چرا ابوسفیان نگذاشت فصیحترین شاعر عرب بیابانگرد مسلمان شود؟
اعشی فصیحترین شاعر عرب بیابانگرد بود که با سرودن قصیدهای در مدح پیغمبر (ص) تصمیم گرفت مسلمان شود. اما ابوسفیان او را فریفت و گفت اگر پیرو محمد (ص)شود همه آتشهای عرب را سر قریش روشن میکند.
اعشی فصیحترین شاعر عرب بیابانگرد بود که با سرودن قصیدهای در مدح پیغمبر (ص) تصمیم گرفت مسلمان شود. اما ابوسفیان او را فریفت و گفت اگر پیرو محمد (ص)شود همه آتشهای عرب را سر قریش روشن میکند.
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: در قسمت پیشین پیرامون اهمیت شعر نزد اعراب و همچنین اهمیتی که شعر حسان بن ثابت (شاعر پیامبر (ص) در جهت گسترش اسلام ایفا کرد، سخن گفتیم. در آن قسمت اشاره شد که حسان را مهمترین و فصیحترین شاعر عرب شهرنشین میخواندند.
در این قسمت ذکر مهمترین شاعر بیابانگرد عرب در زمان ظهور پیامبر مکرم اسلام (ص) به میان میآید که متاسفانه با دسیسه ابوسفیان فضیلت اسلام از او فوت شد و او کسی نست جز ابوبصیر میمون بن قیس بن جندل از طایفه بنی قیس که به اعشی یا اعشی کبیر و صناجه العرب مشهور است.
مختصری پیرامون زندگی اعشی
اعشی در منفوحه، قریحهای از توابع یمامه در نجد متولد شد. همانجا زندگی کرد و در همین محل نیز درگذشت. درباب لقب اعشی گفتند که چون چشمش ضعیف بود یا شبها کلاً کور بود بدین اسم ملقب شده است. پدر او را قتیل الجوع (یا کشته گرسنگی) میگفتند. چرا که روزی به غاری پناه برده بود تا از گرمی آفتاب در امان باشد و زیر سایه آن بیاساید، اما سنگی بزرگ فرود آمد و در غار را مسدود کرد تا اینکه قیس در آن از گرسنگی تلف شد.
در ناسخ التواریخ نوشته شده است که اعشی نخستین شاعری بود که با شعر درآمد کسب میکرد. (البته باید درباره این موضوع تحقیق بیشتری شود) نزد همه ملوک و امرا عرب میرفت و ایشان را مدح میگفت و به همین خاطر نیز صلههای بسیاری دریافت کرد. در مدح و ثنا و حماسه و وصف طبیعت استاد بود و هیچ شاعری در عهد جاهلی به اندازه او شعر نسرود. یکی از معلقات سبع نیز قصیدهای سروده اوست.
پس از پیروزیهای اسلام و انتشار اخبار قدرت گرفتن مسلمانان به رهبری پیامبر مکرم اسلام (ص) در مدینه، اعشی تصمیم گرفت که مسلمان شود و به همین خاطر قصیدهای نیز در مدح رسول الله (ص) سرود و از محل زندگی خود یعنی نجد عازم مدینه شد و لاجرم در مسیر خود باید از مکه گذر میکرد. در مکه فریب ابوسفیان را خورد و با گرفتن هدایایی بسیار به نجد بازگشت و هنگامی که به نزدیک محل زندگی خود رسید شترش او را بر زمین زد و بر اثر همین کشته شد. او را در خانهاش دفن کردند.
