پیش از آن که بدانی!
ذهن ما همزمان در هر سه زمان حضور دارد و هوشیاری فقط آن لحظه هاییست که ذهن ما از لابلای ناخودآگاه ما هوشیارانه بیرون میکشد.
پیش از آنکه بدانی
رضا ابوتراب
رفیقی داشتم که از وقتی او را میشناختم در فکر پولدار شدن بود.
هر ماشین مدل بالایی را میدید به من میگفت یک روزی سوار چنین ماشینی خواهم شد.
این را نمیگویم که بدی اش را گفته باشم اتفاقا راستگو ترین و صادق ترین کسی بود که در عمرم دیده بودم.
رفیق ما عاشق دختر یکی از پولدارترین آدمهای شهر شد و با او ازدواج کرد و به آرزوهایش رسید.
همیشه سر به سرش میگذاشتم که عاشق پول آن دختر شدی نه خودش و او با قاطعیت میگفت نه عاشق خودش شدم و راست هم میگفت و می دانستم اهل دروغ گفتن نبود.
ولی چرا از بین این همه دختر فقیر و معمولی در شهر، عاشق پولدارترین شان شده بود؟
من تا وقتی کتاب جان بارگ را نخوانده بودم معنای اتفاقی که برای رفیقم افتاده بود را نمی فهمیدم.
جان بارگ متخصص ذهن ناخودآگاه است و صفحه صفحه کتابش " پیش از آنکه بدانی" مملو از تحقیقاتیست که هوش از سر آدم میبرد.
اینکه ما خیلی از کارهای روزمره را ناخودآگاه و غیر هوشیارانه انجام میدهیم چیز عجیبی نیست مثلا اول که گواهینامه میگیریم مجبوریم که روی کلاج و ترمز هوشیارانه فکر و تمرکز کنیم ولی پس از مدتی، رانندگی را میتوانیم به ناخودآگاهمان بسپاریم.
درواقع تا همین اواخر، بیشتر متخصصین اعصاب باور داشتند برای اینکه کاری را بتوانیم غیر هوشیارانه و ناخودآگاه انجام دهیم باید اول هوشیارانه آن را خوب یاد بگیریم و تمرین کنیم ولی جان بارگ میگوید ماجرا اصلا چیز دیگریست و تعریف میکند که چگونه راز ناخودآگاه را بعد از یک خواب عجیب کشف کرده است او در خواب میبیند که تمساحی در آب درحالی که سر و چشمانش بیرون از آب است به او نزدیک میشود و ناگهان وقتی به او میرسد تمساح برعکس میشود و شکمش را به او نشان میدهد جان بارگ ناگهان از خواب می پرد و بلافاصله جواب معمایی که سالها به دنبال جوابش بوده را پیدا میکند.
او میفهمد که داستان مثل شکم تمساح برعکس است یعنی اول در آدمها فقط ناخودآگاه وجود داشته و بعد خودآگاهی اضافه شده است او میفهمد که اصل، ناخودآگاه است و قصه رانندگی نا خودآگاه تنها یک استثنای گمراه کننده است.
در واقع هوشیاری و خوداگاهی یک آپشن اضافیست که در طی تکامل بر روی ناخودآگاه ما که پایه ذهن ماست اضافه شده است.
اولین شواهد این فرضیه را لرمیت عصب شناس کشف کرد. او بیماری داشت که دچار حالت عجیبی بود وقتی لرمیت جلوی چشمش برای او در لیوان، آب میریخت او فورا تا قطره آخر آن را مینوشید و اگر لرمیت صدبار دیگر برای او آب میریخت بازهم حتی اگر شکمش از آب پر شده بود و به تهوع افتاده بود حتی برای بار صدم، به محض ریختن آب در لیوان، آن آبرا هربار سر میکشید یا وقتی لرمیت او را به اتاق خواب خانه خودش می برد او بدون هیچ سوالی شلوارش را در میآورد و بی تعارف زیر پتو میرفت و میخوابید یا وقتی او را به مزرعه ای میبرد و بیل داخل خاک را به او نشان میداد او بدون معطلی آنقدر کار باغبانی را ادامه میداد تا بیل را به زور از او بگیرند. لرمیت که دسترسی به سی تی اسکن و ام آر آی نداشت سالها بیمار را تحت نظر گرفت تا بیمار به مرگ طبیعی فوت کرد آنوقت سراغ مغزش رفت و فهمید ناحیه پیش پیشانی مغز وی به علت سکته مغزی دچار آسیب بوده است.
