آنها که میگفتند کاش پسرت میمرد، با شیرینی آمدند!
محکم و باصلابت حرف میزند و هرگز به خودت اجازه نمیدهی جز موفقیتهایش چیز دیگری را ببینی! میخواهد مرام و معرفتش زبانزد باشد نه مدالهایش و دلش میخواهد روزی جمله «من میتوانم» را روی دیوار هر شهری حک کنند. در گزارش این هفته سراغ «علی حسینی» قهرمان پارالمپیک وزنهبرداری جهان میرویم.
زندگی آنقدر برایش جذاب است که لحظهای از آن را از دست نمیدهد. چنان سرگرم رسیدن به آرزوهایش است که همه زمزمههای منفی «تو نمیتوانی» را نمیشنود. هر روز برایش یک امتحان است.
به گزارش همشهری آنلاین، محکم و باصلابت حرف میزند و هرگز به خودت اجازه نمیدهی جز موفقیتهایش چیز دیگری را ببینی! میخواهد مرام و معرفتش زبانزد باشد نه مدالهایش و دلش میخواهد روزی جمله «من میتوانم» را روی دیوار هر شهری حک کنند. در ادامه گزارش این هفته از «علی حسینی» قهرمان پارالمپیک وزنهبرداری جهان را میخوانید
قهرمان پارالمپیک وزنهبرداری جهان در کودکی متوجه تغییر خودش با دیگران شد. میدانست نمیتواند به خوبی دیگران راه برود، اما با این حال در همان کودکی به کوچه میرفت و با بچهها فوتبال بازی میکرد. همیشه در دروازه میایستاد و سنگربان دروازه آجری بچههای محل میشد.
علی حسینی میگوید: «هیچ وقت به خودم اجازه ندادم ضعفم را بزرگ کنم. نوجوان که بودم، با تشویق پسرخالههایم به ورزش قایقرانی علاقهمند شدم. آنها در این رشته قهرمان کشور بودند و افتخارآفرین. یک سال در این رشته فعالیت کردم، اما فعالیت در این رشته من را راضی نمیکرد.
از ورزشهای سنگین خوشم میآمد. همیشه دوست داشتم کارهایی انجام دهم که دیگران فکر میکردند از انجام آنها عاجز هستم. وزنهبرداری اوایل برایم خیلی سخت بود، اما باید مقاومت میکردم. هرروز برای تمرین، پدرم من را به باشگاه میبرد. وزنهبرداری ورزشی مردانه بود و من روزی 3 ساعت تمرین تخصصی میکردم و چند ساعت هم تمرین معمولی.»
او ادامه میدهد: «پدرم همیشه حامی من بود. او بعد از تمرین دنبالم میآمد و با ماشین خودش من را به خانه میبرد. او افسر نیروی انتظامی بود. اینها برایم خیلی جالب بود و از خاطرات خوبم محسوب میشود.»
علی که دوست داشته با قهرمانی مزد خوبی به زحمات پدر و مادرش بدهد اضافه میکند: «23ساله بودم که وارد تیمملی شدم و بعد از آن در 3 پارالمپیک جهانی شرکت کردم. در سال 2004 مقامی نیاوردم، اما ناامید نشدم. سال 2008 نایب قهرمان جهان شدم، اما هدفم قهرمانی بود و تا زمانی که به آن دست پیدا نمیکردم، آرام نمیگرفتم. بالاخره در پارالمپیک 2012 لندن به آرزوی خودم رسیدم و قهرمان جهان شدم.»
به عشق مردم وزنه میزنم
«وقتی تلاشهایم نتیجه داد و توانستم مدال طلا کسب کنم، به آرزویم رسیدم. در واقع به همه ثابت کردم که میتوانم و خواستن توانستن است.»
علی حسینی حالا در محله خزانه حسابی معروف است و مردم گاهی برای حل مشکلات خود به او مراجعه میکنند. خودش میگوید: «از وقتی مردم محل از موفقیتهایم در عرصه جهانی باخبر شدهاند، توجه و اعتماد آنها به من و خانوادهام بیشتر شده است.
در واقع مردم قهرمانان خود را دوست دارند و برای آنها احترام زیادی قائل هستند. من هم عاشق مردم شهر و محلهام هستم و همیشه در مسابقات به عشق آنها وزنه را بلند میکنم و بالای سرم میگیرم. دوست دارم موفقیتهایم همچنان تداوم داشته باشد تا دل بچهمحلها را شاد کنم.