مقام اعشی در شاعری و تاثیر سخنانش چنان بود که هرکه را مدح میگفت مشهور میشد و هرکه را هجو میکرد، بدنام میشد. به همین دلیل افسانههای بسیار درباره او نقل شده و مشهور است که همزاد وی از پریان شعر را به او تلقین میکرده است
گویا او اندکی نیز با زبان فارسی آشنا بود و پادشاه وقت ایران را مدح کرد و مدحیه خود را حضوری نزدش خواند. واژگان فارسی در اشعار او زیاد دیده میشود. دیوان اشعارش بیشتر شامل قصاید دراز در مدح و هجا و مرثیه و خمریات است. خمریات باقیمانده از او سرمشق شاعران مختلفی چون ابونواس قرار گرفت و شاعران ایرانی نیز بسیار از او الگو گرفتند. رودولف گایر، شرقشناس مشهور آلمانی اشعار او را جمع آوری کرد و گویا به سال 1928 در وین منتشر کرد.
مقام اعشی در شعر و شاعری
مترجم الاغانی نوشته است که مقام اعشی در شاعری و تاثیر سخنانش چنان بود که هرکه را مدح میگفت مشهور میشد و هرکه را هجو میکرد، بدنام میشد. به همین دلیل افسانههای بسیار درباره او نقل شده و مشهور است که همزاد وی از پریان شعر را به او تلقین میکرده است. ابن قتیبه دینوری در «الشعر و الشعرا» ی خود بخش مهمی را به شرح مقام والای اعشی در شاعری اختصاص داده است.
ابوالفرج اصفهانی، ادیب، تاریخنگار، موسیقیشناس و شاعر مشهور قرن سوم هجری در دانشنامه جذاب خود یعنی «الاغانی» (به ترجمه محمد حسین مشایخ فریدنی منتشر شده توسط انتشارات علمی و فرهنگی برای نخستین بار به سال 1374) درباره اعشی و مقام او چنین نوشته است: «حبیب بن نصر مهلبی و احمد بن عبدالعزیز جوهری مرا از عمر بن شبه چنین روایت کردهاند: ابوعبیده میگفت: آنانکه اعشی را بر دیگر شاعران مقدم میدارند، دلیلشان بسیاری قصاید دراز و نوآوریهای او در مدح و هجا و سایر فنون شعر است که دیگر شاعران این هنرها را نداشتهاند. گویند او نخستین شاعر بود که با شعر شعر خویش مال طلب کرد و برای ارتزاق به وسیله شعر به شهرهای دور سفر کرد. اشعار خود را به آواز میخواند و از این رو عربها او را صناجه العرب نامیدند.»
ابوالفرج در ادامه برخی روایتهای دیگران درباره مقام اعشی در شعر و شاعری را نقل کرده، که از آن جمله است: «محمد بن عباس یزیدی (از پیشوایان و بزرگ منتقدان ادبیات عرب در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری) از عمش از سلمه بن نجاح از یحیی بن سلیم مرا چنین روایت کرد: «ابوجعفر امیرالمومنین (منظور منصور دوانیقی دومین خلیفه سلسله عباسی است) مرا به کوفه نزد حماد راویه (منظور حماد بن شاپور است که شاعر و زبانشناس و لغت شناس برجسته سده اول هجری بود و به سال 160 هجری درگذشت. او در عراق زندگی میکرد، اما ایرانی الاصل بود.) فرستاد تا از او بپرسم که اشعر شعرا کیست؟ من بر در خانه حماد رفتم و برای کسب اجازه ورود، غلام را صدا زدم.
مردی از دورترین محل خانه پرسید که کیستی؟ گفتم: یحیی بن سُلَیم فرستاده امیرالمومنین. گفت: وارد شو خدایت رحمت کند. من داخل خانه شدم و به سوی محلی که صدا از آن آمده بودم رفتم تا به در اطاقی رسیدم. در آنجا حماد را دیدم و به او گفتم: امیرالمومنین از تو میپرسد اشعر مردم و بهترین شاعر کیست؟ حماد گفت: آرای او اعشی صناج عرب است. احمد بن عبدالعزیز از عمر بن شبه مرا خبر داد که: ابوعبیده میگفت از ابوعمرو بن العلا شنیدم که میگفت: توصیه میکنم شعر اعشی را بخوانید. من او را به باز شبیه کردهام که از بلبل گرفته تا کرکی همه را شکار میکند.»
