شنبه 3 آذر 1403

پرده‌برداری از راز مرگ زرعه، از قاتلان کربلا

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
پرده‌برداری از راز مرگ زرعه، از قاتلان کربلا

کتاب "دزد و شاهزاده" که به قلم فاطمه الشریفی به عربی ترجمه شده، داستان یکی از جانیان دشت کربلا را در روزگار معاصر روایت می‌کند.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «دزد و شاهزاده»، نوشته مجید ملامحمدی با عنوان «قاطع النهر» به قلم فاطمه الشریفی به عربی ترجمه شد. این اثر که در ایران از سوی نشر جمکران به چاپ رسیده، داستانی درباره کربلا را برای گروه سنی نوجوان روایت می‌کند.

در معرفی این اثر آمده است: داستان «دزد و شاهزاده»، روایتی از زَرعِه یکی از مأموران عمر سعد و پسری به نام پیمان است. این مامور خشن و بی‌رحم با سربازان تحت فرمانش جلوی رودخانه فرات در کربلا می ایستند و نمی‌گذارند امام حسین و یارانش، مشک‌هایشان را از آب فرات پر کنند. امام او را نفرین می‌کند و او پس از واقعه عاشورا دچار بیماری تشنگی می‌شود و هرچقدر آب می‌نوشد عطشش برطرف نمی‌شود.

کتاب "بانوی عاشق" به لبنان رسید

در کتاب «دزد و شاهزاده» نویسنده با الهام از این داستان زرعه را وارد دنیای امروز ما می‌کند تا با اسیر گرفتن پسری به نام پیمان از عصر و زمانه ما و تحفه بردنش برای ابن زیاد پولی برای درمان عطش بی‌پایانش به چنگ آورد. پیمان اما از چنگ زرعه می‌گریزد و در شهر کوفه سرگردان می‌شود...

روایت است در روز عاشورا، چون تشنگی بر امام حسین (ع) چیره شد، حضرت به سوی فرات حرکت کرد تا اندکی آب بنوشد. در این هنگام زرعه فریاد زد تا میان امام (ع) و آب فاصله بیندازند. حضرت فرمود: «اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا؛ خداوندا! او را در حال تشنگی بمیران و هرگز او را نیامرز.»

زرعه به خشم آمد و تیری به سوی امام (ع) پرتاب کرد. تیر به چانه حضرت (علیه‌السلام) اصابت کرد. امام (ع) تیر را از چانه‌اش بیرون کشید در این هنگام خون از چانه ایشان جاری شد.

در مقاتل آمده است: زرعه بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین (ع) زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونه‌ای که از سرما و گرما فریاد می‌زد گویا آتشی از شکمش شعله می‌کشید و پشتش از سرما می‌لرزید. هرچه آب می‌خورد، سیراب نمی‌شد. آب را برای او سرد می‌کردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او می‌دادند؛ ولی دائماً فریاد می‌زد: آبم دهید.

یک کوزه آب به او می‌دادند، می‌خورد و کوزه دیگر می‌رسید و او بر پشت می‌افتاد و باز تشنه می‌شد و فریاد می‌کرد که تشنگی مرا کشت.

قاسم بن اصبغ بن نباته روایت می کند که: گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری می‌کردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش می‌آوردند آمیخته با شکر و قدح‌های پر از شیر و کوزه‌های پر از آب. او می‌گفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی می میرم کوزه ها یا کاسه ای پر از آب به او می‌دادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود. او می آشامید و همین که لب خود برمی‌داشت، لحظه ای دراز می‌کشید و مجدداً می‌گفت آبم دهید. اصبغ می‌گوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!