساد اخلاقی سربازان هموطنش، دلیل نمیشود اخلاق و رفتار نژادپرستانه آمریکاییاش را فراموش کند و در همانصفحه میگوید اینکه بین تمام رنگینپوستهای ویتنام، جزء معدود سفیدپوستها بوده، برایش لذتبخش بوده است. توصیفش هم از اینوضعیت اینگونه است: «بزرگ در میان کوچکها و دارا در میان ندارها.» البته همانطور که روایت کرده، سفیدپوست بودنش در ویتنام، بیشتر باعث دردسر و خطر بوده نه مایه افتخار و پز دادن.
توبیاس وولف در ابتدای ورودش به ویتنام، مسئول یکگروهان با حدود هزار و 500 نفر نیرو و 6 اراده توپ بوده و آنطور که از حال و احوال آنروزهایش روایت میکند، میخواسته بهخلاف بعضی از آمریکاییها، بین ویتنامیها، مثل یک آمریکایی باشد. در فرازهای ابتدایی کتاب است که وولف در حالیکه زنی ویتنامی نظرش را جلب کرده، تلاش میکند به خواهرزاده زن که پسربچهای کوچک است، اظهار محبت کند و میگوید عزم خود را برای اینکار جزم کرد تا به پسربچه نشان دهد بهخلاف دیگر آمریکاییهایی که کارشان خرابکاری است، آدم خوبی است. در همینزمینه یکی از سوالات و حدیث نفسهای مهمی که وولف در فراز دیگری از کتاب دارد، از اینقرار است که اگر نوبتش میشد و مجبور میشد به همانقاتل یا آدم حقهبازی که وانمود میکرد هست، تبدیل شود، تکلیف چه بود؟
اواخر سال 1966 و اوایل سال 1967 در خاطرات توبیاس وولف اینگونه تصویر میشود که خبرها روز به روز بدتر شده و هر روز سربازهای بیشتری به ویتنام اعزام و تعداد بیشتری کشته میشدند. بعضی از اینکشتهشدهها هم کسانی بودند که او آنها را میشناخته است. وولف میگوید در آنبرهه برادرش و بیشتر دوستانش بر اینباور بودهاند که جنگ ویتنام اشتباه، شرمآور و احمقانه است و دولتمردان سعی در توجیه آن دارند.
اما آمریکاییهایی که به ویتنام اعزام شدند، از دید نویسنده «ارتش فرعون»، فریبخورده بودند و خود نیز بر اینامر واقف بودهاند. او در صفحه 27 کتاب در حالیکه از روشننبودن حقیقت صحبت میکند، میگوید «بیهیچگناهی، بهشکلی حسابشده گمراه شده بودیم. سردرگم بودیم.» اینآمریکاییها بهروایت وولف در دستههای صدتایی و در جنگهای منظم کشته نمیشدند، بلکه هربار یکی از آنها بهشکلی غیرمنتظره و تصادفی از بین میرفت و ظاهرا همینمساله و انتظار برای رسیدن مرگ ناگهانی و غافلگیرکننده برای بسیاری از سربازان آمریکایی حاضر در ویتنام ازجمله وولف دردناک و فرساینده بوده است. اگر بخواهیم علت نامگذاری کتاب یا به اصطلاح شان نزول ایننام را بدانیم، باید به صفحه 31 رجوع کنیم که در آن گفته میشود: «در اینجا ارابه فرعون در گرداب فرو رفته بود؛ سوارانش سردرگم بودند؛ و تمام شکوهش از بین رفته بود. باتلاق.»