روایت دیگر ابوالفرج چنین است که: «محمد بن عباس یزیدی از ریاشی مرا خبر داد که شعبی (منظور ابوعمرو عامر بن شراحیل بن عبد ذی کبار شعبی حمیری است که از اجله علما و از تابعین صحابین و از راویان شعر و محدثان مشهور بود که در کوفه به دنیا آمد و همانجا نیز به سال 103 هجری درگذشت) گفته است: اعشی در بیتی غزلگوترین (اغزل) و در بیتی زنانهگوترین و نرمخوترین (اخنث) و در بیتی شجاعترین همه شاعران است.» و این توصیف توانایی بسیار اعشی را در سرودن به لحن شخصیتهای مختلف میرساند.
چرا اعشی مسلمان نشد
در کتاب «سیرت رسول الله» (ترجمه سیره ابن اسحاق از روایت عبدالملک بن هشام به توسط رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی) در فصلی حکایت قصد اعشی برای رفتن نزد پیامبر مکرم اسلام (ص) به صورت خلاصه روایت شده است بدین شرح: «ابن هشام روایت کند که اعشی بنی قیس بن ثعلبه از قبیله خود برخاست و به قصد اسلام بیرون آمد و قصیدهای در مدح سید انشا کرد تا چون به خدمت سید رسد، آن قصیده بخواند. چون به نزدیک مکه رسیده بود، قریش بشنیدند که «اعشی خواهد آمدن تا مسلمان شود.» جماعتی از ایشان پذیره وی باز رفتند و گفتند: «ای اعشی به چه کار آمدهای؟»
گفت: «آمدهام تا به خدمتِ محمد روم و مسلمان شوم.» ایشان گفتند: «ای اعشی خبر نداری که محمد خمر حرام کرده است و زنا حرام کرده است؟» و ایشان از حال اعشی میدانستند که روزگار به تَهتک (رسوایی) گذرانیده است.
پس ابوسفیان گفت: ای جماعت قریش. این اعشی است. به خدا قسم اگر پیش محمد (ص) برود و پیرو او بشود همه آتشهای عرب را با این کار خود بر سر ما خواهد افروخت. بیایید صد شتر برای او جمع کنید
چون ایشان چنین بگفتند، اعشی گفت: «ای قوم مرا در زنا رغبتی نماند، اما در شرب خمر مرا اندک هوسی مانده است. اکنون بازپس روم تا مرا این هوس نیز کمتر شود و آینده سال باز آیم و مسلمان شوم.» این بگفت و هم از درِ مکه بازگردید و به قبیله خود باز رفت. و اتفاق چنان افتاد که اعشی هم در آن سال به مرگ آمد و به آینده نرسید و اسلام از وی فوت شد.»
البته گویا در این منبع رفیع الدین اسحاق همه جزییات را ترجمه نکرده است. روایت کاملتر چرایی بازگشت اعشی از تصمیم خود را ابوالفرج اصفهانی در «الاغانی» نقل کرده است. با روایت ابوالفرج پی میبریم که ابوسفیان نگذاشت که اعشی به عنوان قویترین، خوش قریحهترین و سرشناسترین شاعر عرب بیابانگرد به مدینه برود و مسلمان شود و در کنار حسان بن ثابت (سرشناسترین و خوشقریحهترین شاعر عرب شهرنشین) قرار گیرد. روایت ابوالفرج چنین است:
قصیده اعشی در مدح رسول الله (ص) به روایت ابوالفرج اصفهانی
حبیب بن نصر مهلبی و احمد بن عبدالعزیز جوهری مرا از عمر بن شبه از هشام بن قاسم غنوی چنین روایت کردهاند: - و این هشام در اخبار اعشای مردی علامه بود - اعشی عازم زیارت پیغمبر صلی الله علیه و سلم بود و قصیدهای در مدح آن حضرت سروده بود که چنین آغاز میشود:
أَلَم تَغتَمِض عَیناکَ لَیلَهَ أَرمَدا * وَعادَکَ ما عادَ السَلیمَ المُسَهَدا
وَما ذاکَ مِن عِشقِ النِساءِ وَاِنَما * تَناسَیتَ قَبلَ الیَومَ خُلَهَ مَهدَدا
ترجمه این دو بیت: آیا آن شب خواب به چشمان تو نیامد؟ و بر تو آن نرسید که بر مار گزیدهای بیخواب میرسد؟
این از عشق زنان نیست. همانا از مدتها پیش دوستی «مهدد» را از خاطر زدودهام.
