پنج‌شنبه 20 شهریور 1404

چهره ماندگاری که از شاگردانش عکس یادگاری می‌گرفت

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
چهره ماندگاری که از شاگردانش عکس یادگاری می‌گرفت

تهران - ایرنا - خاطره‌هایی که از شیوه معلمی و کلاس‌داری محمدحسن گنجی نقل شده، به‌خوبی گویای دلسوزی و مهربانی او در حق شاگردانش است و احساس مسوولیت چهره ماندگار جغرافیای ایران را نسبت به دانشجویان نسل‌های پس از خود نمایان می‌سازد.

بیست و هشتم تیر ماه، سالروز درگذشت استادی است که به سبب پژوهش‌ها و تألیفات اثرگذارش در حوزه جغرافیای ایران و به دلیلی اینکه بسیاری از جغرافی‌دانان امروز و دیروز، بی‌واسطه و باواسطه، تجربه شاگردی او را داشته‌اند، «پدر جغرافیای نوین ایران» خوانده شده است. هشت سال پیش در چنین روزی، استاد محمدحسن گنجی (1291 تا 1391 خورشیدی) چشم از دنیا برگرفت؛ مردی که گرچه فرزندی نداشت اما شاگردان خود را چون فرزندان خویش می‌دید و بی‌تردید فراوانند فرزندان معنوی او که ماترک دانشی وی را وارثانی شایسته‌اند.

استاد گنجی دانشمندی بود، برآمده از خاک بیرجند. او صد سال در این عالم خاکی زیست و به جز کتاب‌ها و مقاله‌ها و شاگردانش، آثار خیر دیگری نیز از خویش به یادگار گذاشت. یکی از همان باقیات صالحات استاد، دانشگاه بیرجند است که مؤسس و نخستین رییس آن بود. نظام‌مندسازی و گسترش سازمان هواشناسی نیز از دیگر یادگارهای استاد است؛ سازمانی که به مدت 12 سال (از 1335 تا 1347 خورشیدی) مدیریت آن را برعهده داشت. وی در 2001 میلادی نیز دانشمند برگزیده هواشناسی جهانی شد و به همین مناسبت از این شخصیت وارسته تقدیر به عمل آمد.

آن عکس یادگاری

نام بلندآوازه محمدحسن گنجی، بیش از آنکه چهره ماندگار جغرافیای ایران را به یاد آورد، معلمی دلسوز و مهربان را در پیش دیده خاطر تصویر می‌کند. در سرآغاز پاییز 1384 خورشیدی این توفیق نصیب نگارنده شد که بتواند محضر یکی از بلندقامتان علم و فرهنگ این کهن دیار را درک کند. نیم‌سال نخست آن سال تحصیلی گرچه برای این بنده و هم‌کلاسی‌ها در رشته جغرافیای طبیعی دانشگاه شهید بهشتی، قدم اول راه تحصیل در دانشگاه بود اما برای «پدر جغرافیای نوین ایران» آخرین نیم‌سالی به شمار می‌آمد که برای تدریس در کلاس درس حاضر می‌شد.

همان هفته آغازین ورود به دانشگاه بود و سر کلاس درس «جغرافیای انسانی» نشسته بودیم و آمدن استاد درس را که نمی‌شناختیم، انتظار می‌کشیدیم. در همین حال ناگهان مردی کهن‌سال اما با قامتی استوار و کشیده با همراهی یکی از استادان رشته جغرافیا وارد کلاس شد؛ آن استاد دیگر آمده بود تا او را به ما تازه‌واردان بفهماند که افتخار این را یافته‌ایم که نام ما هم در سیاهه شاگردان محمدحسن گنجی ثبت شود. این هم از حکمت‌های روزگار است دیگر، که این حقیر را که از همان روزها دل در گرو ادبیات فارسی داشت، یک سال سر کلاس‌های جغرافیا می‌نشاند و بعد جواز تلمذ در رشته ادبیات را برایش صادر می‌کند. به هر روی با توصیف آن استاد دیگر درباره استاد گنجی، همان آغاز کلاس دریافتیم که آن پیرمرد موقر آراسته، به‌راستی «گنجی» است که خداوند درک محضرش را روزیمان کرده است.