الان برخورد اهالی در کوچه و محله با قبل متفاوت است. دیگر با چشمترحم و دلسوزی به من نگاه نمیکنند. همه بهعنوان یک قهرمان با من برخورد میکنند و همین موضوع من را خوشحال میکند.»
مشکل گشای محله
از وقتی که حسینی در محله معروف شده، ارتباط او با اهالی هر روز بیشتر میشود. گاهی اهالی برای حل مشکلات خود پیش او میآیند و او در حد توان برای رفع آنها تلاش میکند. وی میگوید: «آسفالت کوچهها از بین رفته بود و رفت و آمد را برای اهالی سخت کرده بود.
چند نفر از آنها به من مراجعه کردند و پس از مشورت قرار شد مشکل را با شهرداری ناحیه مطرح کنیم. به ملاقات شهردار ناحیه3 رفتیم و مشکل سختی رفت و آمد در کوچهها را با وی در میان گذاشتیم. چند روز بیشتر نگذشت که مشکل آسفالت برطرف شد و همه مردم از این مسئله ابراز رضایت کردند.»
خودش با یادآوری این خاطره لبخند میزند و میگوید: «در حد توانم سعی میکنم بهعنوان معتمد محله باری از دوش مردم بردارم. امیدوارم خداوند در این راه به من کمک کند چراکه هرچه دارم، از اهالی محله است و دوست دارم دین خودم را به آنها ادا کنم.»
گفتند کاش پسرت مرده بود
«در 6ماهگی مریض شد. وقتی به خودمان آمدیم که دکتر و دارو جواب نداد و فهمیدیم دیر شده و پسرم دیگر نمیتواند روی پاهایش بایستد. به بیمارستانهای مختلف میرفتم و میگفتم هرچقدر پول بخواهید میدهم تا سلامتی علی برگردد، اما کسی نمیتوانست کاری کند. سن کمی داشت و فکر میکردم ممکن است بشود برایش کاری کرد. از هزار راه و درمان پزشکی استفاده کردم، اما هیچکدام توان پاهای علی را برنگرداند.»
اینها گفتههای رقیه قربانی، مادر قهرمان پارالمپیک وزنهبرداری جهان است. با یادآوری خاطرات کودکی علی، اشک روی صورتش مینشیند و ادامه میدهد: «دیپلم را که گرفت، گفت میخواهم ورزش کنم. دلم خالی شد. گفتم شاید نتواند، اما از پیشنهادش استقبال کردم و گفتم ما حمایتت میکنیم.»
مادر کمی مکث میکند و میگوید: «وقتی با جدیت ورزش را دنبال میکرد، باورم شده بود قرار است اتفاقهای خوبی برایش رقم بخورد و از همه مهمتر اینکه خودش تواناییهایش را باور داشت. وقتی هم که وارد تیمملی شد و هر روز خبر مدال آوردن و برنده شدن او در مسابقات به گوشم میرسید، میگفتم خدا جواب دعاهایم را داده و احساس غرور میکردم.»
مادر که همچنان اشک در چشمانش حلقه زده اضافه میکند: «وقتی علی وزنه آخر را در مسابقات 2012 روی سرش برد و قهرمان جهان شد، یاد 2 جمله از اقوام افتادم که وقتی علی خیلی کوچک بود، به من گفتند کاش میمرد! و اینکه برو سر راه بگذارش!» او مکث میکند و ادامه میدهد: «شاید باورتان نشود، ولی همان افراد بعد از قهرمانی علی با گل و شیرینی به خانه ما آمدند.»
محدودیتش را ندید، من هم ندیدم!
حکایت آشنایی علی و همسرش عاشقانه است. زنی کهگویی هیچوقت همسرش را روی صندلی چرخدار ندیده و گوشش بدهکار حرف و حدیثهای دیگران نبوده است! رؤیا مصطفوی، همسر علی حسینی است. او میگوید: «وقتی با علی ازدواج کردم، تازه وارد تیمملی شده بود و خبری از مدالهای رنگارنگ نبود.
خیلیها به بهانه نصیحت، با انتخاب من مخالفت کردند، اما تصمیم نداشتم از خواستهام صرفنظر کنم، چون من تواناییها و مردانگی علی را میدیدم و دیگران معلولیت او را! و همین موضوع من را بیشتر مصمم میکرد تا با او ازدواج کنم.»
