یک‌شنبه 4 آذر 1403

چرا روابط مصدق و آیت‌الله کاشانی شکرآب شد؟

وب‌گاه اقتصاد نیوز مشاهده در مرجع

اقتصادنیوز: پس از گذشت نزدیک به 67 سال از سقوط دولت ملی، امروز کم و بیش بین موافقان و مخالفان دکتر مصدق در این مورد اتفاق نظر وجود دارد که اگر روابط میان او و آیت‌الله کاشانی همچون 30 تیر 31 حسنه بود و میانه‌شان بر هم نخورده بود، کودتا امکان بروز نمی‌یافت، چراکه آیت‌الله کاشانی می‌توانست به واسطه پشتوانه مردمی‌اش، همچون 30 تیر باز مردم را به خیابان بکشاند و مانع از توطئه علیه دولت ملی...

به گزارش اقتصادنیوز به نقل از انتخاب، اما این همه کدورت از کجا آب می‌خورد؟ شکاف بین این دو از کی عمیق و عمیق‌تر شد؟ دکتر غلامحسین مصدق، فرزند دکتر مصدق، در تیر ماه 1363، در مصاحبه با حبیب لاجوردی (تاریخ شفاهی هاروارد، نوار شماره 2، تاریخ 2 ژوئیه 1984) به این پرسش‌ها این‌طور پاسخ گفته:

[...] کاشانی هم پول می‌خواست از پدر من که پدر من به او نداد. یعنی پول گنده‌ای هم نبود؛ حواله بده به فلان آخوند، مثلا پانصد تومان بدهید به فلان‌کس، ده هزار تومان بدهید. پدرم گفت: «پول به کی بدهم من، پول دولت را که نمی‌توانم به این و آن بدهم. بیت‌المال مردم است، این پول را به کسی نمی‌توانم بدهم.» چند دفعه پدرم نداد، کاشانی اوقاتش تلخ شد. اوقاتش تلخ شد و میانه‌اش با پدرم به هم خورد. به هم خورد و یواش یواش مکی هم رفت. این‌ها دیدند، انگلیس‌ها دیگر، چون کاشانی با انگلیس‌ها بود. این‌ها دیدند و بالاخره یواش یواش زمینه را حاضر کردند با شاه و شاه هم وعده کرد به مکی که وزیر دربارش کند. [...] برایش فاتحه خواند و وزیر دربارش نکرد آخر. خلاصه مکی خودش را گم کرده بود خیلی، دیگر باد کرده بود به خودش و این‌ها. آن‌ها یک طرف و این‌ها یک طرف دیگر به هم خورد. به عقیده من این‌که الان امام خمینی می‌گوید تا اندازه‌ای صراحت دارد. این ملت حالا که گذشته اوضاع حالا می‌شود امروز بحث کرد، از روزی که دنیا آمده آخوند دیده تا روزی که مرده آخوند دیده. عروسی‌اش آخوند داشته، مردنش آخوند داشته، خوشی‌اش روضه بوده و مسجد رفتنی که داشته با آخوند بوده، با آخوند بزرگ شده. پدر من به کلی آخوندها را گذاشت، اصلا لائیک بود، به کلی آخوندها را گذاشت کنار و هیچ بازی‌شان نگرفت. تا آن مدتی هم که کاشانی را هم بازی گرفت تا مدتی که کاشانی با ما بود آخوندها با ما بودند. اصلا کاشانی، من نمی‌گویم کاشانی آدم خوبی بود اما آدم بدی هم نبود.

بیشتر بخوانید

نقطه‌ی شروع اختلاف دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی کجا بود؟ / نصرت الله امینی، رئیس بازرسی دفتر مصدق: «آیت الله کاشانی گفت: بچه هایم باید در مجلس وکیل باشن، اگر نشوند من تنبان را از [تن] مصدق می‌کشم»

روایت آیت الله کاشانی از اختلافاتش با دکتر مصدق: اصل تفکیک قوا را رعایت نمی کند

در ضیافت آشتی‌کنان مصدق و کاشانی چه گذشت؟ / از کارآگاه بازی خبرنگاران تا روبوسی و اعلامیه مشترک / آیت الله کاشانی به خبرنگار کیهان: جن بی‌سواد، تو این‌جا چکار می‌کنی؟! + تصاویر کمتر دیده شده