استاد گنجی پس از حرف‌های مقدماتی، کتاب «مبانی جغرافیای انسانی» را به ما معرفی کرد تا آن را برای مطالعه در آن نیم‌سال تحصیلی تهیه کنیم. این کتاب را یکی از شاگردان قدیمی و نامدار استاد، یعنی استاد جواد صفی‌نژاد که خود گوهری است، دیرسال در پهنه جغرافیا و مردم‌شناسی ایران، نگاشته است. القصه، یک نیم‌سال تحصیلی مانند دیگر سال‌ها و نیم‌سال‌های طی‌شده از عمر و زندگانی، به‌سرعت گذشت و برای این بنده که قسمت نبود در فضای جغرافیا بماند، چشمان روشن استاد، سخن گفتن‌های شمرده او و حلقه ساده نشسته بر انگشتش (آن هم در آن سن و سال)، تصاویری است که همواره پیش چشم خاطرش حضور دارد.

چند جلسه که از آغاز کلاس گذشت، استاد یک تکلیف کلاسی داد و آن، عبارت بود از کشیدن نقشه گسترده جهان و این کوچک شاگرد هنوز هم آن نقشه نقاشی‌شده را که به امضای آن بزرگ استاد مزین شده است، در میان اسناد خود محفوظ دارد.

نیم‌سال تحصیلی به پایان رسیده و آخرین جلسه کلاس درس استاد گنجی نیز به آخرین دقایق خود رسیده بود. سخنان استاد که تمام شد، به بچه‌های کلاس گفتند که همگی پای تخته بزرگ کلاس بایستیم، با تعجب رفتیم و کنار هم پای تخته ایستادیم. استاد نیز با فاصله روبه‌روی ما ایستادند و دوربین عکاسی دیجیتال کوچکی را از جیب کتشان بیرون آوردند. به هر روی «پدر جغرافیای نوین ایران» روبه‌روی ما که از لحاظ سنی جای نوه‌ها و شاید نتیجه‌های استاد بودیم، ایستاده بودند و با دوربینشان چند عکس یادگاری از ما، آخرین شاگردانشان، گرفتند. به‌احتمال زیاد، عکس‌های ما نیز باید در گنجینه استاد و آثار وی موجود باشد.

آن قرض دویست تومانی

در سطرهای پیشین یادی از استاد جواد صفی‌نژاد نیز بر قلم جاری شد؛ او که خود از موی‌سپیدکرده‌های جغرافیا و قوم‌شناسی ایران به‌شمار می‌آید، سال‌ها در کنار استاد گنجی حضور داشته و گواهی صادق بر بزرگواری، نیک‌خواهی و راست‌کرداری آن استاد مهربان به شمار می‌آید. استاد صفی‌نژاد سال‌ها درباره کاریزها و نظام آبیاری سنتی در ایران پژوهش کرده است و از برترین محققان این حوزه به حساب می‌آید. وی در آغاز شاگرد محمد حسن گنجی بود اما پس از پایان تحصیل، این ارتباط شاگردی و استادی به همکاری بدل شد. این پژوهشگر نامدار، آشنایی خود با استاد گنجی را در گفت‌وگویی این‌گونه تعریف کرده است:

«در سال دوم رشته تاریخ و جغرافیا، باید درس جغرافیای انسانی را با مرحوم دکتر گنجی می‌گذراندیم. اولین جلسه که استاد به کلاس آمد، سراسر کلاس که حدود سی نفر دختر و پسر بودیم، به احترام استاد برخاستیم تا او اجازه نشستن داد. استاد پس از سخنانی، تعریفی از موضوع جغرافیای انسانی را بیان کرد و گفت علاوه بر درس اصلی که به شما داده خواهد شد، هر فردی موظف است یک کار عملی مربوط به این درس انجام دهد. هر دانشجویی موضوعی را مرتبط با علاقه و فهم خود برگزید. نوبت به من رسید و من سبزی‌کاری در شهر ری را عنوان کردم. استاد پذیرفت و این موضوع برای من ثبت شد». [1]

وی ادامه داده است که پس از آنکه نتایج تحقیق خود را در کلاس به گوش حاضران می‌رساند، استاد گنجی او را به دفتر خویش فرا می‌خواند و به وی می‌گوید: «از امروز شما دستیار من خواهید بود. [دکتر گنجی] به من اجازه نشستن داد و از من پذیرایی کرد. از خجالت سر به زیر افکنده بودم. قدری صحبت کرد و گفت: یادت باشد که از این به بعد باید در کارهای من به من کمک کنی.

