یک‌شنبه 4 آذر 1403

آلن دوباتن مفاهیم فلسفی را به زبانی ساده بیان می‌کند

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
آلن دوباتن مفاهیم فلسفی را به زبانی ساده بیان می‌کند

علی اصغر محمدخانی در نشست هفتگی شهر کتاب گفت: آلن دوباتن، نویسنده و فیلسوف و مؤسس «مدرسه زندگی» لندن، می‌کوشد مفاهیم فلسفی را در آثارش به زبانی بسیار ساده بیان کند.

علی اصغر محمدخانی در نشست هفتگی شهر کتاب گفت: آلن دوباتن، نویسنده و فیلسوف و مؤسس «مدرسه زندگی» لندن، می‌کوشد مفاهیم فلسفی را در آثارش به زبانی بسیار ساده بیان کند.

به گزارش خبرگزاری مهر، نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه 30 خرداد به تحلیل و بررسی فلسفه‌ورزی به سبک دوباتن اختصاص داشت. این نشست با حضور حمیده بحرینی و رضا بهرامی و مشارکت از راه دور ایمان فانی (استرالیا) و کاوه بهبهانی (شیراز) برگزار شد.

تاکنون سه عنوان «هفت مهارت عاطفی برای خوب زیستن»، «فرهنگ به چه کار می‌آید» و «رام کردن سرمایه‌داری» از مجموعه «مدرسه زندگی» در انتشارات کرگدن منتشر شده است.

پرورش هوش عاطفی به یاری فرهنگ

علی‌اصغر محمدخانی در ابتدای این جلسه گفت: برخلاف فیلسوفان غربی و شرقی که معمولاً مسائل فلسفی را بسیار سخت و پیچیده بیان می‌کنند، آلن دوباتن، نویسنده و فیلسوف و مؤسس «مدرسه زندگی» لندن، می‌کوشد مفاهیم فلسفی را در آثارش به زبانی بسیار ساده بیان کند. او بیشتر فلسفه را در زندگی روزمره تحلیل و تبیین می‌کند. به همین دلیل عناوین کتاب‌های «مدرسه‌ی زندگی» نیز به‌نوعی با مسائل انسان در زندگی روزمره ارتباط دارند.

وی افزود: آلن دوباتن برای بیان دیدگاه‌ها و فلسفه‌اش گاهی از قالب داستان استفاده می‌کند، گاهی از قالب طنز و حتی جستار. او را جستارنویس خوب فلسفی هم می‌شناسند. همچنین، رگه‌هایی از روان‌شناسی در آثارش دیده می‌شود. هدف اصلی او کاربردی شدن فلسفه است و آن را در بیان ساده مسائل فلسفی پی می‌گیرد. دوباتن اولین کتاب خود را در 24 سالگی و با عنوان «جستارهایی در باب عشق» نوشت و در سال 1993 میلادی منتشر کرد. این کتاب خیلی زود در فهرست کتاب‌های پرفروش قرار گرفت و حدود دو میلیون نسخه از آن به فروش رفت. در ایران، ناشران و مترجمان مختلفی به برگردان آثار او همت گمارده‌اند و کتاب‌های زیادی از او به فارسی ترجمه شده است، مثل «سیر عشق»، «هنر چون درمان»، «تسلی‌بخشی‌های فلسفه»، «اضطراب موقعیت».

محمدخانی گفت: دوباتن خود هدف از انتشار مجموعه «مدرسه‌ی زندگی» را این‌طور بیان می‌کند: «هدف از انتشار مجموعه مدرسه زندگی پرورش هوش عاطفی به یاری فرهنگ است. باورمان این است که طیفی از جدی‌ترین معضلاتمان نتیجه‌ی فقدان خودشناسی، همدلی و ارتباط است. فعالیت‌های ما در ده مرکز از اقصی نقاط جهان انجام می‌شود. از جمله در لندن، آمستردام، سئول و ملبورن. برگزاری کلاس‌ها، ارائه خدمات درمانی و تولید سلسله‌ای از محصولات در عرصه‌ی روان‌شناسی، از دیگر فعالیت‌های ماست. مؤسسه‌ی انتشارات مدرسه‌ی زندگی به انتشار آثاری در باب مهم‌ترین مسائل حیات فرهنگی و عاطفی معاصر می‌پردازد. مبنای انتشار عناوین ارائه‌ی سرگرمی، آموزش، تسلی‌بخشی و دگرگونی در زندگی خوانندگان است».

وی افزود: برخی افراد آثار آلن دوباتن را فلسفه زرد می‌خوانند و بر این باورند که آثار او در حوزه فلسفه چندان قوی نیست. چیزی مثل آن آثار ادبی یا روان‌شناسی که از سطح آکادمیک بسیار دورند و زرد خوانده می‌شوند. اما آیا واقعاً می‌توان آثار دوباتن را در زمره‌ی آثار زرد در حوزه‌ی فلسفه قرار داد؟ آیا چون از ابتدا مفاهیم فلسفی به‌گونه‌ای دیگر بیان شده‌اند، ما نیز گمان نکرده‌ایم اینها فلسفی نیستند و متن حتماً باید پیچیده باشد تا بتواند در زمره‌ی آثار جدی قرار گیرد؟

درنگ دوباتن در زندگی ما

حمیده بحرینی گفت: سخن گفتن درباره‌ی دوباتن هم راحت است هم سخت. از دلایل سختی آن آشنایی نصفه‌نیمه ما با اوست. به نظر من فلسفه‌ی دوباتن را نمی‌توان فلسفه‌ی زرد نامید. اصل فلسفه همین درنگ‌های فلسفی او در مفاهیم است. اما پیش‌فرضی فرهنگی وجود دارد که تصور زرد بودن این آثار را تقویت می‌کند. اینکه ما در فرهنگمان عادت داریم چیزی را عمیق بدانیم که مغلق یا پیچیده یا رازورزانه باشد و این مانعی است برای بپذیرفتن دوباتن در جمع فیلسوفان.

