گوگوش طعم خشونت دوستانش را چشید: «بیشرف»/ ساسیمانکن هم این لقب را گرفت
گوگوش خواننده لسآنجلسی پس از کنسرتش در سیدنی، با جمعیتی از هممسلکانش روبرو شد که بر سرش فریاد میزدند: خجالت بکش بیشرف! این ادبیات فرهیخته! در اعتراض مدنی! به این مسئله بود که چرا کنسرت برگزار کرده است. مشابه این مسئله برای ساسیمانکن هم رخ داده.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، خواننده لسآنجلسی که تلاش میکند خود را یک فعال سیاسی هم نشان دهد، در استرالیا طعم ادبیات و خشونت همکیشانش را چشید.
اپوزیسیون گرگِ اپوزیسیون؛ وقتی حامیان براندازی به جان هم افتادندگوگوش پس از کنسرتش در سیدنی، با جمعیتی از هممسلکانش روبرو شد که بر سرش فریاد میزدند: خجالت بکش بیشرف! این ادبیات فرهیخته! در اعتراض مدنی! به این مسئله بود که چرا کنسرت برگزار کرده است. گوگوش آنقدر تحت تاثیر احساسات فرهیخته دوستانش قرار گرفته که با اضطراب به سمت ماشینش میرود تا مشت و لگد دوستانش شامل حالش نشود!
در هفتههای گذشته اجتماعاتی که مخالفین جمهوری اسلامی با حضور تجزیهطلبان و بعضاً هواداران همجنسگرایی در خارج از کشور برگزار کردند صحنههای تراژیک و کمدی فراوانی رقم زده است.
تراژیک از این جهت که انسان با دیدن رفتار و ادبیات ماقبل عصر حجری بسیاری از آنان که حداقل به فارسی صحبت میکنند، سرافکنده میشود. و کمدی از این بابت که برخی از اینها که جمهوری اسلامی را به بدرفتاری متهم میکنند، در اجتماعات مدنی! شان کمتر از فحش کشدار به ناموس یکدیگر آرامشان نمیکند! برخیشان هم اعتراض میکنند که اصلاً چرا میگویید ناموس؟
ساسیمانکن هم لقب گرفت: «بیشرف»
مخمصه بدی برای لاتهای کوچه خلوت سیاست در خارج از کشور بروز کرده؛ بعد از گوگوش و مهناز افشار و تعدادی دیگر از چهرهها که با واقعیت رفقا و همکیشانشان مواجه شدند، ساسی مانکن، خواننده مستهجن هم لقب خود را از مخاطبانش گرفت؛ آنها که برای دقایق مستمری، او را بیشرف صدا زده و به برگزاری کنسرتش اعتراض میکردند.
این اعتراضها ادامه داشت، تا آنکه نهایتاً پلیس این مخاطبان ساسیمانکن را از کنسرتش بیرون کرد! اما احتمالاً صدای این لقبگذاری تا پایان کنسرت در گوشش بود.
مخمصه از آنجهت که همه منطق اینها سرمایهداری و شهرتپرستی و پولپرستی است؛ لذا با همان منطق هم لاطائلات سیاسی میگویند و لات کوچه خلوت میشوند، و هم کنسرت و رقصشان را در هر شرایطی که باشد برگزار میکنند؛ حالا هم خودشان و هم دوستانشان به تناقض درونی خوردهاند که بالاخره باید کدام ادا را دربیاورند؟ ادای غم یا همان ساز و رقص مزهاش بیشتر است؟ این پارادوکسهای سنگین و این هفتادرنگی در این اجتماعات، صحنههای عبرتانگیز عجیبی خلق کرده است؛ ملت نمیداند به این آدمها بخندد یا به خاطر ایرانیبودنشان گریه کند؟