آغاز شکاف علنی در نهضت ملی ایران / نامه سرگشاده آیت‌الله کاشانی به مجلس در مخالفت با تمدید اختیارات مصدق

کاشانی به سهم خودش در جبهه ملی خیلی کمک کرد. این خلق‌الله را کاشانی جمع می‌کرد حالا بعد از آن شاه آمد یک نرخ بود یکی پنج تومان می‌داد به این‌ها «زنده باد»، «مرده باد» بکشند. اما پدرم به کسی پول نداد، از کدام پول ما بدهیم؟ پول، دولت پول نداشت بدهد که بیست‌وپنج تومان به مردم بدهد بروند... از کدام بودجه پول به مردم بدهند که مردم بروند «زنده باد»، «مرده باد» بکشند؟ این کاشانی جمع می‌کرد این‌ها را. یک مسجد نماز می‌خواندند و هزار تومان پول به او می‌دادند همه را می‌آوردندشان مجانی مفت و مسلم زنده باد مرده باد می‌کشیدند. اصلا دیگر public opinion درست شده بود توی مردم، شوخی نیست. مردمی نبود اصلا کسی نبود، هیچ‌کس نبود. در نتیجه دیدید که قبل از 28 مرداد روز رفراندوم همه «یا مرگ یا مصدق» [می‌گفتند] روز بعدش «مرگ بر مصدق»، «جاوید شاه» [می‌گفتند]. همان‌هایی که انگشت‌شان توی مرکب آن‌جا سیاه شده بود که رای دادند روز پیشش «یا مرگ یا مصدق» بود روز بعدش همه برگشتند، دیگر چیز نبود محکم نبود Public opinion روی... اما پدر من سعی می‌کرد که همیشه یک public opinion برای ایران درست بکند که در خارج که می‌رود با آمریکایی‌ها صحبت می‌کند با انگلیس‌ها صحبت می‌کند نگوید من دکتر مصدق درست تشخیص دادم این کار را کردم. نه، ملت ایران است که این را می‌خواهد، ملت ایران این را از من قبول ندارد یک همچین چیزی را. بگذارید من بگویم به ملت ایران است که این را می‌خواهد، ملت ایران این را از من قبول ندارد یک همچین چیزی را. بگذارید من بگویم به ملت ایران، ملت ایران قبول می‌کند یا نمی‌کند. همش ملت ایران، ملت ایران به رخ این‌ها می‌کشید. و این هم بود که این‌ها چیز کردند و کاشانی یک رل خیلی، کمک بزرگی به جبهه ملی بود. آخر خلق‌الله حالا که می‌بینید سواد که ندارند همین‌هایی که هستند. همان زنده باد مرده باد که می‌کشیدند حالا هم می‌کشند. [...] فرق نمی‌کند. مغز ملت بی‌سواد [...] هرچه هست الان شده به اصطلاح علی‌الظاهر و اگر روز سی‌ام تیر این آخوندها با ما نبودند، کاشانی نبود ما سی‌ام تیر از شاه شکست خورده قوام‌السلطنه شده نخست‌وزیر پدر ما را درمی‌آوردند. چه کسی نگذاشت که ما چیز کنیم؟ همین آخوندها بود کاشانی و ملت خلق‌الله. این‌که همیشه الان امام می‌گوید، دروغ نمی‌گوید ملت حاضر در صحنه، حاضر در صحنه همین‌ها هستند دیگر. ملت که حاضر در صحنه بودند جمع بودند سی‌ام تیر کسی نتوانست به ما چیز کند، ما موفق شدیم به نفع خودمان تمام کردیم حتی توده‌ای‌ها هم کمک کرده بودند برای خلع‌سلاح دولتی‌ها و این‌ها. ما روز آخر غروب 30 تیر ما تمام این‌ها را جبهه ملی به نفع خودش جمع کرد اما 28 مرداد هیچ‌کس نبود. نه ملت حاضر در صحنه‌ای بود، نه آخوندی بود نه کسی، ما شکست خوردیم. اما اگر 28 مرداد آخوندها با ما بودند، کاشانی هم با ما بود شکست ما نمی‌خوردیم. حالا که گذشته این‌ها را می‌شود چیز کرد. این ملت حاضر در صحنه خیلی اهمیت دارد در ایران. بله روز 30 تیر حاضر در صحنه بود اما 28 مردا هیچ‌کس نبود که ما شکست خوردیم.