وی افزود: اگر قالب و ژانر دوباتن را تشخیص ندهیم، شاید از او انتظار داشته باشیم که مثل شارحان ایده‌آلیسم یا فیلسوفان تحلیلی سخن بگوید تا او را در دنیای فلسفه بپذیریم. البته توضیح خواهم داد که می‌توان دوباتن را در جمع فیلسوفان متافیزیک جا بدهم، اما اگر پرسش از کارکرد فلسفه را به عرصه تاریخ فلسفه ببریم، آنگاه مشاهده می‌کنیم که در آغاز تاریخ فلسفه، فلسفه بدنه دانش است و جز فلسفه‌ورزی نمی‌توان کاری کرد. در دوره رنسانس نیز هنوز این رنگ و بوی فلسفه هست و زبان نیوتن زبان فلسفی خوانده می‌شود و در اینجا هم سؤالمان جواب می‌گیرد. بعلاوه‌ی اینکه دیگر بنیان‌گذاری علم نیز با فلسفه است و اگر فلسفه نباشد بنیان علوم نیز به هم می‌ریزد. اما در قرون جدید، دیگر فلسفه نه در علوم انسانی است، نه در علوم ریاضی و هنر و علوم تجربی. اینجا سوال جدی‌تری مطرح است: اینکه فیلسوفان چه می‌کنند؟ آیا اینان گره می‌گشایند یا گره می‌اندازند؟

فیلسوف: سنگ‌انداز یا گره‌گشا؟

به نظر می‌رسد دوباتن این پرسش را جدی گرفته و با دل‌بستگی به فیلسوفان عصر اول و میانی، به‌خصوص سقراط، اپیکور، میشل دومونتنی، نیچه، شوپنهاور، سنکا، دست این حکمت را در دست انسان امروز می‌گذارد و میان عقل و احساس ما واسطگی می‌کند. او دست خرد گذشته را در دست انسان امروز می‌گذارد، چراکه فرزند مدرنیته است و آن را خوب می‌شناسد و منتقدش است، اما نه عبوسانه و نه با نگاهی از بالا.

بیشتر اوقات اهل فلسفه با نگاهی از بالا به علاقه‌مندان فلسفه و متافیزیک می‌نگرند و اگر از آنها بپرسیم فلسفه به چه کار می‌آید به دیده‌ی تحقیر نگاهمان می‌کنند، گویی می‌گویند معلوم است دیگر! همین می‌شود که اگر در کشتی طوفان‌زده‌ای باشیم و پزشک یا مهندس یا موسیقی‌دان یا فردی ماهر در سازمان‌دهی در کنارمان باشد، حضورش آرامش‌بخش و مغتنم است، اما ترجیح می‌دهیم به فیلسوف عبوس تحقیرکننده نزدیک نشویم و چه بسا از او بترسیم. در این میان، دوباتن آن فیلسوفی است که پرسش از کارکرد فلسفه را جدی گرفته و می‌خواهد خرد دریافته‌اش را با انسان درگیر شتاب و بی‌درنگی در میان بگذارد که زندگی‌ای پر از گره دارد، هرچند او نیاز به آن درنگ را انکار کند. بنابراین، به نظرم درنگ دوباتن در زندگی‌های ما و تلاش او برای دستگیری از ما در میان این آشفتگی بسیار ستودنی است.

حلقه فلسفه و دوباتن در قالب دوست

دوباتن فلسفه را آن‌طور که سقراط و اپیکور و سنکا به کار می‌گیرند، در نظر می‌آورد و می‌کوشد به ما نیز بگوید که لذت با آنچه هدونیست‌ها از آن می‌گویند متفاوت است. او به‌دنبال دوست، به‌دنبال زندگی کاویده و خرد در زندگی است و اینها برایش لذت می‌آفریند. افزون بر این، او می‌تواند وارد حلقه‌ی فیلسوفانی مثل سقراط و سوفیست‌ها هم بشود، چراکه از مفاهیمی پرده برمی‌دارد که به نظرمان آشنایند، ولی او به ما گوشزد می‌کند که آنها را به‌درستی نمی‌فهمیم.

اگر قالب و ژانر آلن دوباتن را تشخیص بدهیم، او جایگاه خودش را باز می‌کند. اگر آن موانع فرهنگی را برداریم که ترجیح می‌دهند آدم‌ها مغلق سخن بگویند و دوستانه نباشند، آلن دوباتن در قالب یک دوست ظاهر می‌شود. بنابر آنچه گفتم، می‌توانم حلقه‌ی فلسفه را به‌سوی کسی مثل دوباتن باز کنم که کارش را میان‌رشته‌ای و خودش را وامدار و علاقه‌مند فیلسوفان سقراطی معرفی می‌کند.

گروهی معتقدند فلسفه همان متافیزیک است و حلقه را می‌بندند و دیگران را راه نمی‌دهند. اما اگر فلسفه را به این معنا بگیریم که «نه بذر می‌پاشد، نه محصول برمی‌دارد»، آلن دوباتن زمین ذهن ما را شخم می‌زند. توصیه می‌کنم که کتاب «هفت مهارت عاطفی برای خوب زیستن» را آرام بخوانید. کتاب‌های دوباتن نیازمند درنگ‌اند، همان‌طور که اساساً فلسفه نیازمند درنگ است و باید آرام‌آرام خوانده و با آن دیالوگ برقرار شود. این کتاب‌ها پر از نکته‌هایی‌اند که از فرط سادگی و آشکارگی به آنها توجه نمی‌کنیم و به نظرم یکی از کارهای فلسفه این است که این آشکارگی‌ها را برای ما دوباره باز کند.

می‌گویند دوباتن خیلی تکرار می‌کند. به نظرم این چیز بدی نیست. دوباتن می‌داند انسان امروز می‌خواهد با شتاب به هر چیزی دست بیابد و حوصله ندارد، اما بعضی چیزها باید تکرار شود تا برای ما جا بیفتد. همچنین برخی این نوشته‌ها را انگیزشی می‌خوانند. من این را قبول دارم. اما باید بپذیریم که همه‌ی ما در شرایطی نیازمند شنیدن سخنی انگیزشی هستیم. در عین حال، در این کتاب جاهایی دیدم که دوباتن مرزش را با مغلق‌گویی و در غلتیدن به سخنان ساده انگیزشی حفظ کرده است و در نزدیکی این مرزها تذکری به‌جا می‌دهد.

از دهش در عشق تا دلایل دروغ‌گویی

علاوه بر اینکه به عناوین این کتاب، «هفت مهارت عاطفی برای خوب زیستن»، علاقه‌مند بودم. کنجکاو بودم که آلن دوباتن در مورد ادب و راست‌گویی چه می‌خواهد بگوید. با خودم فکر می‌کردم شاید عشق یا تصمیم‌گیری قدری برایمان مساله باشد، ولی در باب دوست داشتن خود به‌قدری سخن گفته‌اند که زرد شده و چیزی برای گفتن باقی نمانده است. ولی دوباتن به‌قدری این موضوعات را لایه‌لایه واکاوی می‌کند که ارزش وقت را دارد. او فرزند مدرنیته است و انسان امروز را می‌شناسد و کاملاً انسان می‌بیندش. ازاین‌رو بدون شماتت و کاملاً همدلانه کنارمان می‌نشیند تا به ما بگوید در عشق بر ما چه می‌گذرد. مثلاً در «در باب عشق» از ما می‌خواهد تخیل اخلاقی‌مان را در باب عشق قوی بکنیم. وقتی درگیر عاطفه می‌شویم حواسمان باشد که معشوق ما مجموع همه خوبی‌ها نیست و مثل ما ضعف‌هایی دارد. به جز این، عشق اساساً به معنای بخشنده بودن و دهش است. او معتقد است که بالغ ما خیلی رشد نکرده است. بنابراین، باید توجه کنیم که وقتی فردی در رابطه‌ی عاشقانه دچار رفتار نامناسب می‌شود، حواسمان باشد او هم درگیر مشکلاتی است که اگر دنبالشان کنیم به کودکی او می‌رسیم که از می‌خواهد نوازش شود.