اگر بخواهیم علت نامگذاری کتاب یا به اصطلاح شان نزول ایننام را بدانیم، باید به صفحه 31 رجوع کنیم که در آن گفته میشود: «در اینجا ارابه فرعون در گرداب فرو رفته بود؛ سوارانش سردرگم بودند؛ و تمام شکوهش از بین رفته بود. باتلاق.» آمریکاییهایی که توبیاس وولف در کتابش از آنها میگوید، هیچکدام به روی یکدیگر نمیآورند که میترسند. دلایل خود او هم از حضور در ویتنام، بیش از آنکه وطنپرستانه بوده باشند، شخصی بودهاند. اما بههرحال او اجازه داده از آنها استفاده شود و با وجود همه ترسهایش، در آنروزگار جوانی هرگز به اینمساله فکر نکرده که از او و دیگر نظامیان آمریکایی بهشکلی احمقانه و غیرمسئولانه برای هدفی بیارزش استفاده خواهد شد. جماعتی که ایننویسنده از آنها صحبت میکند _ یعنی افسران آمریکایی _ کسانی هستند که ورود به جمعشان نیازمند مسخرهبازی است. او چگونگی ورودش به ارتش ایالات متحده آمریکا را اینگونه با اجرای مسخرهبازی و سرگرمکردن دیگران در جشن پایاندوره روایت میکند: «اینطور بود که من افسر ارتش ایالات متحده آمریکا شدم.» (صفحه 70)
همه افسران و نظامیان آمریکایی حاضر در ویتنام بهگفته نویسنده «در ارتش فرعون» با خیالبافیهایشان زندگی کردهاند و امر بدیهی درباره اینزندهماندن، از اینقرار بوده که به انجام بیعیبونقص وظایف و آمادگی رزمی بستگی نداشته است. وولف با رجوع به درونیات خود، میگوید پندارش از اعمال و رفتار خود این بوده که هر کار و عملش، هیچمعنایی ندارد. در عینحال، امواج تنفر و نیات بدخواهانه را نیز اطراف خود حس میکرده است. نویسنده «در ارتش فرعون» در فصل اول کتاب، بخشی بهنام «جرم ملی» دارد که در فرازهای اینبخش، درباره اعزام به ویتنام میگوید «ما نمیبایست آنجا باشیم. این را میدانستیم اما آنجا بودیم.» (صفحه 143)
* ترس و وحشت ارتش فرعون؛ توجیهی برای کشتار بچهمدرسهایها
وولف میگوید نبرد با ارتش ویتنام شمالی بسیار سخت بود. چون آنها مثل ویتکنگها نبودند که شبیخون بزنند و فرار کنند. تونلهای زیرزمینی ارتش ویتنام شمالی درست زیر پایگاههای آمریکا قرار داشت و نیروهایشان، تانک و هلیکوپتر داشتند. بهعلاوه نظامیهای فراری آمریکایی نیز برای آنها میجنگیدند.
یکی از صحنههای کتاب «در ارتش فرعون» مربوط به جابهجایی نیروها و حرکت ستون در جنگل است. اینصحنه را میتوان یکی از فرازهای قابل توجه کتاب دانست چون احساس درونی راوی با جزئینگری مناسبی تشریح میشود. ایناحساس درونی از جنس همان احساس شرمندگیِ توبیاس وولف از ملیت آمریکایی و تلاشش برای وانمود به خوببودن است. او میگوید در حالی که چهره تکتیرانداز در کمیننشسته را با خود مجسم میکرده، «قصد داشتم خودم را آدمی با حسننیت و کمی شرمنده نشان بدهم، آدمی خوب و باوجدان که برخلاف میل باطنیاش کارش به اینجا کشیده و از این مکان که خودش میداند تعلقی به آن ندارد سر در آورده است و قصد دارد در اولینفرصت به دستآمده آنجا را ترک کند.» (صفحه 89)
ترس، کلیدواژه مهمی در بیان احساسات و روایت خاطرات سربازان ویتنامرفته آمریکاست. توبیاس وولف هم که ایناحساس را تجربه کرده درباره توجیهی که آمریکاییها برای ویرانگری در شهرهای ویتنام داشتند، میگوید «وقتی ترسیده باشید هرچیزی را که ممکن است شما را بکشد، میکشید. حالا که شهر در اختیار دشمن بود، پس شهر خود دشمن بود.» به همیندلیل آمریکاییها شهر مای تائو اشاره وولف را بهمدت سهروز با توپخانهای که او یکی از مشاورانش بود، کوبیدند و سپس هواپیمای فانتوم بمبافکن روی شهر بمب ریختند.
یکروز از کنار دستهای از ایناجساد که تقریبا به اندازه عرض یکساختمان کنار هم چیده شده بودند رد شدم. همهشان بچه بودند، پاهای برهنهشان از لبه تشک بیرون زده بود. رانندهام گفت که ما ساختمان مدرسه را بمباران کرده بودیم، بچهها در آنجا جمع شده بودند تا تاریخ انقلاب و آواز یاد بگیرندکتابی که توبیاس وولف درباره حضور آمریکا در ویتنام نوشته، دربردارنده صحنههای تلخ و دردناک درباره کشتار مردم ویتنام نیز هستند. همانطور که اشاره شد، ترس آمریکاییها از دشمن پنهانشده در جنگل و عارضههای طبیعی، بهانهای برای به توپبستن و بمباران وحشیانه ممتد و مستمر شبانه بوده است. اما روایت وولف درباره شهر مایتائو به اینجا خلاصه نمیشود. او ورود به شهر را نیز روایت میکند و میگوید اجساد در همهجای مایتائو پخش بودند. «یکروز از کنار دستهای از ایناجساد که تقریبا به اندازه عرض یکساختمان کنار هم چیده شده بودند رد شدم. همهشان بچه بودند، پاهای برهنهشان از لبه تشک بیرون زده بود. رانندهام گفت که ما ساختمان مدرسه را بمباران کرده بودیم، بچهها در آنجا جمع شده بودند تا تاریخ انقلاب و آواز یاد بگیرند.» (صفحه 155 به 156) وولف میگوید با بمباران مدرسه و همهجای شهر که مردم عادی در آنها حضور داشتند، ویتکنگها حساب کار دستشان آمد و «فهمیدند اگر به میان مردم بیایند ما دیگر تظاهر نخواهیم کرد که بین آنها و مردم فرق میگذاریم. همه آنها را میکشیم تا به آن دیگری دست پیدا کنیم.»