[...] ولی خود شاه کرد این کار را [جدایی مصدق و کاشانی]. خوب این آمریکایی‌ها کردند. آخر کاشانی می‌دانید [...] هی کاغذ می‌نوشت، آن سید محمد پسرش عین خط کاشانی تقلید می‌کرد امضا می‌کرد. به آقای کاشف‌الغطاء دو هزار تومان بدهید. کی بدهد؟! از طرف وزارتخانه از بودجه سری می‌آید بیست هزار تومان پول می‌گرفت، از کجا می‌گرفتش؟ تا این‌که هر وزارتخانه بیست سی هزار تومان، چهل هزار تومان از بودجه وزارتخانه گرفته بودند از بودجه سری‌اش که پدرم فهمید گفت: «نه، پول کی را می‌خواهید بدهید؟ پول مردم را می‌خواهید بدهید؟ این چه حرفی است، نخست‌وزیر پول نباید به کسی بدهد.» غافل از این‌که از نخست‌وزیری‌اش هم آمده بودند بیست هزار تومان از بودجه سری گرفته بودند. همان مدیر روزنامه... چه بود اسمش؟ با کاشانی بود، آخونده سیده کی بود که روزنامه چیز را اداره می‌کرد، با کاشانی هم بود اسم خوبی داشت [...] یک آخوندی بود، سید بود خیلی گردن‌کلفت بود او چیز را اداره می‌کرد، این‌ها می‌آمدند پول می‌گرفتند. پدرم گفت نه از این به بعد موقوف.

[...] بیست هزار تومان آخری را که گرفته بودند پدرم برای این‌که بودجه را ببندد، این بودجه سری را، به کلی درش را ببندد و نگذارد دیگر پول بگیرند، از جیب خودش گذاشت که این پول باشد این‌جا دیگر به دست این‌ها ندهد. و یک وقتی خبردار شد که از بودجه شهربانی یک 30 هزار تومان گرفتند. رئیس شهربانی هم سرتیپ کمال بود خیلی آدم خوبی بود اتفاقا این کمال رفیق مکی بود. این کمال یک روزی من دیدم که پدرم فهمید که از بودجه شهربانی این پول را داده، فورا فرستاد کمال را حبسش کردند، توقیف کرد، کمال را گرفتند حبسش کردند، کمال دربه‌در عقب من می‌گشت، چون حلال مشکلات من بودم چون با پدرم ارتباط داشتم مردم سراغ من می‌آمدند. آن وقت ما از کار و زندگی و طبابت ما باز شده بودیم و دیگر به هیچ چیز نمی‌رسیدیم. تا این‌که کمال من را خواست و زار زار هم گریه می‌کرد، سرتیپ کمال رئیس رکن دو ستاد هم بود آن موقع. این آمد گریه فلان که «دکتر جان قربانت بروم به آقا بگو برای این‌که به من بی‌لطفی کردند چرا این کار را کردند؟ من حاضرم یک خانه بیش‌تر ندارم این خانه را می‌فروشم این پول را می‌دهم.» پدرم گفت: «برو به او بگو که تو این پول را به چه کسی دادی؟ من قبول می‌کنم. تو بگو به کی دادی اقرار کن که به چه کسی دادی.» بعدا اقرار کرد و آمد بیرونه از حبس حالا کار ندارم. این‌جور اتفاقات می‌افتاد همیشه و میانه کاشانی هم به علت همین اخاذی و این کارها... این‌ها دیگر مکی این‌ها هم کمک شاه رفتند، و حتما حتم دارم من «خوب اگر پول می‌خواهی من به تو می‌دهم چرا از مصدق مثلا بگیری» از این‌طور کارها... بالاخره آمریکایی‌ها و این‌ها اشرف هم با این‌ها بود. شاه که خودش چیزی نداشت، اشرف بیش‌تر این کارها را می‌کرد، مغز متفکر شاه اشرف بود. آن وقت شاه این‌قدر ضعیف بود، این‌قدر ناخوش بود، مثلا آن وقت سرطان نداشت اما خوب خیلی ضعیف بود. به حدی بابایش قوی بود نتیجتا این ضعیف بود. یک دژنره بود، یک چیز مهملی بود هیچ. از خودش اختراع می‌کرد یک چیزهایی می‌گفت و الا چیزی نداشت.

این بودجه سری بحث کردم کاشانی هم جدا شد و این اوضاع پیش آمد.

این مطلب برایم مفید است بلی 0 نفر این پست را پسندیده اند