بحرینی در ادامه درباره اشارات هوشمندانه دوباتن مثلاً به اهمیت وجه غیرمادی نیکوکاری یا دهش، پس ذهن آدم مؤدب و آدم رک، راه‌های تقویت صدای درون، دلایل دروغ‌گویی، سلامت عاطفی دوره کودکی، لزوم گرد هم آوردن دوراندیشی و خطر کردن و شم غریزی در فرایند تصمیم‌گیری، قبول کردن خود در کتاب «هفت مهارت عاطفی برای خوب زیستن» سخن گفت.

فلسفه المپ‌نشین نیست

رضا بهرامی نیز گفت: اورهان پاموک مدت‌ها پیش از دریافت جایزه‌ی نوبل، در مصاحبه‌ای می‌گوید هرچند اکنون تیراژ کتاب‌های‌ام قابل‌توجه است، من دوست دارم برای آدم‌های بیشتری بنویسم. این یک ارزش است که بتوانیم حرفمان را هرچند عمیق و ثقیل به گوش آدم‌های بیشتری برسانیم و در زندگی‌شان تأثیرگذاری بیشتری داشته باشیم. به نظر من این به معنای زرد شدن نیست. آوردن فلسفه به میان مردم یا آوردن مردم در میان فلسفه از ابتدای فلسفه و شکل‌گیری مدارس فلسفه ایده‌ی اصلی آن بوده است. دوباتن فلسفه و به‌تبع آن عمل فکر کردن را از جایگاه المپی آن پایین می‌آورد و به زندگی انسان‌ها وارد می‌کند؛ یعنی به همان‌جایی که بدان تعلق دارد. بخش مهمی از کار دوباتن این است که اعلام کند، توضیح بدهد و از فلاسفه هنرمندان و آثارشان کمک بگیرد و نشان بدهد که اساساً فلسفه جایگاه المپی ندارد و پشت کوه قاف نیست.

وی افزود: سوءتفاهم احتمالی درباره‌ی دوباتن و کارش این است که او می‌خواهد فلسفه یا آن سخنان حکیمانه و معانی پیچیده‌ی زندگی نوشته شده به زبان سخت فلاسفه یا بیان شده با حالتی رمزگونه را رمزگشایی بکند و چنان پرومته که آتش را از خدایان دزدید و به میان انسان‌ها آورد، فلسفه را در زندگی روزمره به دست مردم عادی برساند. من این‌طور فکر نمی‌کنم، به نظر من مهم‌ترین تلاش دوباتن این است که اندیشیدن، اندیشیدن، قضاوت مستقل داشتن، شکست و موفقیت مستقل و فردی داشتن خلعت‌هایی نیستند که به قامت افرادی برگزیده دوخته باشند و مردم عادی هم می‌توانند و باید فرایند آموختن، فرایند، شکست خوردن و دلیل و اهمیت همدردی با خودشان و با جهان را یاد بگیرند و در نهایت به احتمال ضعیف شاید معنای موفقیت و فرایند آن را هم بلد شوند. این به نظرم برای همه‌ی مردم ستوده است و باید برای همه‌شان اتفاق بیفتد.

باور کن برابریم!

بهرامی گفت: یکی از ایده‌های اصلی دوباتن در آثارش این است که امروز با توجه به وسایل و پیشرفت‌های علم و بهداشت ما در بهترین دوران بشر برای زندگی هستیم: راحت‌ترین و آرام‌ترین دوران. اما او بلافاصله همین را نقد می‌کند و می‌افزاید ما اتفاقاً در بدترین وضعیت انسان به سر می‌بریم، چراکه دور ماندن از اضطراب و آرام ماندن در این وضعیت عملاً در حال غیرممکن شدن است. او نشان می‌دهد که جامعه با تمام ابزارهای ارتباطی‌اش از قبیل روزنامه‌ها و اینترنت و شبکه‌های مجازی به مردم می‌گوید که لایق بهترین زندگی‌ها هستند و هیچ مانعی برای رسیدن به موفقیت و خوشحالی بر سر راهشان وجود ندارد. می‌گوید جامعه دیگر آن وضعیت طبقاتی و ارباب‌رعیتی را ندارد و همه از امکانات برابری برخوردارند و عدالت برقرار شده است. جامعه به انحای مختلف به ما حقنه می‌کند که ما در وضعیتی برابریم و دیگر هر کسی خودش می‌تواند انتخاب کند که چه کاره شود و در اجتماع چه جایگاهی داشته باشد و در یک کلام به آرزویش برسد. نتیجه این می‌شود که اگر موفق نشدیم، دلیل فقط و فقط خودمان هستیم! در واقع، جامعه با ترویج موضوعی مهم و مفهومی عالی مثل عدالت و کش دادن آن در عمل اضطرابی به مردم وارد می‌کند. این گزاره که همه با هم برابریم، وضعیتی ایجاد می‌کند که در آن هر کسی مسئول اتفاقاتی می‌شود که حتی در اختیارش نیست.

وی افزود: در جوامع پیشین چیزهایی داشتیم و صادقانه‌تر از امروز با آدمی برخورد می‌شد. مثل امروز راحتی و آسایش نبود، ولی مسائلی مثل تقدیر و بخت و اقبال زندگی را ساده می‌کردند، ولی الآن جای اینها خالی است. دیگر در پازل زندگی‌مان چیزی نیست که بتوانیم تقصیرها را به گردنش بیندازیم و این سخت است. در قرون‌وسطی، فرد فقیر یا کسی در وضعیت اجتماعی پایین‌تر را بدبخت می‌خواندند، بدین معنا که از بخت و اقبال بهره‌ای نبرده است، حال آنکه امروز به چنین آدمی «بازنده» می‌گویند، گویی در مسابقه‌ای برابر موفق نشده است. این امر مسائل زیادی به وجود می‌آورد. چنان‌که بررسی‌های دورکیم نشان می‌دهد در جوامعی که به فردیت زیادی بها داده می‌شود، خودکشی افزایش پیدا می‌کند؛ یعنی تحمل چنین اضطرابی برای آدمی دشوار است.