اما ظاهرا توبیاس وولف و نظامیان آمریکایی دیگری که مثل او فکر میکنند، اینتوانایی را دارند که بهخلاف سردمدارانشان دچار عذاب وجدان شوند. چون پس از مشاهده کشتاری که بمباران و حمله توپخانهای آمریکا و ویتنام جنوبی به مایتائو داشته دچار اینحالت میشود و میگوید «حالا که خطر از سرم گذشته بود کمکم احساسات واقعیام درباره کاری که کرده بودیم خودش را نشان میداد.»
نویسنده «در ارتش فرعون»، تجهیزات جنگی آمریکایی را اینگونه توصیف میکند: پرهیبت، پرتکنیک و پرسروصدا؛ تجهیزاتی که باعث اینویرانی و البته ویرانیهای دیگر در کشورهای دیگر دنیا شدهاند.
* سنگینی کولهبار خاطرات ویتنام
ماموریت توبیاس وولف در ویتنام، بالاخره روزی به پایان رسید و او به آمریکا بازگشت. اما پیش از بازگشت برایش یکمهمانی خداحافظی برگزار شد که در میانه آن، به کشف بزرگی نائل آمد؛ اینکه همه چیزهای اطرافش ازجمله مهمانی مسخرهبازی هستند و طی تمام مدتی که در ویتنام بوده، همه فکر و ذکرش تلاش برای حفظ جانش بوده است. بخشی از مسخرهبازی مورد اشاره، فرازی است که در آن سرگرد ویتنامی (چائو) به سلامتی وولف مینوشد و او را بهخاطر دشمنی سرسختانهاش با شورشیهای کمونیست، مهارتش در سرپرستی افراد و شجاعت متهورانهاش در زیر آتش دشمن میستاید. از دیگر جملات مسخرهای که سرگرد چائو در اینمهمانی بیان میکند، این است که حضور وولف، ضربه سختی به ویتکنگها وارد کرده که هرگز نمیتوانند جبرانش کنند.
پیش از بازگشت برای وولف یکمهمانی خداحافظی برگزار شد که در میانه آن، به کشف بزرگی نائل آمد؛ اینکه همه چیزهای اطرافش ازجمله مهمانی مسخرهبازی هستند و طی تمام مدتی که در ویتنام بوده، همه فکر و ذکرش تلاش برای حفظ جانش بوده استیکی از موارد تشابه نویسنده «در ارتش فرعون» با دیگر نظامیان متجاوز آمریکایی، اتمام ماموریت و لحظهشماری برای بازگشت به کشورشان است. او نیز در حالیکه چندروز به بازگشتش باقی مانده بوده، بارها با خود فکر و محاسبه میکرده که آیا روز بازگشت واقعا سر میرسد یا نه؟ بههرحال او موفق میشود زنده به آمریکا برگشته و از ارتش مرخص شود.
وولف، پس از ورود به آمریکا، یکنظامیِ از ویتنام برگشته است که رابطه نهچندان صمیمانه با پدرش دارد و برای فرار از خاطرات، زیاد مینوشد. افسری که باید مانند یکقهرمان فاتح به کشورش بازگردد، از نعمت داشتن یکزندگی معمولی خانوادگی محروم است و دستاوردش در رابطه با پدر خود این است که هر دو بتوانند بدون اجبار به تایید یا تکذیب یکدیگر یا به رخکشیدن امتیازهایشان تحمل کنند؛ نوعی استقلال که هر دو آن را پذیرفتهاند. اینآمریکایی، خود را از باقی آمریکاییهای جامعه ایالات متحده جدا میبیند، چون «در ویتنام کمتر متوجه اینموضوع شده بودم. اما اینجا، در میان کسانی که خشونت و مرگ را امری بدیهی نمیدانستند، فهمیدم که مثل آنها نیستم و همین موضوع مرا از بقیه جدا میکرد.» (صفحه 211) همچنین در فراز دیگری از همینصفحه از ضعفش در برقراری ارتباط با دیگران میگوید: «نمیتوانستم گفتوگویم را با دیگران تا آخر ادامه بدهم، بیآنکه بدانم آنقدر حرفهای وحشتناک بر زبان میآوردم تا اینکه طرف از خودش واکنشی نشان میداد. خندهام حتا برای خودم هم تلخ و طعنهآمیز بهنظر میرسید. در برابر سادهترین سوالهای مردم درباره خودم ساکت و بیصدا میماندم. طوری دلتنگ و غمگین بودم که دیگر مطمپن شده بودم همانطور خواهم ماند.»