مصطفوی ادامه میدهد: «بعد از چند سال زندگی و کسب مقام قهرمانی جهان توسط علی، همه افرادی که از محدودیتهای او حرف میزدند، حالا از افتخاراتش و انتخاب درست من میگویند.»
او کمی مکث میکند و میگوید: «من هیچوقت به مخالفتها و موافقتها توجهی نداشتم. جدیت و پشتکار و صداقت علی است که من را به زندگی با او دلگرم میکند.»
مصطفوی دختر کوچکش را که چند روزی است 3ساله شده در آغوش میگیرد و ادامه میدهد: «علی هیچوقت محدودیتهای خودش را ندید. روی پاهای خودش ایستاده. حالا هم قوی و محکم از رسیدن به خواستههایش حرف میزند به همین دلیل من هم هیچ محدودیتی در او ندیدم، با او زندگیام را شروع کردم و از این انتخاب راضی هستم.»
چشم و چراغ محله است
مهدی کاظمی، کاسب محله خزانه میگوید: «موقعی که علی آقا مسابقه دارد، حال و هوای محله ما دیدنی است. مردم و کاسبها در مغازههایی که تلویزیون دارند جمع میشوند و با هم برای موفقیت علی آقا دعا میکنند. وقتی که میخواهد وزنه را بالای سر ببرد، همگی یا علی (ع) و یا ابوالفضل (ع) میگویند و برایش دعا میکنند. پس از مسابقات پارالمپیک لندن، مردم در کوچه و خیابان شیرینی پخش میکردند و موفقیت علی آقا را به همدیگر تبریک میگفتند.»
وی در ادامه میگوید: «مردم طوری از موفقیت او خوشحال میشوند که انگار یکی از اقوام خودشان در مسابقات مهمی رتبه آورده است. در واقع، علی آقا چشم و چراغ محله شده. او آنقدر خاکی و مردمی است که هیچوقت موفقیتهایش باعث نشده مغرور شود. همیشه با جوانان گرم میگیرد و ما هم به سبب همین رفتارش او را خیلی دوست داریم.»
نام علی پرآوازه است
حسین خزایی، جوان 23سالهای است که علی حسینی را الگوی جوانان محل میداند و میگوید: «همه ما باید از علی آقا درس بگیریم. علی آقا وقتی متوجه شد با بچههای همسن و سال خودش فرق دارد، نه تنها ناامید نشد بلکه تلاش خود را برای ساختن زندگی ایدهآل به کار بست.
مطمئن هستم که او حتی از قهرمانان المپیک نیز بیشتر تلاش کرده، چون آنها سالم بودهاند و بیشتر آنها نیز امکانات زیادی داشتهاند، اما قهرمان محله ما در حالی که از نعمت راه رفتن محروم است از تمامی جوانان محله ما پرافتخارتر و نامش پر آوازهتر است.»
خزایی که عقیده دارد علی حسینی باید بهعنوان الگوی موفق در میان جوانان مطرح شود اضافه میکند: «جوانان زیادی دیدهام که برای طی مراحل موفقیت در ورزش سراغ حسینی میروند و از او مشورت میگیرند. حسینی هم آنها را راهنمایی میکند.»
پهلوان است، نه قهرمان
محمدمحسن ظهایی هم از طرفداران پروپاقرص علی حسینی است. او که خودش به باشگاه میرود و در رشته بدنسازی کار میکند، میگوید: «دوست داشتم ورزش کنم، اما نمیدانستم از کجا و چطور شروع کنم، چون هدفم ورود به دنیای ورزش حرفهای بود. سراغ علی آقا رفتم و او با صبر و حوصله به همه سؤالهایم جواب داد. البته علی آقا بیشتر از یک مربی باشگاه به من مشاوره داد.
وقتی چند ساعت با او هم صحبت شوی، خیلی چیزها از او یاد میگیری. من هم از رفتار و منش او یاد گرفتم باید پهلوان بود، نه قهرمان و برای رسیدن به قهرمانی جهان، ابتدا باید روحیه مردانگی داشت. به همین سبب است که میگویم علی آقا پهلوان محله ما است نه قهرمان جهان. خیلی خوشحالم که او در محله ما زندگی میکند.»
از میان اخبار