تصادف، شانس و نابرابری

باید دانست که بخش زیادی از اتفاقات جهان در کنترل ما نیست. این همان شعاری است که در بسیاری از NGOهای ترک اعتیاد تکرار می‌شود و با همین دیدگاه فروتنانه توانسته است زندگی‌های بسیاری را نجات بدهد: «خدایا به من قدرتی بده تا تغییر دهم آنچه را می‌توانم و بپذیرم آنچه را نمی‌توانم تغییر دهم». علی‌رغم پیشرفت‌های بزرگمان، ما احتیاج داریم که چیزی غیر از انسان را قهرمان خودمان بدانیم. چراکه وضعیت برابر ما را به این دیدگاه می‌رساند که اگر کسی به چنین جایگاه یا موفقیت‌های عظیمی رسیده لیاقتش را دارد و فقط حاصل زحمت و شایستگی خودش بوده است و در مقابل باید بگوییم آنهایی که در جایگاه پایین یا به هر دلیلی ناموفق‌اند، حقشان است و هر آنکه شکستی خورده و نتوانسته با سرعت مناسبی از آن بگذرد و به وضعیت قبلی خودش برسد بازنده است؛ یعنی آنکه شایستگی برنده شدن را نداشته است.

دوباتن می‌کوشد به ما نشان بدهد که تصادف در موفقیت یا شکست آدم‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای دارد. پذیرش و درک این مساله یکی دیگر از پروژه‌های فکری‌ای است که او دنبال می‌کند. او می‌خواهد به مردم بگوید که قرار نیست در همه‌چیز ایده‌آل باشید. او حتی معنای معمولی بودن را دوباره تعریف می‌کند و آن حقارت و شرم عاریتی تحمیل شده به این موقعیت را از آن می‌گیرد تا مردم بتوانند رضایتی شخصی از خودشان، از خطاها و حتی شکست‌هایشان و احتمالاً موفقیت‌هایشان به دست آورند.

تراژدی به‌مثابه مرهم

پروژه‌ی مهم دیگری که دوباتن دنبال می‌کند، همدلی است. او بعد از مشخص کردن مشکل عدم رضایت عمومی و فهمیدن دلیل این اضطراب وجودی و به تبع آن افسردگی و ناخوشایند گریبان‌گیر انسان معاصر، به دنبال راه‌هایی پیشنهادی می‌رود. دوباتن هیچ‌گاه مانند معلم‌های خودیاری و نویسندگان کتاب‌های مثبت‌اندیشی و موفقیت، به دنبال پیچیدن یک نسخه برای همه‌ی مشکلات و ناراحتی‌های همه‌ی مردم نیست. او دقیقاً عکس این کار را انجام می‌دهد و با ابزارهایی که گنجینه‌ی اعصار دانش و فرهنگ بشری، به‌عمد مخاطب را با سویه‌ی خشن و تاریک و سخت و بی‌رحم و غمگین زندگی مواجه می‌کند. بی‌انصافی است که گمان کنیم همه‌چیز در زندگی برای ما فراهم است و ما فقط باید جربزه و عرضه‌ی استفاده از آن را داشته باشیم یا زندگی مسابقه و رقابتی سراسر سالم است و اطرافمان پر است از مناظر زیبا و مواهب دنیوی و هر چیز خوب و انرژی بخشی که فقط باید از آنها انرژی و ایده بگیریم و حتماً در مسابقه پیروز شویم. دوباتن از تراژدی به‌عنوان مرهمی برای درمان این زخم نادیده استفاده می‌کند. مساله این است که می‌شود باخت، ولی زندگی معنادار و ارزشمندی را زیست و تأثیرگذار بود و حتی لذت برد. مسأله‌ی دوباتن این است که اگر منشأ لذت را از میان انتظارات جامعه و شعارهای تبلیغاتی آن بیرون بکشیم ممکن است بتوانیم به آن چیزی که واقعاً دلمان می‌خواهد برسیم.

با موفقیت تقلبی چه باید کرد؟

او جایی می‌گوید: «نرسیدن به آرزوها و خواسته‌ها به‌اندازه‌ی کافی ناراحت‌کننده هست، ولی از آن ناراحت‌کننده‌تر وقتی است که به آرزویتان می‌رسید و آن را لمس می‌کنید و می‌چشید و بعد متوجه می‌شوید که این چیزی نبوده که واقعاً می‌خواهید.» می‌توان شکست را توجیه کرد، حتی به آن ارزش دارد و گاهی غم و غصه‌اش را خورد، ولی با موفقیت تقلبی چه می‌توان کرد؟ دوباتن در کتاب «فرهنگ به چه کار می‌آید» با استفاده از مظاهر مختلف فرهنگ موضوع مهمی را به ما یادآوری می‌کند. او پیش از اینکه بگوید چگونه می‌توان زندگی سعادت‌باری داشت، می‌گوید معنای سعادت در دوره‌های مختلف چه بوده است و سعادت در قله‌های فرهنگ و هنر هر دوره چه نمودی داشته است. در ادامه ما را با شکست و شرم و غم آشتی می‌دهد. او وضعیت انسانی ما را به یادمان می‌آورد و می‌گوید چطور تاریکی‌ها و ناامیدی‌ها و اشتباه‌ها و شکست‌هایمان را در این وضعیت انسانی جای‌گذاری بکنیم و جایگاه عزت‌بار شکست و شرم را در شخصیت انسانی خودمان به آن برگردانیم. او از این طریق می‌کوشد عزت‌نفس و زندگی معنادار و کمی شادی را به زندگی‌های معمولی ولی ارزشمند ما برگرداند.

این موضوعات تقریباً خطوط اصلی کتاب است. اگر می‌خواستیم مانیفستی برای مدرسه‌ی زندگی بدهیم به نظرم این کتاب می‌توانست هم خلاصه‌ترین و به‌نوعی کامل‌ترین مانیفیست آن باشد.

برای آنکه در این دام بلا بی‌رحم و دیوانه نشوی

ایمان فانی گفت: در طول این چند سال که تقریباً سیصد مقاله‌ی ویدئویی «مدرسه‌ی زندگی» آلن دوباتن را ترجمه کردم، با واکنش‌های متفاوتی مواجه شدم که به‌طورکلی به دو دسته تقسیم می‌شوند: به نظر گروه زیادی این مطالب بسیار راهگشا بوده است، اما گروه کم‌تعدادتر، ولی قابل‌توجهی هم مطالب را تازه و جالب می‌دیدند، اما اعتراض شأن این بود که این مطالب به درد ایران نمی‌خورد و به‌ویژه مطالب اجتماعی و فلسفی آن زیادی شیک و صلح‌طلبانه و آشتی‌جویانه است و ما با توجه به شرایط مان نمی‌توانیم با آنها ارتباط کامل برقرار کنیم.