نویسنده «در ارتش فرعون» از اعتراضات اجتماعی مردم آمریکا علیه حضور نظامی اینکشور در ویتنام هم گفته است. بخشی از خاطرات بازگشت او از ویتنام مربوط به حضورش در سانفرانسیسکو است و یکروز شاهد برپایی یکگردهمایی اعتراضی در اینشهر بوده است. او خطابههای اعتراضی معترضان را نسبت به رئیسجمهور جانسون را میشنود و نکات کلی سخنرانی یکی از معترضان را در اینسهنکته خلاصه میکند: بازگرداندن نیروهای نظامی از ویتنام، بهرسمیتشناختن کوبا و تقسیط فوری بدهی دانشجویان. همینسخنران همچنین گفته تا زمانیکه به همه اینخواستهها توجه نشود، خود را درگیر جنگی بیچون و چرا با دولت آمریکا میداند.
پس از بازگشت به آمریکا، وولف به انگلستان سفر کرد؛ جاییکه در آن کسی درباره ویتنام حرف نمیزد. او به دانشگاه آکسفورد رفت و چهارسال تحصیل کرد. اما اینحضور در جایی غیر از آمریکا و یکمحیط دانشگاهی هم چیزی را در گذشته او عوض نکرده است. چون خودش میگوید «با خودم از ویتنام چیزی آورده بودم که تقریبا شبیه مالاریا بود، اما مالاریا نبود: دلپیچه، درد معده، بیخوابی و کابوسهای شبانه.» (صفحه 233) این «چیزی» که وولف از ویتنام سوغات آورده، همانکولهبار سنگین خاطرات و عذاب وجدانی است که ناشی از جنایات کشورش در کشوری دیگر بوده است. برای بسط و گسترش همینبحث است که ارجاع معناداری به کتاب «سیره مسیحی ساکسونی» و موعظههای انجیل دارد و به داستان مرد عاقلی در موعظهها اشاره میکند که خانهاش را روی سنگ ساخت و مرد احمقی که خانهاش را روی شن بنا کرد. وولف میگوید تلاش دارد خانهاش را روی سنگ بنا کند. اما سوالی که برای مخاطب کتاب پیش میآید، این است که آیا آمریکاییهای بازگشته از جنگ ویتنام میتوانند خانهشان را روی سنگ بنا کنند؟
بخش آخر کتاب «در ارتش فرعون»، «نمای آخر» نام دارد که وولف در آن میگوید جرج اورول گزارشی بهنام «بیچارهها چگونه میمیرند» دارد که در آن گفته «در رختخواب مردن بسیار خوب است، با اینحال بهتر از آن مرگ در لباس خدمت است.» اینجمله ی اورول باعث شده توبیاس وولف خشکش بزند. چون اورول اینجملات را پیش از جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی دوم نوشته و کلماتش، جوانمرگی را مثل معاملهای پرسود تشویق میکردند. میتوان احتمال قطع بهیقین داد سربازان آمریکاییِ ویتنامرفته چنینمعاملهای را درک نمیکنند.
* درس نویسندگی افسر ارتش فرعون
توبیاس وولف همانطور که در ابتدای مطلب اشاره شد، بهخاطر نوشتن داستانهای کوتاه شهرت دارد. او در کتاب «در ارتش فرعون» علاوه بر روایت خاطراتش، فرازهایی هم دارد که در آنها فوت و فنهای نویسندگی را به مخاطبان میآموزد. بهعنوان نمونه اینبحث میتوان به اینفراز اشاره کرد: «بهدنبال نوشتن که میروید کاری میکنید که تا سالها نتیجه آن را نخواهید دانست، حتا نمیتوانید مطمپن باشید که اصلا نتیجهای در بر دارد یا نه. لازمه اینکار تحمل، خودداری و ایمان است. نوشتن اینخصوصیات را از شما میخواهد، سپس قدری به آنها میافزاید و باز پستان میدهد. حالتی شگفت که شما را به ادامه کار تشویق میکند، ارادهتان را محکم و افکارتان را پالایش میکند.» (صفحه 230)