اعشی در این قصیده خطاب به ناقه یا شترش چنین گفته است:
فَآلَیتُ لا أَرثی لَها مِن کَلالَه * وَلا مِن حَفیً حَتی تَزورَ مُحَمَدا
مَتی ما تُناخی عِندَ بابِ اِبنِ هاشِم * تُریحی وَتَلقَی مِن فَواضِلِهِ یَدا
نَبِی یَری ما لا تَرَونَ وَذِکرُهُ * أَغارَ لَعَمری فی البِلادِ وَأَنجَدا
ترجمه این ابیات چنین است: پس سوگند خوردم که بر خستگی او دلسوزی نکنم و بر سودگی پایش رحمت نیاورم تا محمد را ببیند.
آن زمان که بر در خانه فرزند هاشم زانو بزنی آسوده میشوی و از عطایای او برخوردار
پیامبر که میبیند آنچه ایشان نمیبینند و نام او به جانم سوگند که همه جای زمین را فرا گرفته است.
این خبر به قریش رسید و کسانی را سر راه اعشی گماشتند تا او را به خانه ایشان دعوت کند. با هم گفتند این صناجهالعرب است، هرگز کسی را مدح نگفت مگر آنکه مقامش را بالا برد. وقتی اعشی نزد قریش رفت او را گفتند ای ابوبصیر، کجا میروی؟ گفت: نزد صاحب شما میروم تا مسلمان شوم. گفتند او ترا از چند کار باز میدارد و آنها را بر تو حرام میکند. پرسید چه کارهای؟
ابوسفیان بن حرب گفت: زنا - اعشی گفت: من زنا را ترک نکردهام، زنا مرا ترک کرده است. (اعشی به جهت سن بالایش این پاسخ را داد.) بعد چه؟ - گفت: قمار. گفت شاید اگر او را ببینم چیزی به عوض قمار به دست آورم. بعد چه؟ گفت ربا - گفت من نه از کسی وام گرفته و نه به کسی وام دادهام، دیگر چه؟ - گفت شراب. اعشی گفت: آوخ! به طرف اندکی شراب که در ظرف سنگی خود دارم میروم و از آن میآشامم. ابوسفیان گفت: آیا میخواهی چیزی پرسودتر از اینها به تو پیشنهاد کنم؟ گفت چه پیشنهادی؟ - ابوسفیان گفت: ما اکنون در صلح به سر میبریم. صد شتر از ما بگیر و امسال به خانه خود برگرد و صبر کن ببین کار ما با محمد (ص) به کجا میانجامد. اکر ما بر او غلبه کردیم تو پاداش خود گرفتهای و اگر او بر ما غالب شد فرصت باقی است. نزد او میروی و قصیده خود انشاد میکنی. اعشی گفت: از این پیشنهاد بدم نمیآید.
پس ابوسفیان گفت: ای جماعت قریش. این اعشی است. به خدا قسم اگر پیش محمد (ص) برود و پیرو او بشود همه آتشهای عرب را با این کار خود بر سر ما خواهد افروخت. بیایید صد شتر برای او جمع کنید و آنان نیز چنین کردند. اعشی شتران را گرفت و به شهر خویش روان شد. اما وقتی به میدان منفوحه رسید شترش او را بر زمین زد و به هلاکت رسانید.