فلسفه برای ازمابهتران

به‌طورکلی درباره مطالعه و دنبال کردن فلسفه و مطالب فلسفی دو دیدگاه وجود دارد. یک دیدگاه بر آن است که فلسفه ورزش یا سرگرمی جان‌های متعالی است. در واقع، برای کسانی است که وقت آزاد دارند و دل خوش. چیزی مثل گلف یا شطرنج یا اسب‌سواری است و به درد کسی مثل ادوارد فیتزجرالد می‌خورد که در باغی بنشیند و اشعاری را از یک زبان ناشناخته‌ی شرقی ترجمه بکند و دغدغه‌ی درآمد و زندگی را نداشته باشد. دلایل بسیاری وجود دارد که حداقل ناخودآگاه به فلسفه این‌گونه و از این دیدگاه بنگریم.

برای لحظه‌ای به تصاویری فکر کنید که موضوع فلسفه در ذهن‌تان تداعی می‌کند. دست به نقد دوسه‌مورد به ذهن من می‌آید: یکی از آنها تابلوی معروف ژاک لویی داوید از صحنه‌ی اعدام (محاکمه‌ی) سقراط است که در آن سقراط جام شوکران را طوری گرفته که انگار ناپلئون است و تاج را از دست پاپ می‌گیرد تا بر سر بگذارد؛ صحنه‌ی دیگر نیچه است که شلاق را از دست ارابه‌ران می‌گیرد و درحالی‌که گریان سر اسب را گرفته می‌گوید: درکت می‌کنم؛ صحنه دیگر نیز دیوژن است. اسکندر ایستاده بالای سرش و می‌گوید از من چیزی بخواه و دیوژن پاسخ می‌دهد: «لطفاً برو کنار. چون جلوی آفتاب رو گرفتی».

در همه این صحنه‌ها با فیلسوفی سروکار داریم که مطمئن است به نتیجه رسیده، می‌داند چه می‌کند و وجود و حضورش شاهکاری خاموش است. شاید همین ذهنیت‌ها و تداعی‌هاست که برایمان این دید را ایجاد می‌کند که فلسفه برای ازمابهتران و دنیا و شرایطی دیگر است. اما هم‌زمان می‌توان تصویر دیگری را نیز به ذهن آورد. وقتی آلن دوباتن از فلسفه حرف می‌زند، بیشتر آن را در ذهن دارد: تصویر زینو. مرد تاجر گندمگون قبرسی که کشتی‌اش در سواحل آتن متلاشی‌شده و بدون هیچ آشنا و دوست و پول و همراهی در آگورا (بازار آتن) سرگردان شده است و طبق داستانی در ادامه به کتابی درباره سقراط می‌رسد و از آنجا به فلسفه علاقه‌مند می‌شود و نهایتاً به آموزگار و شاید بنیان‌گذار فلسفه رواقی تبدیل می‌شود.

در اینجا ما با جهان عاطفی - شناختی دیگری سروکار داریم. زینو آدمی کنجکاو نیست که سر فرصت نشسته باشد و بخواهد حقایق جهان را کشف بکند. ما با کسی سروکار داریم که نقشه‌هایش نقش بر آب و کشتی‌هایش غرق شده و به بیانی، جهان مطمئنش، جهان شناختی‌اش، ویران شده است و حالا تازه می‌خواهد بداند که چه شده و چه باید کرد. این رویکردی به‌کل متفاوت به فلسفه است.

فلسفه در این دیدگاه، تلاش دومی است برای شناختن جهانی که در تلاش اول شناسنده را سخت آزرده. فلسفه یک برنامه‌ی دوم (plan B) است. در تلاش اول، چیزی به ما گفته و نقشه‌ای به ما داده بودند و وسیله‌ی حرکتی داشتیم و در این اقیانوس زندگی می‌راندیم که ناگهان اتفاقی افتاد و آنگاه فلسفه همچون صدایی در بازار در عمیق‌ترین شکلی ما را جذب خودش کرد، چون برنامه‌ای نداشتیم. اگر می‌توانستیم کشتی را به ساحل می‌رساندیم، به کارگران می‌گفتیم بارها را پیاده کنند و سر انعام چانه می‌زدیم و پارچه‌های ارغوانی‌مان را به انبار می‌بردیم و پول انبار می‌دادیم و بالاخره اینها را به دست طبقه‌ی آریستوکرات می‌رساندیم تا به آن نشان تشخص بپوشند. و در این صورت، هرگز اسم زینو و فلسفه‌ی رواقی هم به گوشمان نمی‌رسید. اما ازآنجایی‌که دریا همیشه متلاطم و پر از کشتی است، همیشه کسی هست که چشم باز کند و کشتی‌های‌اش را ته اقیانوس ببیند و نیازمند تدبیری باشد که در این دام بلا تا لحظه‌ی آخر بی‌رحم و دیوانه نشود. این تعریف دوم از فلسفه است: مهارت و تدبیری برای اینکه در این دام بلا تا لحظه‌ی آخر بی‌رحم و دیوانه نشویم یا تلاش دومی برای شناخت جهانی که در تلاش اول شناسنده را سخت آزرده است.

راز محبوبیت دوباره

چرا این فلسفه که یکی از مبلغان آن آلن دوباتن است، در قرن بیستم دوباره محبوب شده است؟ یکی اینکه در قرن نوزدهم و بیستم فلاسفه عموماً فلاسفه‌ی فتح و فتوح و مداخله‌جو بودند. اینکه مارکس می‌گوید، «فلاسفه تاکنون به شناخت جهان کوشیده‌اند، اما هدف تغییر جهان است» فقط دیدگاه و نظرگاه او نیست. فلاسفه سرمایه‌داری و حتی روان‌شناسان و جامعه‌شناسان قرن نوزدهم و بیستم هم همین دیدگاه را داشتند و می‌خواستند طرحی نو دربیندازند. در مقابل مهم‌ترین دغدغه فلسفه کلاسیک و از میان اندیشه‌های کلاسیک فلسفه‌ی رواقی، مسأله‌ی «کنترل» است. اینکه تا چه حد می‌توان طبیعت و جهان و پیچیدگی را کنترل کرد و بر آن پیروز شد. اینکه اگر دریا آرام است نتیجه سیاست و کیاست و تدبیر انسان است یا می‌تواند حسن تصادف باشد. به همین سبب خیلی از موضوعاتی که آلن دوباتن در فلسفه و مسائل اجتماعی و روان‌شناسی به آنها علاقه‌مند است واکاوی پدیده‌هایی است که تاکنون فقط نقدشان کرده‌ایم.