بیمار لرمیت همه کاری میکرد بدون آنکه خبر داشته باشد چرا آن کارها را میکند.
در بیماران کورساکوف که صدمه در ناحیه هایپوکامپ وجود دارد اگر به آنها تصاویری از دو نفر را نشان دهند و داستانی از بدیهای نفر اول و خوبیهای نفر دوم برایشان تعریف کنند و فردا از آنها بپرسند که آیا یادتان هست دیروز درباره این دونفر چه حرفهایی زدیم مطلقا هیچ چیز به خاطر نمی آوردند ولی اگر آن دو تصویر را نشانشان دهند و بپرسند به نظرتان کدام آدم خوب و کدام بدست؟ درست جواب خواهند داد بدون اینکه بدانند چرا در مورد آن دو نفر چنین قضاوتی می کنند.
ناخودآگاه ما همه افکار و آرزوها و هدفهای ما را زیرنظر دارد و مدارهای مغز ما را در جهت دستیابی به آن هدفها و آرزوها و پیدا کردن جوابها وقتی که اصلا به آنها فکر هم نمی کنیم هدایت و برنامه ریزی میکند.
ارشمیدوس وقتی در وان حمام قانون فیزیک را کشف کرد و لخت در شهر سیراکیوس چرخید و داد زد یافتم یافتم اصلا بخاطر کشف قانون ارشمیدوس به حمام نرفته بود.
اینشتین موقع ریش زدن فرمول مشهورش را کشف کرد و فرمول بنزن توسط آگوست ککوله شیمی دان آلمانی وقتی کشف شد که وسط تفکراتش برای کشف فرمول بنزن به خواب رفت و در خواب ماری را دید که دارد دمش را میخورد و وقتی بیدار شد فهمید فرمول بنزن حلقه ایست.
ما حتی در خواب هم مشغول حل کردن مسایل و مشکلات آینده مان هستیم مثلا دیده شده اگر در مرحله خواب عمیق در گوش افراد درباره مشکلات روزمره آنها بلند صحبت کنند وقتی صبح آنها بیدار میشوند خواهند گفت خواب همان چیزهایی را دیده اند که در گوششان زمان خواب زمزمه شده است.
ناخودآگاه ما گاهی تصمیماتی برای ما میگیرد که نمیتوانیم باور کنیم که کار او بوده است.
جان بارگ به تحقیقی اشاره میکند که در آن مشخص شده آمریکایی هایی که اسمشان با کال شروع میشود احتمال بیشتری دارد به کالیفرنیا مهاجرت کنند یا بین کسانی که اسمشان با دن شروع میشود احتمال دنتیست (دندانپزشک) بودن بیشترست این یعنی گاهی ناخودآگاه ما حتی برای جایی که در آینده میخواهیم مهاجرت کنیم یا شغلی که میخواهیم انتخاب کنیم از همان زمان که پدر و مادر برای ما نامی انتخاب میکنند شروع به برنامه ریزی میکند.
ناخودآگاه ما حتی میتواند انتظاری که از خودمان یا دیگران داریم را هم شکل دهد.
در یک تحقیق اگر از یک دسته از خانمها بخواهیم اول لباس شنا را پرُو کنند و بعد در امتحان ریاضی شرکت کنند نمره کمتری خواهند آورد از وقتی که از آنها بخواهیم که قبل از امتحان یک ژاکت را پرو کنند چون اگر زن باشید، توجه به جنسیت زنانه تان قبل از امتحان ریاضی باعث میشود ناخودآگاه انتظار نمره کمتری از خود داشته باشید درحالی که وقتی در مردان این آزمایش را انجام دهیم تفاوت معناداری در نمره ریاضیات آنها دیده نمیشود.
اگر قبل از آزمون هوش، از بعضی افراد بخواهید نژادشان را بالای ورقه بنویسند و از بقیه چنین چیزی نخواهید آنهایی که سیاه پوست هستند و نژادشان را بالای برگه نوشته اند کمتر از سیاه پوستانی که از نژادشان سوال نشده نمره می آورند چون کلیشه های ناخودآگاه جامعه باور دارد سیاه پوستان کم هوش ترند.