در آن سال‌ها گنجی فرضیه‌ای راجع به آب و هوا در سطح جهانی ارائه داده بود و می‌بایست به اروپا می‌رفت تا از فرضیه خود دفاع کند. کلاس را به من سپرد؛ من هم به اتفاق هم‌کلاسی‌ها و نظارت مرحوم دکتر احمد سعادت کلاس را تا بازگشت دکتر گنجی اداره کردیم». [2]

صفی‌نژاد خاطره دیگری هم از محبت و احساس مسوولیت استاد گنجی نسبت به شاگردان خویش بازگوکرده که با خواندن آن به‌خوبی می‌توان دریافت که وی و بزرگانی نظیر او، تا چه اندازه هم نسبت به آینده شاگردان خود و هم نسبت به حمایت از استعدادها و نیز آینده رشته‌ای که در آن پژوهش می‌کرده، حساس بوده‌اند.

استاد جواد صفی‌نژاد

وی این‌گونه تعریف کرده است: «ارتباط من با گنجی هیچ‌وقت قطع نشد. پس از فارغ‌التحصیل شدنم، برای خداحافظی پیش او رفتم و گفتم می‌خواهم به گرگان بروم، بایستی دبیر جغرافیا در گرگان شوم. گفت چه کسی گفته که به گرگان بروی؟ گفتم تعهد کرده‌ام که پس از پایان تحصیلات به گرگان بروم. در این دو سال اخیر ماهی 150 تومان حقوق به من داده‌اند و در این مدت جمعا 3600 تومان حقوق گرفته‌ام. گفت نمی‌خواهد بروی، تو پیش من بمان، من همه چیز را درست می‌کنم. او با مسئولان دانشسرا صحبت کرد؛ گفتند اگر نمی‌خواهد برود، باید همه پول‌هایی را که گرفته، نقدا پس بدهد. دکتر گنجی به من گفت چه‌قدر پول داری؟ همه پول‌ها و امکانات را حساب کرده، در مجموع 200 تومان کم آوردم. استاد بزرگوار خودش آن مبلغ را به من قرض داد. تمام پول‌هایی را که گرفته بودم، یک‌جا به آموزش و پرورش دادم و حکم رفتن من به گرگان لغو شد. فردای آن روز برای من حکمی زدند که کارمند دانشکده ادبیات هستم و باید در بخش جغرافیا زیر نظر دکتر گنجی انجام وظیفه کنم. درست از فردای آن روز تا زمان فوت آن بزرگوار با او همکار بودم و از هم جدا نشدیم». [3]

آن کلاس پربرکت نقشه‌خوانی

یکی از استادان نامداری که محمدابراهیم باستانی پاریزی، تاریخ‌نگار و استاد برجسته تاریخ، در محضرش کسب فیض کرده بوده، استاد گنجی است. استاد باستانی پاریزی درگفت‌وگویی، وقتی از استادانش نام می‌برد، به تعریف از محمد حسن گنجی که در آن زمان هنوز زنده بود، نیز می‌پردازد. کلام آقای تاریخ، این‌چنین است:

«من محضر درس بسیاری از استادان بزرگ تاریخ را درک کرده‌ام، مثل کلاس‌های کوتاه‌مدت ولی پربرکت مرحوم عباس اقبال، مثل کلاس‌های شیرین و ذوق‌انگیز مرحوم نصرالله فلسفی، مثل درس‌های منظم و آمیخته به شعر و اخلاق و عبرت‌آموز مرحوم رشید یاسمی، مثل افاضات مرحوم وحیدالملک شیبانی که وقتی با آن سبیل‌های کلفت و صدای پرطنین تاریخ اروپا را درس می‌گفت، چنین می‌نمود که بیسمارک سر از گور درآورده، صدراعظم کلاس ما شده است؛ مثل شوخی‌های استاد احمد سعادت بوشهری که هواشناسی و جغرافیا می‌گفت و طبیعت ابرها را در روزهای ابری به ما می‌آموخت ولی به قدرت خداوند، هیچ‌گاه پیش‌بینی‌های هواشناسی او درست از آب درنمی‌آمد! مثل کلاس پربرکت نقشه‌خوانی و نقشه‌آرایی استاد دکتر محمدحسن گنجی که هنوز چند صباحی مانده تا به صد سالگی برسد، که تاریخ را عملا با نقشه‌های جغرافیایی در ذهن ما مرکوز و ثابت می‌کرد، به‌حدی که جداکردن این دو بحث از همدیگر ممکن نبود». [4]