وقتی دوباتن از گمنامی یا زندگی‌های بی‌سروصدا و معروف نشدن ستایش می‌کند، به نظر می‌آید برگشت به دیدگاه فلسفی‌ای قدیمی‌تر از قرن نوزدهم و بیستم است. در واقع فلسفه‌ی آلن دوباتن ستایش کلاسیسیسم و نقد رمانتیسیزم و مداخله‌گرایی قوی (interventionism) است. اینکه تا چیزی را دیدیم فوری بگوییم این مربوط به گذشته و غلط است و عوضش کنیم.

اگر هنوز دریا آرام بود و اوضاع تمدن بر وفق مراد، شاید هیچ‌وقت به سراغ تصویر ملال‌انگیز آن جوان قبرسی هاج و واج مانده در آگورا نمی‌رفتیم. دلیل اینکه الآن فلسفه‌ی رواقی یا اندیشه‌هایی مثل ضرورت‌گرایی یا کمینه‌گرایی این اندازه طرفدار پیدا کرده، زایت‌گایست و شرایط کنونی دنیاست، اما اندیشه‌های آلن دوباتن جنبه‌ی دیگری هم دارد و آن توجه به گذشته و تروماهای کودکی و تکرار آن در زمان حال است که شاید بیشتر آدم‌ها این جنبه‌ی آلن دوباتن را می‌شناسند و به این دلیل دنبال او هستند.

روان‌درمانی مبنتی بر فلسفه مبتنی بر لحظه‌ی اورکا نیست!

در این زمینه بین آدم‌ها در جامعه یک شکاف وجود دارد. گروهی واقعاً از تاریخچه‌ی خودشان و اینکه در زمان حالشان چگونه اثر می‌گذارد و نقش ایفا می‌کند و بازتکرار می‌شود بی‌خبرند. به نظرم برای آنها این کتاب‌ها و این زمینه‌های آلن دوباتن می‌تواند خیلی راهگشا باشد. گروه دیگری به مسأله‌ی والدین و الگوها و طرح‌واره‌هایشان اشتغال وسواس‌گونه دارند و زخم‌های دوره‌ی کودکی‌شان را می‌پرستند و عمیق‌تر می‌کنند و در رفتار شبانه‌روزشان به دنبال الگوهای دوران کودکی و والدینشان می‌گردند. وسواس فکری در هیچ زمینه‌ای خوب نیست در این زمینه هم با توجه به روایتی که آدم‌ها را در خودش اسیر می‌کند شاید خیلی راهگشا نباشد.

جالب این است که در روان‌شناسی اتفاقاً آن مکاتب درمانی که اثر علمی ثابت‌شده‌ای دارند مثل درمان شناختی رفتاری (CBT) یا درمان مبتنی بر منطق هیجان رفتار (RET) یا درمان وجودی (Existential therapy) همه در فلسفه، به‌ویژه فلسفه‌ی رواقی، ریشه دارند. یعنی ای کاش کسی که روان‌شناسی را هم دنبال می‌کند، وزن و اعتبار بیشتری به جنبه‌ی فلسفی آن بدهد و فقط در روانکاوی کلاسیک و داستان زخم‌های کودکی باقی نماند. در این میان، نکته‌ی ظریفی هم هست؛ اینکه وقتی آدمی ریشه‌ی بحران‌ها و مشکلاتش را در جایی خارج از خودش پیدا می‌کند، نوعی احساس راحتی خیال یا تفویض اختیار یا واگذاری مسئولیت به او دست می‌دهد که تسلی‌بخش است و شاید آدمی را به سمت خودش بکشد. درصورتی‌که فلسفه‌ی رواقی و روان‌درمانی‌های مبتنی بر فلسفه نیازمند تمرین‌اند. بدون تمرین بدون اندیشه بر پیشامدهای بد و تلاطم‌های هرازگاه اقیانوس فلسفه‌ی رواقی کار نمی‌کند. این فلسفه از جنس شناخت صرف نیست، نیازمند شناخت و کار است. بنابراین در این دنیایی که هرروز پیش‌بینی‌ناپذیرتر می‌شود و شرایط از خیلی جهات سخت‌تر می‌شود یا حداقل تغییر می‌کند، دنبال کردن این شاخه از فلسفه با آن رویکرد فروتنانه و غیر حماسی‌اش به نظرم یک ضرورت است. دانسته یا نادانسته دلیل محبوبیت آلن دوباتن هم همین است.

نوید و میثاق دوباتنی فلسفه

به نظرم هرچقدر شرایط سخت‌تر و پیچیدگی چشم‌انداز تمدن بشری بیشتر شود، نیاز به این رویکرد دوم به فلسفه هم بیشتر می‌شود. ولی اگر فلسفه سرگرمی جان‌های متعالی باشد که وقت آزاد دارند و دل خوش، اتفاقاً در این جهان پر از بلا فلسفه به محاق می‌رود، حال آنکه فلسفه‌ی عملی و فلسفه به‌عنوان یک مهارت برمی‌آید و حتی از روان‌شناسی آکادمیک و کلاسیک جلو می‌زند. برای اینکه در دسترس‌تر است و برای قرن‌ها امتحان پس داده و موافق روح زمانه است. نمی‌خواهم ادعا بکنم که این فلسفه بی‌رقیب می‌شود، اتفاقاً هم‌زمان مکاتب خشم و فریادهایی که از همه طرف تغییر می‌خواهند، رشد خواهد کرد. اما اگر کسی قدری به پیچیدگی شرایط آگاه باشد، خیلی نمی‌توان مطمئن و منتظر بود که نسل‌های فعلی در دهه‌های آینده شرایط بهتری را تجربه بکنند. بحران‌های فعلی اقیانوسی آرام و آبی را به تمدن نوید نمی‌دهند. بنابراین، ما باید آرزو بکنیم، به این بینش برسیم که نمی‌توانیم هر چیزی را در جهان خارج تغییر بدهیم و در وجود خودمان جرئت و قدرت رویارویی با آن را پیدا بکنیم. این آن نوید و میثاق فلسفه است که به نظرم آلن دوباتن در راستای آن قدم‌هایی برداشته است.

فیلسوف بدون هاله

کاوه بهبهانی نیز گفت: جنس فلسفه ورزی دوباتن او را پرطرفدار و آثارش را پرمخاطب کرده است. در این مجال از شرایطی که دوباتن در آن تفلسف می‌کند و چگونگی رسیدن از یک تشخیص درست به اقبال وسیع مخاطبان می‌گویم. برای این کار سه تصویر از سه اندیشمند جهان مدرن را مرور می‌کنم که به لحاظ ترتیب زمان تاریخی نیستند.

