پدر و مادرم به فدایت؛ کاش به کوفه نیایی!
برخی یاران و اطرافیان امام حسین (ع) در گفتوگو یا مکاتبه از ایشان خواستند علیرغم دعوت مردم کوفه به عراق نرود؛ امام بهتر از آنها میدانست عاشورایی در پیش است اما ردشان کرد و فرمود: باید بروم!
به گزارش مشرق،پس از مرگ معاویه، نامهها و دعوتهای زیادی برای امام حسین (ع) فرستاده شد. مردم کوفه از ایشان طلب کمک کردند تا دین خدا و خلافت مومنان به دست نااهل نیفتد؛ اما دیری نپایید که به گفتهها و نوشتههای خود پشت کردند و تیغهای خود را برای جنگ با مهمانی که او را فراخوانده بودند، تیز کردند.
امام در حالی که به سوی امت مسلمان میرفت تا طلب کمک آنها را اجابت کند، میدانست آنچه در انتظار اوست مصیبتی به نام عاشوراست؛ میدانست خودش و مردانش شهید میشوند و زنان و فرزندان و خیمهنشینانش به اسارت میروند؛ اما در جواب همه آنها که او را از رفتن منع میکردند فرمود: «باید بروم!» چرا که میدانست شیعه در آینده تاریخ به دو بال پرواز خواهد کرد؛ «بال سبز که مهدویت است و عدالتخواهی و بال سرخ که شهادتطلبی است و ریشه در کربلا دارد...»
در این مطلب گفتههای برخی یاران و اطرافیان امام حسین (ع) را میخوانیم که به سهم خود برای صرف نظر کردن آن امام از رفتن به عراق با ایشان گفتوگو یا مکاتبه داشتند؛ هرچند اباعبدالله در نهایت این پیشنهادات را رد میکند و تصمیم میگیرد برای قیامی با هدف احیای اسلام به این سفر تن بدهد.
مانند مطالب قبلی، این بار نیز از کتاب «حکمتنامه امام حسین» از آثار جاودان مرحوم «آیت الله محمدی ریشهری» وام گرفتهایم که جمعآوری ارزشمندی از احادیث و سخنان سرور شهیدان است.
برادرم! من حتماً میروم
در متن کتاب مرحوم ری شهری به نقل از تاریخ الطبری درباره خروج امام از مدینه آمده است: «امام حسین با پسران و برادران و پسران برادرانش و بیشتر خاندانش خارج شد به جز محمد بن حنفیه که به امام گفت:
ای برادر من! تو محبوب ترین مردم و عزیزترین آنان نزد منی و خیرخواهی را برای کسی سزاوارتر از تو نیندوختهام. با پیروانت تا میتوانی از یزید بن معاویه و نیز از شهرها کناره بگیر. سپس، پیکهایت را به سوی مردم بفرست و آنان را به سوی خود بخوان؛ اگر با تو بیعت کردند، خدا را بر آن میستایی و اگر مردم، گرد جز تو شدند، خداوند با آن از دین و عقل تو نمیکاهد و جوانمردی و فضیلتت از میان نمیرود که من میترسم اگر وارد یکی از این شهرها شوی و به نزد گروهی از مردم در آیی، میانشان اختلاف بیفتد و گروهی با تو و گروهی علیه تو شوند و به جان هم بیفتند و در این میان، تو آماج نیزهها گردی»...
«امام حسین (ع) به او فرمود: برادر من! من، حتماً میروم. محمد بن حنفیه گفت: در مکه فرود آی اگر آنجا جای مطمئن و محل استقرار بود، که راهی مناسب است و اگر مطابق میلت نبود به شنزارها و قله کوهها و از شهری به شهری میروی تا ببینی کار مردم به کجا میکشد و آن زمان، میدانی که چه باید کرد. درستترین رأی و دور اندیشانهترین کار، زمانی به دست میآید که به جِد به استقبال رخدادها بروی و هیچ گاه رخدادها بر تو از این مشکلتر نیست که از پشت سر آنها را دنبال کنی.»
«امام فرمود: ای برادر من! خیرخواهی کردی و دلسوزی نمودی. امیدوارم که نظرت استوار و با توفیق همراه باشد.»
و بهترین امان، امان خداوند است
در کتاب حکمتنامه امام حسین همچنین به نقل از تاریخ دمشق آمده است: «عمرو بن سعید بن عاص به امام حسین (ع) نامه نوشت و از ایشان خواست که به عراق نیاید. امام حسین در پاسخ او نوشت: اگر با نامهات به من، قصد خیر و احسان داشتهای خیر دنیا و آخرت، جزایت باشد و کسی که به سوی خدا بخواند و کار شایسته کند و بگوید من از مسلمانانم، دشمنی نورزیده است و بهترین امان، امان خداوند است به خدا ایمان نیاورده، کسی که در دنیا از خدا نترسیده است. پس ترسی را در دنیا از خدا میخواهیم که ایمنی آخرت را برایمان به ارمغان آورد».
پس از تو از هیچکس نمیترسند
همچنین مرحوم ریشهری در ادامه این صفحه از تاریخ به نقل از تاریخ الطبری نوشته است: «امام حسین به طرف کوفه حرکت کرد و به آبی از آبهای عرب رسید که عبدالله بن مطیع عدوی در آنجا فرود آمده بود. چون امام حسین را دید به سوی او آمد و گفت پدر و مادرم فدایت باد، ای فرزند پیامبر خدا! به چه کار آمدهای؟ و کمک کرد تا ایشان پیاده شود.»
«امام حسین به او فرمود از مرگ معاویه که خبر داری. عراقیان به من نامه نوشتهاند و مرا به سوی خود خواندهاند. عبدالله بن مطیع به ایشان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به فکر حرمت اسلام باش که مبادا با شکستن حرمت تو هتک شود. تو را به خدا سوگند میدهم که از هتک حرمت پیامبر خدا و حرمت عرب جلوگیری کنی. به خدا سوگند، اگر آنچه را در اختیار بنی امیه است، بطلبی تو را میکشند و اگر تو را بکشند، پس از تو هرگز از کس دیگری نمیهراسند و به خدا سوگند، حرمت اسلام و قریش و عرب، شکسته میشود؛ پس نکن و به کوفه مرو و به بنی امیه، کاری نداشته باش. امام از پذیرش پیشنهاد او خودداری کرد و به راهش ادامه داد.»
منبع: مهر