جان بارگ حرفهای جالبی درباره ناخودآگاه جمعی مردم آمریکا میزند او میگوید در بدو تشکیل آمریکا بیشتر مهاجرانی که از اروپا به آمریکامهاجرت کردند جزو پروتستان های پیورتن بودند که معتقد بودند دین پروتستان به اندازه کافی اصلاح نشده است و بسیاری از آنها با این آرزو به آمریکا مهاجرت کردند که در آنجااخلاق پروتستانی مطلوب خودشان را پیاده کنند که دو اصل مهم داشت اولین اصل اخلاقی مهم پیورتنها این بود که سختکوشی موجب رستگاری ابدی ست و دومی اینکه بی بندو باری جنسی امری شیطانی ست.
حالا آمریکا را با اروپا مقایسه کنید هر دو بعد از چهارصدسال دموکراتیک و ثروتمند و پیشرفته هستند ولی امریکایی ها خیلی بیشتر از اروپایی ها سختکوش و مذهبی و اهل خانواده هستند.
جان بارگ میگوید اگر بنا بود توسعه و دموکراسی، آمریکایی ها را مثل انگلیسی ها کند امروزه فقط پنج درصد آمریکایی ها باید به کلیسا میرفتند درحالی که این آمار شصت درصد است. میزان اعتقاد به خدا در آمریکا از سال 1947 تا سال 2001 هنوز همان نود و چهار درصد سابق مانده است.
درواقع میراث جمعی پیورتن ها حتی بعد از چهارصدسال در ذهن ناخودآگاه آمریکایی ها وجود دارد و برایشان تصمیم میگیرد که به کلیسا بروند و سختکوش تر باشند.
اگر با وجود همه این شواهد باز هم فکر میکنید همه کارهای شما هوشیارانه ست به این فکر کنید که چرا جان بچه ای که دارد جلوی شما غرق میشود را به صورت ارادی نمیتوانید نجات ندهید؟
ما اغلب علت تصمیماتی که میگیریم را نمیدانیم چون آن تصمیم را ناخودآگاه ما بدون اینکه برای خودآگاه ما آن را علنی کند میگیرد.
جان بارگ میگوید همیشه مواظب آرزوهایتان باشید چون هر آرزویی کنید ناخودآگاه شما در خواب و بیداری بدون اینکه خودتان متوجه آن باشید تمام زندگی و رفتارهاو تصمیم هایتان را برای رسیدن به آن آرزو، تنظیم و برنامه ریزی خواهد کرد.
رفیق قدیمی من واقعا عاشق پولدارترین دختر شهر شد و دروغ نمیگفت چون ناخودآگاه او، از همان سالهایی که او آرزوی پولدار شدن داشت طوری مغزش را برنامه ریزی کرده بود که فقط وقتی عاشق شود که دختر مورد نظرش، سوار بنز باشد.
اگر عاشق رییس شدن باشید ممکنست ناخودآگاه تان برای اینکه رقیب را از سر راه بردارد دست به هرکاری بزند بدون اینکه به شما اطلاع دهد پس حواستان به کارهایش باشد.
این یعنی هر آنچه امروز آرزو میکنیم میتواند هر آنچه در آینده باید دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم را تعیین کند و آنچه در گذشته حتی گذشته های نیاکانمان رخ داده، میتواند آرزوهای امروز ما را شکل دهد.
در واقع همان طور که اینشتین درباره کل جهان میگفت تفاوت گذشته و حال و آینده تنها یک پندار سمج است.
ذهن ما همزمان در هر سه زمان حضور دارد و هوشیاری فقط آن لحظه هاییست که ذهن ما از لابلای ناخودآگاه ما هوشیارانه بیرون میکشد.
پس آرزوهایتان را جدی بگیرید و مواظب آنها باشید زیرا آنها تمام کارهایی که در آینده قرارست انجام دهید را انتخاب خواهند کرد و به آرزوهایتان احترام بگذارید چون آنها حاصل گذشته خودتان و گاهی حتی گذشته نیاکان دورتان هستند.