تصویر اول: ماکس وبر و علم چنان پیشه

ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی مهم و معاصر، دو مقاله‌ی بسیار مهم با عنوان «سیاست چنان پیشه» و «علم چنان پیشه» دارد. او در دومی تصویری از جهان مدرن ارائه می‌دهد که برای فهم شرایط تفلسف دوباتن بسیار مهم است. «vocation» در مقابل «Berufung» آلمانی در برگردان انگلیسی عنوان کتاب ما را به این نتیجه می‌رساند که در فارسی «پیشه» معادل دقیق‌تر برای آن است. چراکه این واژه‌ی آلمانی دلالتی بیش از شغل و حرفه دارد. این واژه بُعدی معنوی یا نوعی رسالت معنوی هم دارد؛ یعنی نوعی ندائی درونی فرد را به سمت آن پیشه سوق می‌دهد.

ماکس وبر در این مقاله بر آن است که در جهان مدرن «عقل ابزاری» حاکم است و در آن دیگر خبری از آن برنامه‌ی کلانی نیست که دین برای آدم‌ها در نظر داشت و در آن همه در دل یک طرح و برنامه‌ی کلی به سمت غایتی کلی حرکت می‌کردند و جهان جدالی بود میان دو جبهه‌ی: رحمان و شیطان. در جهان سکولارشده‌ی امروز، زمانی که آن برنامه‌ی کلی مرده و عقل ابزاری و سرمایه‌دار حاکم است و بناست تفکر علمی باشد، ارزش‌های انسانی «پلی‌تئیستیک / چندخداگروانه / مشرکانه / ایزدان‌پرستانه» شده است. در چنین شرایطی ماکس وبر برای شرح آنچه در جهان مدرن بر باورها رفته است، از واژه‌ی «پلی‌تئیزم» استفاده می‌کند که دلالت‌های دینی و الهیاتی دارد. بدین معنا که دیگر روایت یکپارچه‌ای برای معنادادن به زندگی یا یافتن غایتی برای زندگی وجود ندارد و ما با شمار زیادی غایت رویاروییم که انسان / سوژه بایستی از میان آنها انتخاب کند. به دنبال آن، پاره‌ای از فیلسوفان این امر را «مرگ غایت» می‌نامند. گویی ما در جهانی رها شده‌ایم که در آن منوتئیزم / یکتاپرستی تمام شده و حالا با چند خدا روبه‌روییم. وبر می‌گوید، در سپهر ارزش‌ها همین اتفاق افتاده است.

او در این مقاله ضمن مقایسه‌ی دانشجویان آلمانی با دانشجویان آمریکایی در دهه اول قرن بیستم، به این نتیجه می‌رسد که دانشجوی آلمانی واقعاً بیش از دانشجوی آمریکایی می‌آموزد، چراکه هم دانشگاه به دانشجوی آلمانی بیشتر فشار می‌آورد و او را می‌دارد چیزهای بیشتری یاد بگیرد، هم تصور دانشجوی آلمانی از استاد با تصور دانشجوی آمریکایی کاملاً متفاوت است. دانشجوی آلمانی گمان می‌کند استاد جهان‌بینی تمام‌عیاری به او می‌دهد و سپهر فکرش را زیرورو می‌کند و از او کس دیگری می‌سازد. در نگاه او استاد انسانی فرزانه و حکیم است که جایگاهی والاتر دارد و دانشجو را به سمت نگاه خودش به جهان سوق می‌دهد. برای همین، دانشجوی آلمانی برای آموزش خودش ارزش خیلی بیشتری قائل است و چیزهای بیشتری هم یاد می‌گیرد. درحالی‌که دانشجوی آمریکایی استادی را شغلی خدماتی می‌بیند و فکر می‌کند در ازای پولی که به دانشگاه می‌پردازد اساتید باید دانش‌شان را به او بفروشند. وبر توضیح می‌دهد که این روحیه فوایدی هم دارد. دانشجوی آمریکایی دانشجویی اقتدارستیز می‌شود و به لحاظ فردی از دانشجوی آلمانی آزادتر است. این همان اتفاقی است که می‌خواهم آن را هاله‌زدایی از مشاغل و به‌طور خاص از مفهوم استاد و فیلسوف بخوانم.

تصویر دوم: مانیفست کمونیست

تصویر دوم از مانیفست کمونیست کارل مارکس و فردریش انگلس است. مارکس و انگلس در این مانیفست پیش‌بینی‌های درخشانی می‌کنند. آنها می‌گویند: «بورژوازی هاله‌ی مقدس تمام پیشه‌هایی را که تا آن هنگام گرامی شمرده می‌شدند و با عزت و احترام به آنها می‌نگریسته‌اند دریده است و پزشک و وکیل و کشیش و شاعر و دانشمند و کارگر را مزدبگیر خود کرده است.» پس، دلالت‌های ارزشی و هاله‌ی قدسی این مشاغل را پاره‌شده توصیف می‌کنند. این همان پلی‌تئیزمی است که ماکس وبر با مثالی از استاد آمریکایی در مقابل استاد آلمانی ارائه کرد. آلن دوباتن نیز تشخیص داده است که ما در جهان پلی‌تئیزم زندگی می‌کنیم و از فیلسوف و روان‌شناس و امثال آن هاله زدایی شده است.

تصویر سوم: شاعر هاله‌گم‌کرده

تصویر سوم از دل یکی از اشعار شارل بودلر، شاعر فرانسوی و مشهور به شاعر شهر، برآمده است. او در اشعارش مناسبات تازه‌ای را بازنمایی می‌کند که شهر مدرن در پایتخت مدرن رقم زده است. او در شعری با عنوان «گم کردن هاله‌ی زرین» از مجموعه درخشان «دل‌مردگی پاریس» که معمولاً به «ملال پاریس» ترجمه شده است، گفت‌وگویی را میان شاعری هاله گم‌کرده و یکی از عوام‌الناس ترسیم می‌کند که در کوچه‌های تنگ و تاریک عصر هاسمانیزاسیون و مناسبات دگرگون شده در آن، در مکانی بدنام به هم برخورده‌اند. فرد عامی که از ملاقات شاعر هاله‌گم‌کرده در آن مکان بدنام تعجب کرده است، اظهار شگفتی می‌کند، در مقابل شاعر توضیح می‌دهد در هنگام عبور از عرض بلوار هاله‌اش از سرش لغزیده و در میان گل‌ولای افتاده است. شخص عامی توصیه می‌کند که شاعر در این مورد آگهی بدهد و هاله‌اش را دوباره به دست آورد، اما شاعر از وضع فعلی خود اظهار رضایت می‌کند و می‌گوید، من حوصله تشخص و وقار را ندارم و «حتی از فکر اینکه ممکن است یکی از این شاعران الکی آن را بردارد و با پررویی تمام بر سرش بگذارد کلی کیف می‌کنم. چه لذتی است لذت سعادتمند کردن یک انسان. از آن هم مهم‌تر سعادتمند کردن انسانی که موجب خنده‌ام خواهد شد.» در اینجا هم در متروپل مدرن از پیشه‌هایی که گمان می‌رفت رسالتی معنوی در آنها هست، هاله‌زدایی شده است.