قصیده اعشی در مدح حضرت رسول (ص)
ابیات قصیده به نقل از سایت «الدیوان» چنین است:
أَلَم تَغتَمِض عَیناکَ لَیلَهَ أَرمَدا
وَعادَکَ ما عادَ السَلیمَ المُسَهَدا
وَما ذاکَ مِن عِشقِ النِساءِ وَاِنَما
تَناسَیتَ قَبلَ الیَومَ خُلَهَ مَهدَدا
وَلَکِن أَری الدَهرَ الَذی هُوَ خاتِر
اِذا أَصلَحَت کَفایَ عادَ فَأَفسَدا
شَباب وَشَیب وَاِفتِقار وَثَروَه
فَلِلَهِ هَذا الدَهرُ کَیفَ تَرَدَدا
وَما زِلتُ أَبغی المالَ مُذ أَنا یافِع
وَلیداً وَکَهلاً حینَ شِبتُ وَأَمرَدا
وَأَبتَذِلُ العیسَ المَراقیلَ تَغتَلی
مَسافَهَ ما بَینَ النَجیرِ فَصَرخَدا
فَاِن تَسأَلی عَنی فَیا رُبَ سائِل
حَفِی عَنِ الأَعشی بِهِ حَیثُ أَصعَدا
أَلا أَیُهَذا السائِلی أَینَ یَمَمَت
فَاِنَ لَها فی أَهلِ یَثرِبَ مَوعِدا
فَأَما اِذا ما أَدلَجَت فَتَری لَها
رَقیبَینِ جَدیاً لا یَغیبُ وَفَرقَدا
وَفیها اِذا ما هَجَرَت عَجرَفِیَه
اِذا خِلتَ حِرباءَ الظَهیرَهِ أَصیَدا
أَجَدَت بِرِجلَیها نَجاءً وَراجَعَت
یَداها خِنافاً لَیِناً غَیرَ أَحرَدا
فَآلَیتُ لا أَرثی لَها مِن کَلالَه
وَلا مِن حَفیً حَتی تَزورَ مُحَمَدا
مَتی ما تُناخی عِندَ بابِ اِبنِ هاشِم
تُریحی وَتَلقَی مِن فَواضِلِهِ یَدا
نَبِی یَری ما لا تَرَونَ وَذِکرُهُ
أَغارَ لَعَمری فی البِلادِ وَأَنجَدا
لَهُ صَدَقات ما تُغِبُ وَنائِل
وَلَیسَ عَطاءُ الیَومِ مانِعَهُ غَدا
أَجِدَکَ لَم تَسمَع وَصاهَ مُحَمَد
نَبِیِ الاِلَهِ حینَ أَوصی وَأَشهَدا
اِذا أَنتَ لَم تَرحَل بِزاد مِنَ التُقی
وَلاقَیتَ بَعدَ المَوتِ مَن قَد تَزَوَدا
نَدِمتَ عَلی أَن لا تَکونَ کَمِثلِهِ
وَأَنَکَ لَم تُرصِد لِما کانَ أَرصَدا
فَاِیاکَ وَالمَیتاتِ لا تَأکُلَنَها
وَلا تَأخُذَن سَهماً حَدیداً لِتَفصِدا
وَذا النُصُبِ المَنصوبَ لا تَنسُکَنَهُ
وَلا تَعبُدِ الأَوثانَ وَاللهَ فَاِعبُدا
وَصَلَ عَلی حینِ العَشِیاتِ وَالضُحی
وَلا تَحمَدِ الشَیطانَ وَاللَهَ فَاِحمَدا
وَلا السائِلَ المَحرومَ لا تَترُکَنَهُ
لِعاقِبَه وَلا الأَسیرَ المُقَیَدا
وَلا تَسخَرَن مِن بائِس ذی ضَرارَه
وَلا تَحسَبَنَ المَرءَ یَوماً مُخَلَدا
وَلا تَقرَبَنَ جارَهً اِنَ سِرِها
عَلَیکَ حَرام فَاِنکِحَن أَو تَأَبَدا
***
برای مطالعه دیگر قسمتهای این پرونده به این نشانی بروید.