آن روز بارانی در تاکسی

استاد باستانی پاریزی در جایی دیگر، خاطره‌ای از استاد گنجی نقل کرده که شیرین است و جالب. وی این خاطره را از زبان خود استاد گنجی شنیده بوده است. حال که قسمت چنین بود که در سالروز درگذشت استاد محمدحسن گنجی، قلم به وصف جنبه‌هایی از معلمی آن دانشی‌مرد بزرگ بپردازیم، نیکو است که این سیاهه با این خاطره که گوشه‌ای از رفتار انسانی استاد را نمایان می سازد، به پایان برسانیم.

استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی

خاطره مربوط است به زمانی که استاد گنجی رییس سازمان هواشناسی بوده است. استاد باستانی پاریزی در کتاب «باستانی پاریزی و هزاران سال انسان» تعریف کرده است که گنجی برای وی گفته بوده که «من و خانمم قرار بود جایی برویم. یک تاکسی گرفتیم تا ما را برساند. وقتی در تاکسی نشستیم، باران می‌آمد. راننده برف‌پاک‌کن را زد، ولی آن خوب کار نمی‌کرد و همین باعث شد که اوقاتش تلخ شود. او رادیوی خودش را روشن کرد. رادیو شروع به گفتن خبر کرد و رسید به خبرهای هواشناسی و گفت که هوا: آفتابی خواهد بود و همراه با ابر با مختصری وزش باد.

گنجی می‌گفت: راننده تاکسی که اوقاتش تلخ بود، رادیو را بست و رو کرد به من و همسرم و گفت: این مأموران هواشناسی خوب است که اقلا دست خودشان را از پنجره بیرون بیاورند و ببینند که چه بارانی می‌بارد و این حرف‌ها را نزنند که قرار است هوا آفتابی باشد و توأم با وزش باد و...؛ در این لحظه خانم نگاهی به من انداخت. راننده تاکسی در آینه دید که خانمم یک‌جور دیگر به من نگاه می‌کند. بعد راننده رو کرد به ما دو نفر و گفت: من حرف بیخود نمی‌زنم. این اداره هواشناسی، بالاخره رییسی، چیزی دارد! باید کسی به او بگوید که دستت را از پنجره بیرون کن و ببین که در دنیا چه خبر است و بعد حرف بزن و پیش‌بینی کن!

جالب اینجا است که گنجی می‌گفت: در این لحظه خانمم رو کرد به راننده تاکسی و گفت: اگر شما بدانید که رییس اداره هواشناسی چه دروغ‌هایی در خانه می‌گوید! دروغ‌هایی که او در منزل می‌گوید، در برابر این دروغ‌های هواشناسی‌اش چیزی نیست.

آنها کمی خندیده بودند و راننده هم فهمیده بود که رییس هواشناسی در تاکسی او نشسته است». [5]

ارجاع‌ها:

1. «حکایت پدیداری رازهای سر به مهر کاریزها و عشایر ایران»؛ گفت‌وگوی فاطمه نامداری با دکتر جواد صفی‌نژاد؛ مجله نقد کتاب علوم اجتماعی؛ پاییز و زمستان 1396، شماره 15 و 16؛ ص 10.

2. همان.

3. همان. ص 11.

4. «استاد دکتر باستانی پاریزی؛ روایتگر نکته‌سنج تاریخ»؛ گفت‌وگوی جواد عباسی با استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی؛ مجله رشد آموزش تاریخ؛ پاییز 1380، شماره 7؛ ص 7.

5. «باستانی پاریزی و هزاران سال انسان»؛ کریم فیضی؛ تهران: اطلاعات؛ 1392؛ ص 685.

*س_برچسب‌ها_س*
چهره ماندگاری که از شاگردانش عکس یادگاری می‌گرفت 2
چهره ماندگاری که از شاگردانش عکس یادگاری می‌گرفت 3
چهره ماندگاری که از شاگردانش عکس یادگاری می‌گرفت 4
چهره ماندگاری که از شاگردانش عکس یادگاری می‌گرفت 5
چهره ماندگاری که از شاگردانش عکس یادگاری می‌گرفت 6