در هرسه این تصاویر، هاله‌ای ازدست‌رفته است. ماکس وبر و مارکس و پیش از آنها بودلر از همین امر گفته‌اند. آلن دوباتن به‌خوبی آگاه است که در دورانی تفلسف می‌کند که از فلسفه و علوم انسانی هاله‌زدایی شده است. او مایل است در این عصر فلسفه را به ساحت فکر مخاطبان بیشتری برساند. هرچند، این دغدغه مخصوص جهان مدرن نیست. سقراط در میدان آتن می‌ایستاد و با جوانان آتنی سخن می‌گفت و ول‌تر در عصر روشنگری استاد همه‌گیر کردن فلسفه بود. اما دوباتن در عصری به دنبال پرطرفدار کردن فلسفه است که دیگر کسی برای فیلسوف هاله‌ای قدسی یا مرتبه‌ای متفاوت قائل نیست و خودشیفتگی رشته‌ای دیگر محلی از اعراب ندارد و من فیلسوف از آن حشره‌شناس یا ورزشکار یا معلم زبان فرانسه یا باستان‌شناس بالاتر نیستم.

زمانه دوباتن

او در دوره‌ای زندگی و تفلسف می‌کند که می‌داند هزینه فرصت یادگیری بالاست. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که اوقات فراغت یکی از پول‌سازترین صنایع است و تفریحات موجود برای آن با جهان دیروز قابل‌مقایسه نیست. دوباتن می‌داند که دیگر بازار فیلسوف شدن کساد است و عشق به دانش خیلی کمیاب‌تر است. چراکه آدم‌ها می‌توانند به‌جای دانش به چیزهای دیگری عشق بورزند: هزینه فرصت یادگیری خیلی بالا رفته است.

دوباتن می‌خواهد رأس هرم مازلو را وارد مناسبات بازار کند. آلن دوباتن می‌خواهد مثل فروید (آن‌طور که خود دوباتن می‌گوید) و ژک لکان (چیزی که من به گفته‌ی دوباتن می‌افزایم) از نوک هرم پول دربیاورد. امروز فلسفه با خیلی چیزهای دیگر در رقابت است. دیگر هاله‌ی قدسی پیرامون آن پاره شده و در این عصر باید متوجه باشیم که باید برای خدماتی مفید تفلسفمان به انسان‌ها هزینه دریافت کنیم. این نگاه دوباتن به مساله است. برای همین با تبلیغات و برندینگ مسأله‌ای ندارد. او بر محتوا متمرکز است.

مطابق با آنچه فرانسیس بیکن می‌گوید؛ یعنی از طبیعت فرمان ببر تا بر آن فرمان برانی، آلن دوباتن منطق وضع فعلی را تشخیص می‌دهد و سعی می‌کند به آن تن بدهد تا بتواند از آن فرا برود. یکی از مخالفان تمام‌عیار کالاشدگی کارل مارکس بود. اما اگر بخواهید آرای او را اشاعه بدهید راهی جز کالا کردن بخشی از همان ایده به شکل جزوه، کلاس، درس گفتار یا هر شکل و صورت دیگری ندارید. به تشخیص دوباتن در برهه‌ای راهی به‌جز این نداریم. اگر فلسفه خوب است و می‌خواهیم اذهان بیشتری درگیر گفت‌وگوی فلسفی شوند و گفت‌وگوی فلسفی فقط در دست عده‌ای نخبه نباشد و همه در این گفت‌وگو مشارکت کنند، هرچه چشم‌اندازهای مشارکت‌کننده در این گفت‌وگوها بیشتر باشد، برای بشر مفیدتر است، پس باید کالایی شود و در بازار به فروش برسد. پس باید ذائقه‌ی مردم چنان تغییر کند که آن کالا را بخواهد. به‌عبارت‌دیگر باید شاهد حضور کارآفرینی در فلسفه باشیم. کارآفرین به معنای کسی که محصول جدیدی ارائه می‌دهد، ذائقه‌ی آن را در مصرف‌کننده ایجاد می‌کند و آن را جا می‌اندازد.

دوباتن مبتذل نیست!

عجیب اینکه پاره‌ای از اندیشمندان ایرانی دوباتن را متهم به نازل بودن می‌کنند، درحالی‌که ما در حوزه علوم انسانی پیشرفته نیستیم و اگر بنا باشد فقط شاهکار پروست «در جست‌وجوی روزگار ازدست‌رفته» را به زبان اصلی بخوانیم، نیمی از عمرمان می‌رود. حال‌آنکه با فیلسوفی طرفیم که این زبان برایش از قبل محقق است و با تلاشی می‌تواند این شاهکارهای ادبی جهان را بخواند. اندیشمند ما با سطحی و مبتذل خواندن دوباتن به‌نوعی فرار روبه‌جلو می‌کند.

راهی به فلسفه

معرفی کتاب‌های تخصصی به مخاطب عام فلسفه (یعنی آنکه تخصصی فلسفه نورزیده یا نخوانده) شوخی‌ای است که نمی‌دانم استادان فلسفه بدان آگاه‌اند یا نه. به‌هرحال پشت این پدیده راستی نیست و مخاطب با آن ارتباط برقرار نخواهد کرد. انصاف نیست به آنکه در پی بصیرت‌هایی برای کار یا زندگی یا خلاقیت خودش است، کتابی حجیم و سخت مثل تاریخ فلسفه کاپلستون یا راتلج معرفی کنید. دوباتن در «مدرسه‌ی زندگی» این خلأ را می‌بیند و می‌کوشد آن را پر کند. مخاطب عام و علاقه‌مند وقتی هرکدام از مدخل‌های آثار دوباتن را می‌خواند در کوتاه‌ترین زمان به درک و دریافت شیرینی می‌رسد و می‌تواند این کتاب‌ها را از اول تا آخر بخواند و به کار بگیرد. ما با فیلسوفی مواجهیم که هدف مشخصی دارد و با درک منطق موقعیت می‌کوشد از آن منطق فراتر برود و حتماً سعی می‌کند با این منطق موجود و وضع فعلی و نظم فعلی مستقر دربیفتد.