آخرین جملات «جانی بت اوشانا» شهید آشوری دفاع مقدس در وصیتش
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید جانی بت اوشانا به سال 1367 زمانی که برای گذران خدمت مقدس سربازی از طریق ارتش به جبهههای جنگ ایران و عراق اعزام شد در عملیات بدر به شهادت رسید. جانی وقتی داشت بند پوتینهایش را محکم میبست، خانوادهاش او را بدرقه کردند و مادر اشک از گوشه چشمهایش روان بود. او نمیدانست پسرش را که تنها 24 سال داشت چند روز دیگر میتواند دوباره در آغوش بگیرد.
این بار همه چیز طبق روال عادی نبود
روزها از پی هم میآمدند و تنها خبری که از پسر خانواده اوشانا بهشان میرسید این بود که پسرشان به شهادت رسیده اما هنوز امکان آوردن پیکرش وجود ندارد. شامیران اصلان دختر عمه جانی میگوید: «سال 63 وقتی به ما خبر شهادت جانی را دادند؛ داییام به همه ارگانهای مرتبط را برای پیدا کردن پیکر جانی رفت. تا اینکه به او گفتند که جانی مفقودالاثر است. بعد از چند سال و در همان سالهای جنگ تحمیلی؛ پلاک و ساک جانی را به خانه دایی آوردند و گفتند که پسرتان به دلیل شدت جراحات به شهادت رسیده است. این پلاک و این ساک اوست. دایی همیشه به شهادت جانی افتخار میکرد و میگفت که خون پسرم از خون جوانان دیگر رنگینتر نیست. باید خدمت سربازی را بگذارند. پس از شهادت هم میگفت که من پسرم را در راه وطن دادم.»
حضور آیتالله خامنهای در منزل شهید سال 65
انتظار؛ درد بیخبری یک مادر
اما مادر همچنان چشمش بر در بود تا شاید خبری، نشانی، چیزی از پسرش به او بدهند. تلویزیون که در سالهای بعد خبر آوردن پیکر شهدا را میداد، بیش از قبل گوشهایش را تیز میکرد تا ببیند آن چیزی که منتظرش هست را میشنود یا نه؟ خبری نبود که نبود.
بالاخره 38 سال گذشت و حالا خبر رسید پیکر شهید جانی بت اوشانا جوان آشوری از منطقه جنگی تفحص شده و قرار است به آغوش خانوادهاش برگردد. اما همه چیز طبق روال عادی پیش نمیرود. هر چه از طرف معراج شهدا و ارتش و... پیگیری میکنند نشانی از خانواده جانی نیست که نیست. مسئولان تصمیم میگیرند به کمک گروه های مجاز آشوری آگهی ای بگذارند و خبر از آمدن جانی بدهند تا شاید نشانی پیدا شود.
من دختر عمه شهیدم!
دختر عمه جانی میگوید: «در گروههای آشوریان یکباره عکس جانی را دیدم. قبل از خواندن متن زیر عکس یکباره گفتم عکس پسر داییم اینجا چه میکند؟ متن زیر تصویر را که خواندم متوجه شدم پس از 38 سال جانی بازگشته است. با چشمهای گریان خودم را معرفی کردم و گفتم که دختر عمه او هستم.»
دیگر هیچ کدام از خانواده درجه یک او مثل پدر و مادر و برادرش در قید حیات نبودند که همان چند تکه استخوان را تویل بگیرند. گویی دیدارها در جایی دیگر و خیل سالها قبل در بهشت تازه شده بود و آمدن پیکر جانی بت اوشانا فقط نشانهای است برای ما مردم اسیر در زندگی روزمره که راه را گم نکنیم و به یاد بیاوریم جوانان ما برای چه آرمانی رفتند و از جانشان گذشتند.
بخشی از وصیت نامه شهید
به نام خدا خانواده عزیزتر از جانم
هنگامی که این کاغذها را در دست دارید، امیدوارم که حالتان خوب باشد و در کنار هم آن زندگی خوش و خرمی را که همواره در نظر من بوده است، داشته باشید و از عنایات ایزد یکتا و حضرت عیسی مسیح (ع) و حضرت مریم (س) که تنها حامیان مسیحیان به خصوص خانواده ما میباشند بهرهمند باشید. این سطور را در لحظههای قبل از حرکت برای بازپس گیری حق و خاک کشورمان به سوی دشمن متجاوز، برایتان مینویسم.
پایان پیام /